بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

امیرعلی ابراهیم زاده

@AmiraliEbrahimzadeh

42 دنبال شده

77 دنبال کننده

                      دانشجوی کارشناسی کامپیوتر و ماینور فلسفه دانشگاه شریف
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                کتاب، کتابِ بدیه، در یک کلام! اما چرا؟

یکی از دوستان گفت در همین یادداشت‌های بهخوان گفت که انگار نویسنده به دنبال اینه که فقط نظرات خودشو به خارجیا منتقل کنه و اصلا ازشون چیزی نمی‌پذیره و متاثر نمی‌شه، چون ما فک می‌کنیم خیعلی باحالیم و راهمون درسته، و من بینهایت این نظرو قبول دارم! این همه ملت می‌رن خارج، چیزی یاد می‌گیرن و تجربیات ارزشمندشون رو به ایران می‌آرن، این همه ملت در همنشینی با دیگری از شنیدن عقاید و تجربیات و زیست متفاوت دیگری استفاده می‌کنن، نویسنده آیا تاثیری از دیگری پذیرفته؟ هیچ!

بالفرض نویسنده نیازی به تاثیر پذیرفتن از دیگری نداشته یا فرانسه چیزی برای او به ارمغان نیاورده، بالفرض رسالتی داشته که ملت فرانسه رو درست کنه و هدایت‌شون کنه، با فرض همه این‌ها، آیا این وظیفه و رسالت رو درست انجام داده؟ خیر. دغدغه‌های نویسنده دغدغه‌های والایی نیستند، این که حجابشو حفظ کنه، این که با مردا دست نده، این که در بحث (در اصل جدل) با ملحدین و مسیحیان پیروز بشه، همین! آخری شاید کمی والاتر به نظر برسه، ولی خب بحث نویسنده با مسیحیان و ملحدین رنگ و بوی دعوا و جدل و رو کم کنی و "من درست می‌گم" داره تا یه بحثی که هر دو طرف ازش یادبگیرن و گفت و گوی آزادانه داشته باشن، کاملا فضای بحث‌های نویسنده ایدئولوژیکه و در پایان هم موفق می‌شن یک غیرمسلمان رو مسلمان کنند و این می‌شود نشانه موفقیت نویسنده. نویسنده وقتی می‌ره کلیسا دنبال یادگیری نیست، دنبال این نیست که مسئول کلیسا چیز باارزشی بهش اعطا کنه، حرفی، تجربه‌ای، دانشی... هیچی. صرفا می‌خواد بهش نشون بده منِ محجبه مسلمان درست می‌گم...

خلاصه کتاب خوبی نیست، شاید بعضیا دوست داشته باشن.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                جلال آل احمد را دوست دارم، به خصوص کتاب نون و القلم اش را، یادداشتم در باب آن کتاب را هم می‌توانید بخوانید، کتاب بسیار خوبی‌ست. مدیر مدرسه‌ی جلال اما کمی ضعیف‌تر ظاهر می‌شود. داستان معلمی‌ست در همان فضا و دوران زندگی جلال، که ارتقاع می‌یابد و مدیر مدرسه‌ای جدید می‌شود و خوشنود است. مدیر کم‌حوصله و خسته‌ی داستان قلب رعوفی دارد و افراد و اوضاع مدرسه برایش مهم است، در این بین ولی هر از چندی دردسری به وجود می‌آید و مشکلی، و مدیرِ بی‌نوا باید سعی کند با حفظ اعصاب و آرامش خود مشکل را رفع و رجوع کند. داستان با طنز زیبایی پیش می‌رود و مشکلات بعضا خنده‌آور، زشت، جالب و حرص درآر هستند و خواننده را ترغیب به ادامه دادن می‌کنند. روند کتاب ثابت و آرام است، زندگی مدیری در مدرسه و چالش‌هایش، هنر جلال این روند آرام ثابت را رنگ می‌بخشد. 

شخصیت آقای مدیر بسیار خوب پرداخته شده. مدیر آدمی جاافتاده است، از آدم‌هایی که در ادارات می‌نشینند و تمرینِ امضا زدن می‌کنند بدش می‌آید، به فکر است و سعی می‌کند کمی مشکلات را حل کند، باکلاس است و سیگار به لب، نه خیلی بی‌اعصاب است و نه خیلی صبور، عاقل است و درست رفتار می‌کند، شاید کمی زمخت باشد ولی وقتی خطایی از معلمی جوان می‌بیند همچون برادر بزرگتر با او همدردی می‌کند و طردش نمی‌کند و دلداری‌اش می‌دهد، آقای مدیر واقعا دوست داشتنی است، خوب است، ولی ایده‌آل نیست، و بخاطر همین دوست داشتنی است.

کتاب با همه خوبی‌هایش معمولی است، همین سادگی و معمولی بودنش باعث می‌شود که بیش از این از کتاب تعریف نکنم. در مقایسه با نون و القلم که اتفاقات بزرگی می‌افتد و طنز آن واقعا اشک از چشمان آدم درمی‌آورد، مدیر مدرسه از هر لحاظ معمولی است، معمولی رو به خوب. در این میان جلال به برخی مشکلات معلم‌ها و مردم عادی و بچه‌های مدرسه نیز اشاره می‌کند که البته واقعا گویا مشکلات عینی و اصلی مردم نیست، یک سری کیس‌های خاص و عجیب و غریب است، و سوال این جاست که نویسنده‌ای که در دوران پهلوی می‌زیَد و عضو حزب توده بوده آیا نباید کمی عمیق‌تر به مشکلات اجتماعی و فرهنگی بپردازد؟ آیا از جلال، داستانی درگیرکننده‌تر را خواستن، زیاده‌روی‌ست؟ به گمانم نه. در مجموع اما کتاب خواندی‌ست، انتظار شگفتی نداشته باشید که در ذوق نزند، انتظار کتابی خوب و 150 صفحه همدردی با یک مدیر مدرسه معمولی با داستان‌های معمولی را داشته باشید، در این صورت خرسند و راضی خواهید بود. 

        
                نظریه محاسبات بنیاد و اساس علوم کامپیوتر است، تئوری‌ترین درس کامپیوتر. این فیلد ریاضی-کامپیوتری با این دغدغه آغاز می‌شود که چه نوع کامپیوترهایی و چه مدل‌های محاسباتی‌ای، توان حل چه دسته از مسائلی را دارند. و در این فیلد محدودیت‌ها و توانایی‌های بنیادین کامپیوترها مورد مطالعه و اثبات قرار می‌گیرد، نشان داده می‌شود که برخی مسائل اساسا توسط هیچ کامپیوتری قابل حل نیستند، مستقل از تعداد ترانزیستورها و طراحی کامپیوتری که سعی در حل مسئله دارد. نظریه محاسبات به همین دلیل مهم است و با بسیاری از دیگر از فیلدها ارتباط پیدا می‌کند، مانند منطق، نظریه زبان‌های برنامه‌نویسی، طراحی کامپایلرها، الگوریتم و پیچیدگی محاسباتی و...

