بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

قمارباز (از یادداشت های یک جوان)

قمارباز (از یادداشت های یک جوان)

قمارباز (از یادداشت های یک جوان)

3.9
276 نفر |
85 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

44

خوانده‌ام

664

خواهم خواند

315

قمارباز داستان تعدادی آدم است که جمع شده اند در شهری به نام ورتمبرگ و منتظرند خبر مرگ مادربزرگ از سن پترزبورگ برسد؛ یک ژنرال بازنشسته شاخ شکسته که عاشق مادموازل بلانش فرانسوی شده است که قرار است وقتی بله را بگوید که مطمئن شود ژنرال وارث ثروت مادربزرگ می شود، یک فرانسوی قالتاق (دگریو) که به ژنرال و پولینا پول قرض داده است و دو تا آدم عاشق؛ یکی راوی که معلم سرخانه است و دیگری یک انگلیسی به نام استلی که در واقع کارش این است که گره های داستان را باز کند و بخش های مختلف آن را به هم وصل کند. ما همان طور که گروه منتظر اعلام خبر مرگ مادربزرگ است، منتظر این خبریم. اما داستایوفسکی همه را غافلگیر می کند. به جای خبرش خود مادربزرگ می آید و وصف ورود صاعقه وار و واکنش گروه به این ورود از صحنه های بی نظیر در دنیای داستان است. اما این تازه اولش است. مادربزرگ شروع می کند به قمار کردن و بعد از چند بار برد، یک دفعه دار و ندارش را به باد می دهد و راهی سن پترزبورگ می شود. مادموازل بلانش ژنرال را ول می کند و همه چیز به هم می ریزد.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به قمارباز (از یادداشت های یک جوان)

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به قمارباز (از یادداشت های یک جوان)

مرگ ایوان ایلیچغرور و تعصبآهستگی

رمان‌هایی به پیشنهاد مصطفی ملکیان

23 کتاب

مصطفی ملکیان که پژوهشگر حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق است، از جمله خردورزانی است که بیش‌تر از آن‌که آثار مکتوب داشته باشد، او را به نشست‌ها، سخنرانی‌ها و درسگفتارهایی که در طی این چند دهه برگزار کرده است، می‌شناسند. او که هم تحصیلات دانشگاهی در حوزه‌ی فلسفه دارد و هم تحصیلات حوزوی، در طی درسگفتارهای روان‌شناسی اخلاق به کتاب‌هایی اشاره کرده است که در سیاهه‌ی زیر می‌توانید رمان‌های این مجموعه را ببینید. لازم به یادآوری است که توضیحات جلوی هر عنوان کتاب از گفته‌های ایشان در همان جلسه است و نیز، این کتاب‌ها بر اساس ترتیب خاصی در این مجموعه قرار نگرفته‌اند. کوشیده‌ایم بهترین ترجمه و چاپ را از هر نسخه‌ی معرفی‌شده برای شما در این لیست قرار دهیم. «1. مرگ ايوان ايليچ، رمان كوتاهی از تولستوی. در آن آمده است كه از كوچكی به ما ياد می‌دادند كه هر انسانی می‌ميرد، سقراط انسان است، پس سقراط می‌ميرد؛ اما تا چند روز پيش از مرگ اين سخن را به لحاظ روانی نپذيرفته بود، چون در مواجهه‌ی با مرگ دچار حالت روانی‌ای می‌شود كه قبلاً نداشت؛ 2. غرور و تعصب، رمان معروف ادبيات قرن نوزدهم اروپا، كه بايد عنوانش را به «غرور و پيش‌داوری» ترجمه می‌كردند؛ 3. آهستگی، ميلان كوندرا، نويسنده‌ی پست‌مدرن روزگار ما. تمام سخن او در اين رمان اين است كه انسان چون عجله می‌كند كل زندگی خود را عاری از لذت كرده است؛ 4. رمان سولاريس، نوشته‌ی استانیسلاو لم، كه بعدها منبع الهام تاركوفسكی شد. او در اينجا مثال تلوزيون را می‌زند كه اول يك شبكه داشت و انسان تمام لذتی را كه داشت از آن می‌برد، اما الآن چندصد شبكه وجود دارد و هيچ وقت كسی از همه‌ی آن‌ها لذت كامل نمی‌برد، چون می‌داند شبكه‌ای كه هم‌اكنون در حال ديدنش است را به بهای محروميت از چندصد شبكه‌ی ديگر می‌بيند؛ 5. مائده‌های زمينی، آندره ژيد. نمونه‌ی خوبی برای آهستگی و لذت بردن از زندگی است كه می‌گويد وقتی زردآلويی را می‌خوری اول خوب در دهانت فشارش بده بعد لاشه‌ی آن را فروبده؛ 6 و 7. بینوايان، ويكتور هوگو. هميشه در بحث داوري افعال ديگران توصيه مي‌كنم كه آن بخش از اين رمان را بخوانيد كه مي‌گويد «آن كس كه بداند جنايت از چه دالان‌هايی گذر كرده است، هرگز داوری نمي‌كند»؛ 8. كتاب پدران و پسران تورگينف را بخوانيد، در آن شخصيتی هست كه مدارا می‌كند چون معتقد است حقيقتی وجود ندارد؛ 9 و 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16. آثار داستايوفسكی، بهترين نمونه‌های وسوسه را در آثار داستايوفسكی می‌توان ديد، كسی به اندازه‌ی او به رويارويی وسوسه و ضابطه‌ی اخلاقي توجه نكرده است. رابينز، الهيدان آمريكايی طرفدار پل تيليش، جايی درباره‌ی داستايوفسكی گفته است كه او فلاكت و شكوه همزمان انسان را نشان داده است. يعنی قهرمان داستان‌های او گاه در برابر وسوسه‌ی چيزهای عظيم مقاومت می‌كند، اما در برابر چيزی به مراتب كمتر از آن هيچ مقاومتی ندارد: جنایت و مکافات، شب‌های روشن، قمارباز، ابله، بیچارگان، شیاطین، برادران کارامازوف، یادداشت‌های زیرزمینی؛ 17 و 18. رمان نامه‌های پیک ویک؛ 19. الیور تویست؛ 20. نمايشنامه‌ی معروف مولير در تمسخر فيلسوفان اسكولاستيک؛ 21. رمان كلكسيونر. در اين رمان قهرمان (يا ضدقهرمان) داستان از بس دوست دارد محبوب خودش را حفظ كند كه هيچ چيزی به او نرسد او را در صندوقي نگه مي‌دارد تا هيچ موجودي به او كاری نداشته باشد و كاري مي‌كند كه او می‌ميرد؛ بله پروانه‌ی خشكيده در اختيار ماست، اما اين پروانه غير از پروانه‌ای است كه هر لحظه جايی می‌رود؛ 22. اثر شل سيلور استاين، درباره‌ی كسانی كه به تكميل‌گری در عشق توجه دارند و می‌گويند عاشق كسی هستند كه آن‌ها را تكميل می‌كند، نه اينكه مشابه آن‌ها باشند يا نباشند؛ 23. گل‌های معرفت: مجموعه‌ی سه داستان».