کتاب حاضر برای شروع دنیای نظریه محاسبات کتاب خوبی‌ست، گرچه می‌گویند کتاب مارتین هم مناسب و مفصل‌تر است که آن را نخوانده‌ام. سیپسر کتابش را بسیار ساده و خوش‌خوان و قابل فهم نوشته است و ترجمه کتاب نیز روان است، هرچند بعضی جاها به نظر نامناسب است و توضیحاتش ناکافی، در مجموع اما قابل قبول است. نثر انگلیسی کتاب نیز مناسب و ساده است و اگر مشکلی ندارید بهتر است نسخه انگلیسی آن را بخوانید. 

فصل صفرم کتاب شامل مقدمات ریاضی مبحث می‌شود. در فصل اول کتاب به زبان‌های منظم و ماشین‌های حالت متناهی پرداخته شده، فصل دوم شامل گرامرهای مستقل از متن و ماشین پشته‌ای می‌شود. فصل سوم درباره ماشین تورینگ است و فصل چهارم درباره تصمیم‌پذیری و فصل پنجم کاهش‌پذیری و در نهایت مباحث پیشرفته نظریه محاسبات گفته می‌شود. رویکرد کتاب کاملا رویکرد تورینگی و نظریه زبان محور است و کمتر به مدل‌های محاسباتی دیگر مانند حساب لمبدا چرچ و مدل‌های گودل و کلینی و یا نظریه پیچیدگی پرداخته می‌شود. از مزایای کتاب می‌توان به خودخوان بودن آن اشاره کرد، هرچند معمولا تکست‌بوک کلاس‌های معمول نظریه زبان و ماشین نیز همین کتاب سیپسر است و در سیرهای مطالعاتی، سیپسر معمولا گزینه اول است. سیپسر مقدمه‌ای بر دنیای زیبای نظریه محاسبات است، و حیف است که به این فیلد فلسفیِ علوم کامپیوتر پرداخته نشود.

        
                کتاب درباره تاریخ مفصل یکی از سازمان‌های چریکی معاصر ایران است، به نام چریکان فدایی خلق. این سازمان مارکسیستی با مشی مسلحانه در دهه 40 با هدف سرنگونی نظام پهلوی تاسیس شد، چندین عملیات مسلحانه انجام داد و درگیری‌های شدید با ساواک و نیروهای نظامی پهلوی داشت، در سقوط پهلوی نقش پررنگ داشت، پس از انقلاب به طور مشروع فعالیت سیاسی‌اش را آغاز کرد و سپس دچار انشعاباتی شد و بعدها با جمهوری اسلامی درگیر شد. این کتاب درباره دوره ابتدای سازمان است، روایت چند جوانِ مهندس در دانشگاه‌های تاپ ایران که در اواسط دهه چهل تصمیم به تاسیس گروه کوچک خود می‌گیرند، مطالعه و بحث می‌کنند و تا اواخر دهه 40 افراد جدیدی را جذب می‌کنند و برای عملیات مهم خود آماده می‌شوند. افراد جوان گروه تصمیم به انجام عملیات مسلحانه‌ می‌گیرند و بهترین مکان را جنگل‌های شمال کشور ارزیابی می‌کنند، ماه‌ها منطقه را بررسی می‌کنند و در نهایت همه چیز طبق پیش‌بینی انجام نمی‌شود، درگیری‌ای در شهر سیاهکل اتفاق می‌افتد که به حماسه سیاهکل معروف می‌شود، اتفاقی که بعدها به بزرگترین و مهمترین عملیات سازمان معروف می‌گردد.

انوش صالحی، نویسنده کتاب، ماجرای سال‌های ابتدایی و عملیات سیاهکل را با بیشترین جزئیات در کتاب خود بازگو می‌کند. اگر به دنبال دانستن هرچه بیشتر درباره سازمان فداییان هستید، این کتاب متعلق به شماست. نویسنده با جزئیات فراوان پیشینه تمامی بنیان‌گذاران و رهبران سازمان را شرح داده، مرحله به مرحله تولد و تشکیل سازمان را روایت کرده و از کوچکترین حزئیات نیز غافل نشده است. روایت صالحی قلب و سازوکار سازمان را به بهترین نحو به مخاطب منتقل می‌کند و در این میان خواننده با شگفتی‌ها و داستان‌هایی روبرو می‌شود که شبیه رمان‌های تخیلی‌ست، و شگفت‌آور است که چگونه چنین اتفاقاتی واقعا به وقوع پیوسته‌اند... داستان مانند یک سریال بلند پلیسی است، همین‌قدر جذاب و پرماجرا، از بازجویی‌هایی که از بیخ گوش چریک‌ها می‌گذرد تا دستبرد به بانک برای تامین بودجه سازمان و اردو و کوهنوردی و چادر زدن در کوهستان‌های گیلان میان برف و بورانِ زمستان‌های دهه چهل، کتاب از یک رمان سرگرم‌کننده نیز چیزی کم ندارد. و واقعا حجم اطلاعات و درکی که از تاریخ ایران معاصر به مخاطب منتقل می‌کند قابل توجه است.

اگر علاقه‌مند به تاریخ معاصر ایران هستید، اگر داستانهای چریکی و جنگل و ماجراجویی را دوست دارید و یا اگر می‌خواهید از یکی از مهمترین مقاطع و جریان‌های مسلحانه در دوران خفقان پهلوی و ساواک باخبر شوید، حتما کتاب انوش صالحی را بخوانید، در تاریخ هیچ هستم و صلاحیت چندانی برای پیشنهاد دادن ندارم، اما در مجموع کتاب خوبی به نظر می‌رسد.

        
                ایران میان دو انقلاب را سال‌ها پیش خواندم، شاید اولین کتابِ جدی و درست حسابی‌ام درباره تاریخ ایران معاصر بود. نویسنده بسیار معروف است و کتاب نیز به همین اندازه مشهور، و وقایع ایران از اواسط قاجار تا انقلاب سال 1357 را بازگویی و تحلیل می‌کند. کتاب در موضوع خاصی عمیق نمی‌شود و روایتی کلی از این دوره‌ی صد ساله‌ی پرپیچ و خم ارائه می‌دهد که بسیار خواندنی و روان است و دید کلی‌ای به فرد می‌دهد و تحلیل‌های اقتصادی و سیاسی گوناگون نیز دارد و به ریشه‌یابی مسائل مهم می‌پردازد. 

به گمانم همچون هر کتاب تاریخی‌ای، نویسنده از منظر و موضع خاصی به مسائل نگاه می‌کند، موضعی که با روایت معمول از این دوران که زیاد آن را شاید شنیده باشیم، متفاوت است و همین در ابتدای امر برای من جالب بود. و به نظر می‌رسید این است که کتابِ آبراهامیان را ارزشمند می‌کند. به هیچ عنوان در جایگاهی نیستم که یک تاریخدان بزرگ همچون نویسنده کتاب را نقد کنم و صرفا با روایت او همدل نیستم، با این حال کتاب را به هرکسی که می‌خواهد ایران معاصر را بشناسد پیشنهاد می‌کنم. روایت آبراهامیان از افراد ممکن است متفاوت از آن چه معمولا شنیده‌ایم باشد. 

به شخصه به تاریخ جنبش چپ و گروه‌های چریکی و مارکسیستی و داستانِ هیجان‌انگیزشان علاقه زیادی دارم، آبراهامیان در فصل کوچکی به این جنبش‌ها پرداخته و یکی از نقات قوت کتابش را به رخ کشیده و آن آمارهای مفصلی‌ست که جمع‌آوری کرده. فی‌المثل درباره دو گروهِ چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق به خواستگاه اجتماعی رهبران و موسسان‌شان پرداخته، این که از کتام مناطق و شهرها بودند، پدران‌شان از چه صنف و طبقه‌ای بودند، هر یک از سازمان‌ها چقدر تلفات دادند، تلفات و زندانی‌های‌شان چه مشاغلی داشتند، جنسیات و بازه سنی‌شان چه بود... و این گونه آمارهایی که به درک سازمان‌های اینچنینی، پس‌زمینه افراد و جایگاه اجتماعی و چرایی پررنگ شدن‌شان کمک می‌کند. 

        
                مردی در تبعید ابدی خلاصه‌ای داستان‌وار از زندگی فیلسوف ایرانی ملاصدرای شیرازی‌ست، روایتی که در آن نادر ابراهیمیِ معروف، با پرش‌های پیاپی میان نوجوانی و بزرگسالی ملاصدرا سعی در روشن کردن کیستی او می‌کند، و شکست می‌خورد. داستان به نسبت خوب روایت شده است و فاقد جذابیت نیست، پرش‌های مداوم و فلش‌بک و رونمایی از ترس‌ها و خطرات آینده و وقایع گذشته در همان ابتدای کار جذابیتی به کتاب داده، با این وجود کتاب در ارائه تصویری از ملاصدرا شکست می‌خورد. خواننده زندگی‌نامه‌ای می‌خواند از فردی باهوش و خلاق و گالیله‌طور که گرایش‌ها و دست‌آوردهای فلسفی و عرفانی‌اش برای وی خطرآفرین است و موجب بدخواهی حسودان و در نهایت تبعید وی می‌شود، اما نمی‌فهمد این تزهای مبارک ملاصدرا چیستند که همگان کمر همت به دشمنی با وی بسته‌اند؟ فلسفه ملاصدرا بالاخره چیست؟ عرفان او چه می‌گوید که صدای بدخواهان را درآورده و او را تا مرز کافر شمرده‌شدن پیش برده؟ نمی‌دانم آیا خود نویسنده هم پاسخ این سوالات را می‌داند یا نه، اما در هر صورت تلاش جدی‌ای نمی‌کند تا کمی این مکتب فلسفی را معرفی کند. چند گفت و گو و بحث مبهم بین صدرا و اساتید وی هست، که برای خواننده‌ی ناآشنا با صدرا اندکی قابل فهم نیست و آورده‌ای ندارد. دنیای صوفی در آموختن اندکی فلسفه به مخاطب خود موفق بود، مردی در تبعید ابدی اما موفق نیست، شاید اصلا هدفش این نبوده و نیست. 

شاید این که نادر ابراهیمی سراغ انتقال مسائل فلسفی به خواننده نرفته و به روایتی خلاصه از زندگی صدرا بسنده کرده، دشواری و تکنیکال بودن فلسفه وی و دوری آن از فهمِ عرف باشد. اصالت الوجود تزی نیست که به این راحتی و بدون دانستن مقدمات و بدون ذکر تمثیل‌های بسیار فهمیده شود، و این بنیان فلسفه‌ی صدراست، دیگر مسائل که بماند. شاید عرفان و وحدت وجود او را می‌شد کمی تشریح کرد، و اشاراتی هم در کتاب به آن می‌شود، در هر صورت خواننده با خواندن مردی در تبعید ابدی چیز زیادی دستگیرش نمی‌شود. آیا این بدین معناست که کتاب ارزش خواندن ندارد؟ فکر نمی‌کنم.

        
                علم، گویا پیامبرِ مقدس مردمان عصر مدرن شده است، بت و خدایی جدید، بی‌نقص، قابل اطمینان و دانای کل... این تلقی از علم که همه جا را فتح کرده، از کوچه و خیابان تا دانشکده‌های علوم پایه، چقدر درست است؟ به راستی علم اینقدر مقدس و قابل اطمینان است؟ اعتبار این دانشِ ارزشمند بشر از کجا می‌آید؟ چه چیزی علمی است؟ طب سنتی یا روانکاوی فروید یا مارکسیسم نیز آیا علمی‌ست؟ چه مرزی میان علم و غیرعلم، فی‌المثل فلسفه هست؟... سوالاتی از این دست پرسش‌های بسیار مهمی هستند و در دنیای امروز ما پررنگ، زیرا علم به طرز قابل توجهی زندگی‌هامان را تحت تاثیر قرار داده، و نتیجتا پرداختن به این پرسش‌ها در قامت فلسفه‌ی علم نیز اهمیت بسیار دارد. 

کتاب چیستی علم چالمرز کتاب مرجع تیپیکال کلاس‌های مقدماتی فلسفه علم است، زمانی که من در گروه فلسفه علم دانشگاه شریف کلاس مقدمه را برداشتم برای اولین بار با این کتاب آشنا شدم. ترجمه‌ای که پیشنهاد می‌شود معمولا همین ترجمه زیباکلام است، نمی‎دانم ترجمه دیگری نیز وجود دارد یا نه ولی ترجمه روان و قابل فهمی‌ست. کتاب در مقدماتی‌ترین سطح ممکن نوشته شده، و هیچ پیشنیازی ندارد. از افراد بسیاری شنیده‌ام که اگر قصد مطالعه عمیق‌تر فلسفه علم را دارید سراغ کتاب‌هایی چون فلسفه علم سمیر اکاشا و یا شیخ‌رضایی بروید، از هردو کتاب تعریف شنیده‌ام اما خودم نخواندم، در هر صورت کتاب حاضر تنها برای شروع کار و آشنایی مناسب است.