پست‌های مرتبط به قمارباز (از یادداشت های یک جوان)

یادداشت‌های مرتبط به قمارباز (از یادداشت های یک جوان)

            از معدود کتاب‌هایی که از داستایفسکی خوانده‌ام قمارباز است، کتابی که حقیقتا مجذوبش شدم و بیش از هر کتابی از نویسنده آن را می‌پسندم. نمی‌دانم چه چیز این رمان کوتاه است که مرا حیران کرده، صرفا حدس‌هایی می‌زنم. این ترجمه خاص به گمانم خوب است و متن روانی دارد. 

داستان از این قرار است که یک ژنرال روسی همراه با خانواده و برخی از دوستان در شهری خارج از روسیه ساکن هستند. ژنرال ورشکسته است و منتظر مرگ عمه بزرگ ثروتمند است که شاید ارثیه او گشایش آفرین باشد. برخی از همراهان از جمله معشوقه ژنرال و طلبکار وی و چند نفر دیگر نیز برای ارثیه بزرگ دندان تیز کرده‌اند. ژنرال چند بچه دارد و یک معلم سرخانه جوان به نام آلکسی که ژنرال او را استخدام کرده، راوی داستان است و از قضا دیوانه‌وار، دختر بزرگ خانواده، پولینا را می‌خواهد، به قدری زیاد که حاضر است برای معشوقه بی‌رحم خود دست به هر کاری بزند و خود را به دردسر بیاندازد. پولینای داستان نیز یک جعبه سیاه است، معلوم نیست پشت این بی‌میلی و پست دانستن الکسی واقعا محبتی به او نیز دارد یا نه، تا آخر داستان معلوم نمی‌شود. و داستان دیوانه‌وار پیش می‌رود، هم الکسی و هم پولینا کارهایی می‌کنند که به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست، و این غیرقابل پیش‌بینی بودن این دو فرد داستان را وحشتناک جذاب کرده. داستایفسکی در قالب این دو شخصیت به راحتی مخاطب را گول می‌زند و داستان را برخلاف حدس او و در مسیری غیرقابل‌تصور پیش می‌برد. 