کتاب، و شاید فلسفه علم، با مسئله استقرا آغاز می‌شود و فصل اولش به این مسئله اختصاص دارد. مسئله استقرا از مسائل مهم و بنیادین فلسفی‌ست. مسئله از این قرار است که ما معمولا در علم یک سری مشاهدات زمان‌مند و مکان‌مند و جزئی داریم، مانند این که "امروز خورشید طلوع کرد" و همچنین دیروز و پریروز و 3 روز پیش و روزهای قبلش، اما آیا این‌ها نتیجه می‌دهد که حتما فردا هم طلوع می‌کند؟ از کجا معلوم فردا و پس فردا و به طور کلی، همیشه خورشید طلوع خواهد کرد؟ تئوری‌های علمی جنرال و کلی هستند، احکامی که صادر می‌کنند از جنس "همه الکترون‌ها بار منفی دارند" است، این در حالی‌ست که تعداد محدودی الکترون مشاهده شده، سوال این است که از آزمایش‌های محدود آیا می‌توان نتایج کلی و جهانی گرفت؟ چگونه؟ در ادامه، کتاب پاسخ‌های مسئله را تشریح می‌کند، به نسخه‌های مختلف استقراگرایی می‌پردازد، سپس در فصول بعدی رویکردی کاملا متفاوت را شرح می‌دهد به نام ابطال‌گرایی پوپری، که طبق آن ما نمی‌توانیم از تعداد محدود آزمایشات‌ و مشاهدات‌مان نظریات کلی را نتیجه بگیریم، ولی می‌توانیم با یک مثال نقض، نظریات کلی را نقض و یا ابطال کنیم. انتقادات به این رویکرد در فصول بعدی مورد بررسی قرار می‌گیرد و سپس نویسنده به تئوری‌های پیچیده‌تر مانند پارادایم‌های کوهن و برنامه‌های پژوهشی لاکاتوش می‌پردازد که علم را فرای گزاره‌های جزئی و کلی می‌بینند، به صورت ساختارهایی پیچیده و بزرگ... 

کتاب بسیاری از مسائل کلاسیک فلسفه علم را پوشش می‌دهد و خواننده در سطحی مقدماتی با کلیت این مسائل آشنا می‌شود، گرچه بعید می‌دانم به مسائل جدیدتر دنیای فلسفه علم پرداخته باشد. اگر به دنبال آشنایی اولیه با این حوزه هستید، کتاب برای شما مناسب است، گرچه حتما به کتاب‌های اکاشا و شیخ‌رضایی و دیگر کتب این زمینه نیز فکر کنید. فلسفه علم حوزه مهمی‌ست و نگرش افراد را نسبت به علم تغییر می‌دهد، به گمانم واجب است دانشجویان مهندسی و علوم‌پایه کمی مزه تند و تلخ و شیرین فلسفه علم را بچشند، تلقی‌های خامِ معمول نسبت به علم معمولا تلقی‌های مسموم و خطرناکی هستند، و فلسفه علم شاید تاثیر عمیقی روی این تلقی‌ها داشته باشد. پس از خواندن اولین متون فلسفه علم است که انسان به راستی می‌اندیشد، ما واقعا چقدر درباره دنیا می‌دانیم؟ آیا آنقدر که فکر می‌کنیم می‌دانیم، می‌دانیم؟

        
                سیدارتا داستان پسر جوانی در هند باستان است با همین نام، شاهزاده‌ای ثروتمند که قصر پدری‌اش را رها می‌کند و به جنگل می‌رود تا طریقه‌ی زهد و ریاضت را بیاموزد و راهب شود. داستانِ کلیشه‌ای معروفی که چه در هند و چه در سنت عرفانی و تصوف ما به وفور دیده می‌شود، در سنت ما نیز بسیارند داستان شاهان و ثروتمندانی که ترک زندگی تجملی خود کرده و راهِ معنویت و زهد و عرفان پیشه می‌کنند، داستان مولانا نیز مشابه است، البته غایت در عرفان هندی و اسلامی متفاوت است، و با این حال، این شباهت بسیاری را به فکر انداخته که شاید رویکردهای عرفانی و صوفی‌گرایانه از هند به جهان اسلام آمده و این بحث جذابی‌ست، بگذریم... در فضای هند نیز داستان همین است، خود بودا، از کاراکترهای رمان مذکور نیز همچین سرنوشتی داشت، داستانِ رهبرِ کیشِ جینیزم نیز مشابه است، خلاصه، داستان کلیشه‌ای است، شاهزاده‌ی پولدار ترک قصر و والدین و احتمالا همسر می‌کند تا به زندگی‌ای جدید و آرامش و معنویت برسد. شاید برای من و احتمالا شما این داستان کلیشه باشد و در وهله اول جذابیتی ایجاد نکند، اما برای مخاطبِ غربی هرمان هسه احتمالا این گونه نیست و شاید دلیل محبوبیتِ داستان در غرب نیز همین جدید بودن ایده‌ی آن باشد.

اما هسه برای مخاطب شرقی‌اش چه آورده‌ای دارد که داستان را از کلیشه درآورد و بدان جذابیت بخشد؟ مطلقا هیچ. سیدارتا یکی یکی و مرحله به مرحله ماجرای خود را پیش می‌برد، داستان را وارد یک فاز و اتمسفر و جدید می‌شود، و سیدهارتا به یک باره آن اتمسفر را ترک می‌کند برای فاز و اتمسفر بعدی، خواه این اتمسفر شاگردیِ بودا باشد و خواه تجارت و زندگی زناشویی‌اش. و در پایان داستان هم که دوست سیدارتا از او درباره آرامش می‌پرسد و این که آیا وی به آرامش و سعادت رسیده؟ سیدارتا بوسه‌ای بر صورتش می‌کند و جوابی می‌دهد که راهگشا نیست و مخاطب احساس رضایت نمی‌کند... خلاصه، ماجرا، ماجرای پریدنِ سیدارتا از مرحله‌ای به مرحله دیگر است، اتفاق خاصی قرار نیست بیافتد، منصفانه بگویم این روایت و داستان جذابیت‌هایی نیز دارد و خواندنش خالی از لطف نیست، اما با داستانی تاثیرگذار که تزها و اندیشه‌های عمیقِ دنیای هند را بخواهد منتقل کند نیز مواجه نیستیم. آن همه زیبایی و هوشمندی و نکات ارزنده‌ای که ادیان و عرفان‌ها و فلسفه‌های هند دارند، از آن‌ها هیچ به مخاطب منتقل نمی‌شود. تنها یک جای داستان شخصا تحت تاثیر قرار گرفتم، آن هم جایی که پسرِ سیدارتا او را ترک می‌کند، همچون خودِ او که پدر را ترک کرده بود، بدون این که بداند چه سختی و رنجی بر پدر تحمیل کرده است. این که روزگار همان درد را بدو چشاند، زیبا بود و غم‌انگیز و تاثیرگذار.

در نهایت به گمانم سیدارتا ارزش خواندن را دارد، اگر اولویت دیگری ندارید. آن را در منتهی‌الیه لیست خود بگذارید، اما در لیست‌تان باشد. من نسخه انگلیسی کتاب را خوانده‌ام و با ترجمه‌ها آشنا نیستم، و بهتر است درباره ترجمه نیز بپرسید. در هر صورت امیدوارم از خواندن کتاب لذت ببرید. 

        
                کوری کتاب خوبی‌ست، به حق اینقدر شهرت یافته. ترجمه کتاب نیز رضایت‌بخش و خواندن ا‌ست. از خوبی‌های این اثر می‌توان بسیار گفت، ویژگی‌های اختصاصی خود را دارد. این که کسی در کل داستان نامی ندارد و همه با القاب و صفات‌شان، هچون "چشم‌‌پزشک" و "همسرِ چشم‌پزشک" و "دخترِ عینکی" شناخته می‌شوند به گمانم جالب است. ایده کلی داستان نیز جذابیت دارد، بیماری‌ای واگیردار که موجب کوری می‌شود کشور و شاید دنیا را درمی‌نوردد، و چشم‌پزشک از اولین قربانیان آن است و کسی را گریزی نیست، در این میان همسرِ چشم‌پزشک با وجود تماس زیاد با کورها، مبتلا نمی‌شود و این مبتلانشدنش را پنهان می‌کند تا او را در قرنطینه راه دهند، تا شوهرش را همراهی کند... و دنیا کم کم از هم می‌پاشد با انسان‌هایی که مهمترین داشته‌ی ندانسته‌ی خود را از دست می‌دهند، چه ایده‌ای بهتر از این؟! و در این بین ساراماگو به زیبایی خباثت و وحشیگری و خودخواهیِ عده‌ای از نوع بشر را به تصویر می‌کشد، خودخواهی کسانی که در میانه بحران به چیزی جز خود فکر نمی‌کنند. 

 کوری کتاب بسیار خوبی‌ست، ایده‌ای ناب دارد و روند داستان معمولی و نه چندان ممتاز است، در هر صورت ولی ارزش خواندن دارد، حتما اگر فرصت کردید و روحیه‌ای حساس ندارید آن را بخوانید. خودِ من این کتاب را جز کتاب‌های خوب می‌دانم نه عالی، بخشی بخاطر خود داستان است و این که غافلگیری و پیچش خاصی، مخصوصا در نیمه دوم آن ندارد. دلیلِ اصلیِ این که این کتاب را نمی‌ستایم، همان چیزی‌ست که پیشتر گفتم، روحیه حساسم خیلی تابِ دنبال کردن چنین داستانِ پر از صحنه‌های چندش‌آور و افسردگی را ندارد. با این حال باعث نمی‌شود که از خواندن و تجربه‌ی کوری خرسند نباشم، و آن را پیشنهاد نکنم. و می‌دانم که شما نیز از خواندنش پشیمان نخواهید شد. هیجانِ خواندنش را از دست ندهید. 

        
                سیمین دانشور و جلال آل‌احمد زوج جالبی هستند، دو نویسنده برتر معاصر ایران. گویا این کتاب در سال فوت آل‌احمد منتشر شده، در ابتدای کتاب سیمین می‌نویسه: 
به یاد دوست، که جلال زندگی‌ام بود، و در سوگش به سووشون نشستم...

این جمله‌ای که هنرمندانه هم نوشته شده را خیلی دوست دارم.

داستان مربوط به ابتدای قرن 14 هجری و اشغال ایران و شیراز، مکانی که داستان در آن جریان دارد، توسط انگلیسی‌هاست. در داستان هر چه مربوط به یک حماسه تمام‌قد جنگی می‌باشد، وجود دارد. یک خان ظالم، اشغال متفقین، گرسنگی رعیت‌ها، حماقت و ترسویی برخی مردم، آدم‌های سودجو و یک خبرنگار نایس انگلیسی و جوان یا شاید مرد میانسالی به نام یوسف با کله‌ای که بوی قرمه‌سبزی می‌دهد و ظلم و جور نمی‌پذیرد، از آن شخصیت‌های یکدنده و لجوج و اهل چالش که می‌ایستد و نمی‌ترسد و زندگی را به خطر می‌اندازد... اما داستان این نیست، داستانِ حمله و جنگ و مقاومت و حماسه نیست، یوسف زنی دارد زری‌نام و بسیار او را دوست می‌دارد و داستان تماما از نقطه نظر این زن است. زنی که پسری 11 ساله و دو دختر دوقلوی چهار ساله دارد و بچه چهارم را نیز آبستن است، در این میان باید شاید قهرمان‌بازی شویِ شجاع خود باشد و قصه بخورد که مبادا روزی برنگردد... مبادا خان ظالم و قلدرمآب دمار از روزگارشان درآورد، نتیجتا اسب زیبای پسرش را به خان می‌دهد و به پسرش که چیزی از پدر کم ندارد، دروغ می‌گوید که اسب تو مرده. یوسف از این کار زری بسیار خشمگین می‌شود، اما او را کمتر درک می‌کند. زری می‌گوید زمانی شجاع بوده، قهرمان‌بازی و شجاعت یوسف او را به این روز انداخته، مادری و همسری نگران. و یوسف هم، هرچقدر مهربان و فهیم و باسواد که باشد، باز هم وقتی با دوستانش نشسته و نقشه جنگ و لشگرکشی می‌کشد، از زری می‌خواهد که برود و او را در جریان کارهایش نمی‌گذارد.

سووشون داستان واقعا قشنگی‌ست و ارزش خواندن دارد. همانطور که گفته‌ام آن چیزی که داستان را زیبا می‌کند منظر راوی‌ست، یک منظر منحصر به فرد که در کمتر داستانی می‌بینیم و شاید فقط یک زن به عنوان نویسنده می‌توانست داستان را خوب از آب درآورد. جلال آل‌احمد رمانی دارد به نام نون والقلم، داستان یک سری مرد است و انقلاب‌شان علیه حکومت شاهی ظالم و جنگ و مدیریت شهری که دست‌شان می‌افتد... سیمین اما برایش جنگ‌ها و ناملایمات بیرون و درگیری‌ها فرع است، درون خانه می‌آید و روایت دردی را تعریف می‌کند که زنی جوان می‌کشد، نتیجه همه این جنگ‌ها و دردهای آن سوی دیوارها. 