کل داستان در هتل پیش می‌رود و بعضا گفت و گوهای جذابی بین کاراکترها هست. به شخصه کاراکتر الکسی را بسیار دوست می‌دارم، شخصیتی‌ست که فلسفه دارد، گویا همچون جنایت و مکافات، در کلیه آثار داستایفسکی جوانان جسور و کاراکترهای اصلی فلسفه و اندیشه‌هایی ژرف دارند که به داستان مسیر می‌دهد. در همان ابتدای کار الکسی در هتل جلوی همراهان ژنرال حرف‌های آنچنانی می‌زند و سنت زندگی معمول ملت را به سخره می‌گیرد. خود الکسی بسیار اهل قمار است و هرچه دارد را فدای ریسک و امید برنده شدن می‌کند. شاید این فقط تفسیر من باشد، با یکی از دوستان گفت و گو می‌کردم و خوانش متفاوتی داشت، ولی من دوست داشتم آن چه از کتاب می‌گیرم منش الکسی باشد، این که زندگی‌های معمول و خسته‌کننده و شرافت‌مندانه و عرف را زیرپا گذاشتن و بازی کردن هر آنچه داری، با تمام وجود! قمار کن، قمار! به جای این که در چارچوب آدم‌های فاخر و "عادی" پیش بروی. 

در نهایت قمارباز یک داستان عاشقانه بسیار زیبا و رمانی واقعا تاثیرگذار برای من بود، و فکر کنم تنها کسی نباشم که معتقد است این کتاب را هرجور شده پیش از مرگ بایستی خواند!

          
            «قمارباز» فئودور داستایوفسکی
«یسـلونک عن... والمیسر قل فیهما اثم کبیر  

{ومنـفع للناس واثمهما اکبر من نفعهما...؛ [۱
بقره/سوره۲، آیه۲۱۹.    
در باره شراب و قمار از تو سؤال می‌کنند، بگو: در آنها گناه و زیان بزرگی است؛ و منافعی (از نظر مادی) برای مردم در بردارد؛ (ولی) گناه آنها از نفعشان بیشتر است.}

قمارباز درامی داستانی درمورد مردمانی است که در دوره ی بورژوایی اروپا(پس از انقلاب فرانسه) که هنوز ارزشهای اشرافی و اشرافی گری و به رخ کشیدن افتخارات نظامی و القاب درباری مرسوم بوده است.
داستان تا ۷۰‌صفحه ما را به یاد دیالوگ های خشک و مسخره تله تئاتر های شبکه ی۴ می اندازد اما طولی نمی کشد تا صبوری مخاطب بی پاداش باقی نماند و داستان به اوج خود نزدیک می شود و عنوان کتاب معنا می یابد.
روحیه ی قماربازی چیزی نیست که فقط در کازینو ها پیدا شود، بلکه بسیاری از ما در زندگی خود گاهی به سیم اخر می زنیم و معتقدیم که اب رفته به جوی‌ باز نمی گردد، و می خواهیم عاقبت کار را به سرنوشت بسپاریم، لذا مطالعه ی کتاب را به همه گان توصیه می کنم.
          
            نام حمیدرضا آتش برآب را روی جلد کتاب ها زیاد دیده بودم ، ولی خودش را با برنامه «کتاب باز» سروش صحت شناختم . یک ساعت تمام محو صحبت هایش شده بودم ولی در آن چند دقیقه و چند ثانیه ای که شروع کرد در جواب سروش از اهمیت ادبیات روس بگوید و گریزی به ابله و آناکارنینا زد دیگر چیزی نفهمیدم . چند دقیقه فقط خیره شدم ، ذره ذره آب شدم و وقتی صحبت هایش تمام شد و به خودم آمدم، مو به تنم سیخ شده بود . با اینکه آناکارنینا نخوانده بودم ولی خودم را در لحظه ی وداع آنا ، کنارش دیدم و جهانی را تجربه کردم که قبل از آن حتی حسش هم نکرده بودم .

همیشه در مواجهه با ادبیات روس با گارد بسته جلو میرفتم ولی آن روز حس کردم استاد آتش بر آب آمده تا من هم بتوانم در ادبیات روس غرق شوم . تا من هم بفهمم این روس هایی که همه جا حرفشان هست ، در ادبیاتشان چه غوغایی به پا کرده اند . همان موقع بود کتابهای ترجمه ی او را گذاشتم در اول لیست خرید هایم و درست چندماه بعد که پول دستم آمد ، اولین کاری که کردم چند جلد از آثارش را خریدم .