        
                از معدود کتاب‌هایی که از داستایفسکی خوانده‌ام قمارباز است، کتابی که حقیقتا مجذوبش شدم و بیش از هر کتابی از نویسنده آن را می‌پسندم. نمی‌دانم چه چیز این رمان کوتاه است که مرا حیران کرده، صرفا حدس‌هایی می‌زنم. این ترجمه خاص به گمانم خوب است و متن روانی دارد. 

داستان از این قرار است که یک ژنرال روسی همراه با خانواده و برخی از دوستان در شهری خارج از روسیه ساکن هستند. ژنرال ورشکسته است و منتظر مرگ عمه بزرگ ثروتمند است که شاید ارثیه او گشایش آفرین باشد. برخی از همراهان از جمله معشوقه ژنرال و طلبکار وی و چند نفر دیگر نیز برای ارثیه بزرگ دندان تیز کرده‌اند. ژنرال چند بچه دارد و یک معلم سرخانه جوان به نام آلکسی که ژنرال او را استخدام کرده، راوی داستان است و از قضا دیوانه‌وار، دختر بزرگ خانواده، پولینا را می‌خواهد، به قدری زیاد که حاضر است برای معشوقه بی‌رحم خود دست به هر کاری بزند و خود را به دردسر بیاندازد. پولینای داستان نیز یک جعبه سیاه است، معلوم نیست پشت این بی‌میلی و پست دانستن الکسی واقعا محبتی به او نیز دارد یا نه، تا آخر داستان معلوم نمی‌شود. و داستان دیوانه‌وار پیش می‌رود، هم الکسی و هم پولینا کارهایی می‌کنند که به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست، و این غیرقابل پیش‌بینی بودن این دو فرد داستان را وحشتناک جذاب کرده. داستایفسکی در قالب این دو شخصیت به راحتی مخاطب را گول می‌زند و داستان را برخلاف حدس او و در مسیری غیرقابل‌تصور پیش می‌برد. 

کل داستان در هتل پیش می‌رود و بعضا گفت و گوهای جذابی بین کاراکترها هست. به شخصه کاراکتر الکسی را بسیار دوست می‌دارم، شخصیتی‌ست که فلسفه دارد، گویا همچون جنایت و مکافات، در کلیه آثار داستایفسکی جوانان جسور و کاراکترهای اصلی فلسفه و اندیشه‌هایی ژرف دارند که به داستان مسیر می‌دهد. در همان ابتدای کار الکسی در هتل جلوی همراهان ژنرال حرف‌های آنچنانی می‌زند و سنت زندگی معمول ملت را به سخره می‌گیرد. خود الکسی بسیار اهل قمار است و هرچه دارد را فدای ریسک و امید برنده شدن می‌کند. شاید این فقط تفسیر من باشد، با یکی از دوستان گفت و گو می‌کردم و خوانش متفاوتی داشت، ولی من دوست داشتم آن چه از کتاب می‌گیرم منش الکسی باشد، این که زندگی‌های معمول و خسته‌کننده و شرافت‌مندانه و عرف را زیرپا گذاشتن و بازی کردن هر آنچه داری، با تمام وجود! قمار کن، قمار! به جای این که در چارچوب آدم‌های فاخر و "عادی" پیش بروی. 

در نهایت قمارباز یک داستان عاشقانه بسیار زیبا و رمانی واقعا تاثیرگذار برای من بود، و فکر کنم تنها کسی نباشم که معتقد است این کتاب را هرجور شده پیش از مرگ بایستی خواند!

        
                کتاب خدا وجود دارد من را یاد جنگ ستارگان می‌اندازد... آناکین کودکی‌ست که در دامان جدای‌ها (محافظانِ کهشکان) پرورش یافته، در جوانی علیه آن‌ها می‌شورد و به نیروهای امپراتور پالپاتین می‌پیوندد، نامش را به لرد ویدر تغییر می‌دهد، قریب به سی سال در رکاب امپراتور به شکار مقاومت‌های ریز و درشت علیه وی می‌پردازد، در آخرین لحظات عمرش، هنگامی که فرزندش را در حال کشته شدن توسط امپراتور می‌بیند، علیه او می‌جنگد و او را شکست می‌دهد و از صدمات حاصل می‌میرد... چرا این تمثیل را به کار بردم؟ اصلا هیچ بار ارزشی و خوب و بدی نمی‌خواهم به خداباوری و خداناباوری نسبت دهم، صرفا جنگ ستارگان جذاب است و کمی مشابهت بین سرنوشت آناکین و کاراکتر اصلی کتاب خدا وجود دارد یافتم.

کتاب درباره آنتونی فلو است، فیلسوف تحلیلی قرن 20ام که حوزه فعالیتش بیش از هر چیز فلسفه دین می‌باشد. او فرزندِ یک کشیش بود و به مدرسه‌ای دینی رفته بود، در نوجوانی اما از خداباوری و باور به خدا برگشت، در نیم قرن زندگی اش پس از نوجوانی به دفاع از خداناباوری پرداخت و مقالات بسیاری چاپ کرد و چالش‌های فلسفی متعددی علیه دین‌داری مطرح کرد. داستان وقتی جالب می‌شود که فلو در سال 2004، پس از دهه‌ها مناظره و فعالیت به نفع خداناباوری، در واپسین سال‌های عمرش و پس از 80 سالگی، اعلام کرد که به خدا باور پیدا کرده، و یکی از مشهورترین و بانفوذترین خداناباوران جهان به یک‌باره تغییر موضع می‌دهد. 

نکته کلیدی‌ای که فلو بدان اشاره می‌کند، اهمیت دلیل و شواهد است، فلو صرفا گفته است که تابع دلیل بوده، و دلایل و قرائن را با مطالعه دستآوردهای علمی جدید به نفع خداباوری یافته است. این تابع دلیل بودن مهم است، فلو اصرار دارد تغییر موضع‌اش آنچنان شگفت‌آور نیست، همچنین بخاطر ترس از مرگ و پیری نیست، صرفا تابعیت از دلیل است، که بینهایت نکته مهمی‌ست و باید چنین تابع دلیل بود. و از این جهت است که تغییر موضع وی توجهات را جلب کرده و بسیاری از خداباوران اصرار دارند که تغییر موضع او مهم نیست و در اثر کهولت سن است.

خود کتاب نیز یک کتاب داستانی نیست که بخواهد با روایت یک داستان احساسی و تاثیرگذار، اشک مخاطب را درآورد و او را به سمت خداباوری سوق دهد. کتاب یک کتاب فلسفی‌ست، بخش اعظم آن به بررسی مقالات و استدلال‌های فلسفی می‌پردازد. کتاب به طور خلاصه مقالات اصلی فلو را شرح داده، هر یک از آثار جنجالی و تاثیرگذارِ الهیات و ابطال‌پذیری، پیش‌فرض الحاد، و خدا و فلسفه توضیح داده شده‌اند و انتقاداتی که خداباوران ایراد کرده‌اند نیز ذکر شده است. در بخش پایانی کتاب نیز به دو موضوع دلایلِ تغییر عقیده فلو و واکنش‌ها به این اتفاق، پرداخته شده است. به طور خلاصه آن‌چه به تغییر عقیده فلو انجامید، شامل یک‌سری براهین نظم و طراحی هوشمند می‌شود، این که جهان و قوانین بنیادین فیزیکی گویا به قدری دقیق تنظیم شده‌اند تا بستری برای شکل‌گیری حیات باشند، و این تنظیم شدگی بی‌دلیل و بدون طراح نمی‌تواند باشد. در نهایت نیز خدای فلو، طراحِ هوشمند است، و نه خدای ادیان ابراهیمی و خدای بهشت و جهنم، و نتیجتا نمی‌توان تغییر عقیده وی را متاثر از ترس از مرگ دانست. 

این کتاب قطعا ارزش خواندن دارد. کتاب به وضوح به نفع خداباوری نوشته شده، و البته به گمانم این بد نیست، بالاخره روایت‌کننده داستان یک بازگشت است و نمی‌توان انتظار بی‌طرفی داشت، یک کمپ فرزندی نازنین را از دست داده و کمپی دیگر دوباره او را به دست آورده، داستانِ فلسفی موفقیت یک کمپ است. گرچه کتاب می‌توانست کمتر به نفع خداباوری باشد و در این شکی نیست. ترجمه کتاب روان است، از لحاظ محتوایی نیز پیشنیاز فهم آن پیشنیاز خاصی نمی‌خواهد، گرچه به گمانم آشنایی مقدماتی با فلسفه تحلیلی و تاریخ و مباحث آن می‌تواند بسیار مفید باشد. 

در پایان لازم می‌دانم که اصرار کنم از لفظ خداناباور استفاده کنیم، و نه ملحد. ملحد بار منفی زیادی به نظر می‌رسد داشته باشد.

        
                برتراند راسل را می‌توان مهم‌ترین فیلسوف تحلیلی قرن بیستم دانست. این کتاب او، متفاوت از بقیه آثارش است و راسل در آن سعی دارد که به برخی از مهمترین مسائل فلسفی بپردازد و خواننده را با آن‌ها درگیر کند. اکثر مسائل معرفت‌شناختی هستند و بعضا به متافیزیک و فلسفه زبان هم مرتبط می‌شوند. کافی‌ست اندک آشنایی‌ای با مسائل فلسفه داشته باشید و فهرست را ببینید، شگفت‌زده خواهید شد از این که چه مسائل بنیادینی در قالب یک کتاب گرد هم آمده‌اند. با این حال خواندن کتاب پیشنیازی نمی‌خواهد و برای فرد مبتدی عالی‌ست.

راسل واقعا قلم خوبی دارد و جالب است که نوبل ادبیات هم گرفته. متن کتاب فوق‌العاده روان و ساده‌ست، و ترجیحا اینگلیسی‌اش را بخوانید، من اینگلیسی خواندم و نمی‌دانم کدام ترجمه خوب است ولی منوچهر بزرگمهر، مترجم این نسخه، از پیشگامان فلسفه تحلیلی در ایران بوده و با این وجود نمی‌دانم ترجمه‌اش چگونه است. 
کتاب به شدت منسجم است. راسل در طول فصول مختلف سعی می‌کند نظام معرفت‌شناختی‌اش را بنا کند و قدم به قدم پیش می‌آید. اول از یک شک دکارتی‌طور شروع می‌کند. می‌گوید ببینید، یک میز جلوی من است. میز از زوایای مختلف و در نورهای مختلف رنگش متفاوت دیده می‌شود، شکلش از نقاط مختلف اتاق که می‌بینیم فرق می‌کند، نتیجتا آن چیزی که ما از میز می‌بینیم دقیقا نمی‌تواند خود ویژگی میز باشد... و بعد سوال می‌کند که کلا از کجا معلوم میز یا کلا ماده‌ای هست، و همه اینا ایده‌ها و تصورات ذهن نیستند؟ و در ادامه راهش را کلا از دکارت جدا می‌کند و تلاش کرده به روش خودش نشون دهد کخ میز و کلا ماده، مستقل از ما وجود دارد، و سپس سعی می‌کند به پرسش از چیستی و ماهیت ماده پاسخ دهد، با ایده‌آلیسم (ورژن بارکلی) درگیر می‌شود و از نوعی رئالیسم دفاع می‌کند. پس از آن سعی می‌کند توجیه معرفتی برای اصول کلی و قوانین منطقی یا علمی پیدا کند و نه فقط وجود میز و صندلی، و برای همین به مسئله استقراء می‌پردازد. برای این که استقراء را توجیه کند استدلال می‌کند که استقراء خودش یک اصل کلی‌ست و نیاز به توجیه دارد و خودش هم نمی‌تواند خودش را توجیه کند، برای همین به دانش پیشین متوصل می‌شود و در فصلی جدا به دانش پیشین و چگونگی کسب آن می‌پردازد، سپس می‌رود سراغ مُثُل افلاطونی و دانش ما از مثل افلاطونی... و همین جور قدم به قدم پیش می‌آید و معرفت‌شناسی‌اش را می‌سازد. خودم اگر بودم شاید به چند مسئله از فلسفه دین، اخلاق یا ذهن هم می‌پرداختم، ولی خب انسجام کتاب به هم می‌ریخت و اینقدر تمیز مثل دومینو درنمی‌آمد.

چه مبتدی هستید و چه شاخ فلسفه، کتاب راسل را حتما بخوانید، خالی از لطف نیست :) آشنایی با معرفت‌شناسی و آراء یک فیلسوف درجه یک خیلی مفید است. کتاب راسل ارزشمند است، چون واقعا راسل مسئله‌محور و مستدل پیش می‌رود و نه فرد محور، و مسائلش هم به یکدیگر مرتبط هستند. راسل به افراد مختلف، از افلاطون تا کانت ارجاع می‌دهد، ولی فقط وقتی که بخواهد از محتوای تولید شده توسط آن‌ها استفاده کند. درباره افراد داستان نمی‌گوید و پروژه کلی‌‌اش را فدای داستان‌گویی نمی‌کند. خلاصه این که اگر می‌خواهید همچون فیلسوفی واقعی با مهمترین مسائل فلسفی درگیر شوید، راسل شما را به بهترین نحو همراهی خواهد کرد.