با قمارباز شروع کردم و حالا دارم مرشد و مارگاریتایش را میخوانم . فقط میشود گفت بینظیر است ترجمه هایش . ترجمه هایی که تک تک جملاتش حساب شده است و با قلم داستانی و جذاب ، خواننده را به عمق ماجرا میبرد . 
ترجیح دادم به جای نوشتن از قمارباز که هزاران نقد و نظر قوی و گردن کلفت درباره اش نوشته شده ، از ترجمه ی عالی استاد بنویسم .
از ترجمه ای که محال ممکن است اگر شیرینی اش را چشیدی ، دنبال دیگر آثارش هم نروی ... منی که همیشه از خواندن ادبیات روس وحشت داشتم ، حالا حس میکنم گمشده ای که مدت ها در ادبیات دنبالش بودم ، همین ادبیات روس است . 
دلم میخواهد هرچه هست را بخوانم . دلم میخواهد با ترجمه استاد بخوانم.

حمیدرضا آتش برآب دیگر برای من فقط یک اسم ، روی جلد یک کتاب نیست . حتی برایم یک مترجم زبردست و ماهر که کتاب هایش را حتما باید بخوانم هم نیست . برایم یک نقطه ی عطف است . یک دریچه به ادبیات روس که حس میکنم به رویم باز شده تا من هم بتوانم ادبیات روس را با تمام وجود لمس کنم .

در آخر اگر بخواهم حمیدرضا آتش بر آب را تعریف کنم ، فقط میتوانم بگویم : او کتاب ترجمه نمیکند . کتاب را زندگی میکند و آن زندگی را روی کاغذ به جریان می اندازد.
.
          
            وای ﮐﻪ ﭼﻘﺪر ﻣﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎی داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ را دوﺳﺖ دارم. ﺣﺘﯽ اﮔﺮ ﻗﻤﺎر ﺑﺎز ش ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ در زﻣﺎن ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽ اش ﻧﻮﺷﺘﻪ و ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﺑﺎﻋﺚ ﻋﺠﻠﻪ .ﻧﻮﯾﺴﯽ اش ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻤﺎز ﺑﺎز داﺳﺘﺎن ﻣﻌﻠﻢ ﺳﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻗﻤﺎر ﺧﻮب ﺷﺎﻧﺲ ﻣﯽ آورد و ﻋﺎﺷﻖ ﻗﻤﺎر اﺳﺖ و اﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺣﺘﯽ او را ﺑﻪ ﯾﮏ ﻓﺮد ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . وﻟﯽ ﭼﻮن ﭘﻮل ﺑﺎدآوردﻩ را ﺑﺎد ﻣﯽ ﺑﺮد ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪی اش در ﺳﺨﺘﯽ آن ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻃﻮل .ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺪ زﯾﺒﺎﯾﯽ داﺳﺘﺎن در ﺗﻮﺻﯿﻔﺎت ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ای .اﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎد ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺨﻮاﻧﯿﺪش ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺧﻮد داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ ﻧﯿﺰ ﻗﻤﺎر ﺑﺎز ﺣﺮﻓﻪ ای ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ اﻣﺎ ﻣﻦ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ در اﯾﻦ ﮐﺘﺎب ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻪ از ﻧﺤﺴﯽ در .آﻣﺪ ﻗﻤﺎر ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﻮاﻧﺪم ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺟﻼل آل اﺣﻤﺪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ اﻧﺘﺸﺎرات ﻧﺸﺮ ﺧﺮم ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ.ﮐﻪ آل اﺣﻤﺪ ﺧﻮد ﻧﯿﺰ اﯾﻦ ﮐﺘﺎب را از ﯾﮏ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺮاﻧﺴﻮی ﺗﺮﺟﻤﻪ ﮐﺮدﻩ وﻟﯽ ﻣﯽ . ﺷﻮد ﺑﻪ ﺟﻼل اﻋﺘﻤﺎد ﮐﺮد
          
                داستایفسکی در این کتاب نیز شاهکاری بهم زده بود که واقعا آدم از خواندن داستانش لذت می‌برد،
نحوه فضاسازی و صحنه سازی و از همه مهمتر شخصیت پردازی او همچنان در قله ایستاده و کمتر کسی در حد این نویسنده توانا قدرت خلق چنین توصیفات و حالاتی رو داره (یا حداقل بنده کمتر دیدم).

ماجرای ثروتمندی که همه دارایی خودش رو بر روی قمار می‌گذارد و دست آخر مفلوس و بیچاره می‌شود به خوبی آخر و عاقبت قمار رو نشون داده بود از این بابت کتاب آموزنده و جالبی بود،

و اما عشق سوزان معلم سرخانه هم خالی از لطف نبود،
از بابت عشقش چنان به خروش امده بود که توانست در یک شب خودش رو به جلگه ثروتمندان وارد کند ولی ضعیف النفس بودنش در برابر خواهش های طماع های بیماری که علنا میگفتن دنبال خرج کردن پول هایش هستن رو هیچگاه درک نکردم،

چرا شخصیتی مثل او می‌بایست تن به چنین تقدیری میداد؟!
نمیدانم
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.