        
                ویل ‌دورانت نویسنده مشهور کتب تاریخ تمدن، تاریخ فلسف و لذات فلسفه است، این کتاب وی کمتر شهرت دارد ولی به گمانم به یک مسئله بسیار اساسی پرداخته است و به نحو بسیار جذابی نیز این کار را کرده. مسئله، مسئله معنی زندگی‌ست. مسئله‌ای که در عصر مدرن اکثر افراد به آن می‌اندیشند و بعضا برای‌شان نیز بحران‌آفرین بوده. انگیزه ویل دورانت از شروع پروژه نوشتن و گردآوری کتاب، مواجهه‌ی با یکی از این بحران‌ها بوده. روزی مردی پیش او می‌آید و می‌گوید که چرا نباید خودکشی کند؟ و در آن لحظه ویل‌دورانت چند جواب دم دستی به او می‌دهد، اما عمیقا به فکر فرو می‌رود. ویل‌دورانت دیگر با آن مرد مواجه نمی‌شود، ولی مواجهه‌اش با مسئله ادامه می‌یابد. ایده خلاقانه کتاب این است که ویل‌دورانت ننشسته و کل کتاب را خرج پاسخ‌ها و تحلیل‌هایش از مسئله کند، بلکه به حدود 100 نفر از مشاهیر زمانه خود، از اندیشمندان و فیلسوفان تا رهبران دینی و بازیگران و دانشمندان و ورزشکارها نامه می‌نویسد و از آن‌ها می‌پرسد که معنای زندگی در نظر آنان چیست؟ و چه چیزی به آنان انگیزه یا دلگرمی می‌دهد؟
کتاب سه بخش است که هر سه بخش واقعا زیباست. در بخش اول ویل‌دورانت با قلم ادبی خود سعی دارد بحران را نشان دهد و ارتباط مسئله معنی زندگی با علم، دین و تاریخ را تشریح می‌کند. او می‌نویسد که دین و اسطوره مایه آرامش و اطمینان بشر بود و علم و حقیقت با ظهورش کاری نکرد جز از بین بردن این منبع آرامش و اطمینان. در دین، انسان محوریت جهان است و جایگاه والایی دارد، دیدگاه علمی اما انسان را ذره‌ای ناچیز در اقیانوسی از کهکشان‌ها می‌داند، انسان مرکز عالم نیست، انسان و خواسته‌های به ظاهر والایش و عشق‌های حماسی و مقدسش چیزی جز نتیجه فرآیندهای بی‌غایت تکامل نیستند و بشر چیزی جز جانوری باهوش‌تر نیست، و ویل‌دورانت نشان می‌دهد که سخت است زندگی دشوار و پررنج بشر را ارزشمند و با معنی تلقی کردن پس از این که ما چنین پرده از حقایق برمی‌داریم و باورهای تسکین‌بخش را فراموش می‌کنیم. بخش دوم، پاسخ ده‌ها فردی‌ست که دورانت به آن‌ها نامه نوشته، پاسخ‌ها بعضا بسیار جالب هستند و خواندنی، بخصوص پاسخ راسل به گمانم در عین اختصار بسیار جالب است. در بخش سوم دورانت خودش سعی می‌کند به مسئله پاسخ گوید، و به گمانم بهترین پاسخ در کل کتاب متعلق به خود اوست، گرچه قابل نقد است. 
هر سه بخش کتاب بسیار خوب هستند. دورانت در پی‌ریزی مسئله‌اش موفق است و پاسخ‌دهندگان نیز متن‌های زیبایی خلق کرده‌اند و خود ویل‌دورانت در پاسخ به پرسش مدنظر موفق عمل می‌کند و نوشته‌اش حکیمانه است. این باعث می‌شود کتاب بسیار خواندنی باشد. من خودم به همراه گروهی از دوستان در دانشگاه کتاب را خواندم و درباره‌اش حلقه و مباحثه برگزار کردیم و درباره محتوا صحبت کردیم. این کتاب را حتما بخوانید، اما اگر هدف‌تان یافتن پاسخی خوب به مسئله کتاب است، نباید در این کتاب متوقف شوید. طبعا این کتاب برای عامه نوشته شده، و یک متن اصولی و حرفه‌ای فلسفی نیست. دورانت و دیگر افراد به نفع دیدگاه‌هایشان استدلال چندانی نمی‌کنند و بیشتر قدرت ادبی افراد است که در کتاب جولان می‌دهد تا استدلال‌ورزی فلسفی. برای کتابی با این هدف، چنین سبکی مناسب است، اما شاید پس از خواندن کتاب، مخاطب کمتر چیزی دستش باشد، و برای محتوایی که آموخته دلایل کافی در دست نداشته باشد. یک رویکرد فلسفی خوب به معنای زندگی اول باید در پی این باشد که اصلا اصطلاح "معنی زندگی" خود به چه معناست؟ به معنی "هدف" است؟ به معنی "دلیلی برای زندگی"؟ و حال که فهمیدیم منظورمان از معنای زندگی چیست، چه چیزی این تعریف را ارضاء کرده و شایسته این است که معنای زندگی ما باشد؟ این مسئله در ادبیات آکادمیک فلسفی به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته و مقالات و کتب فیلسوفان حرفه‌ای قابل پیگیری است. در مجموع آن چه می‌خواهم بگویم این است که کتاب دورانت مدخلی بی‌نظیر برای مسئله است، ولی توقف در آن برای کسی که دغدغه مسئله را دارد، شاید مناسب نباشد. 

        
                روایت یک روان‌پزشک یهودی از اسارتش در اردوگاه‌ نازی‌ها... دکتر ویکتور فرانکل بنیان‌گذار مکتب لوگوتراپی یا معنی‌درمانی در روان‌شناسی است. طبق این مکتب، انسان وقتی می‌تواند رنج زندگی را تحمل کند که در رنج کشیدن معنایی بیابد. اما فرانکل از آن درمانگرهایی نیست که در اتاق گرم و نرم اش صرفا با بیماران گفت و گو کرده باشد، او در میانه جنگ جهانی به دست آلمان‌ها اسیر شده و در اردوگاه کار اجباری به همراه اطرافیانش اوج خفت و سختی و رنج را تجربه کرده و به لب مرز میان مرگ و زندگی می‌رسد، و مشاهداتش از رفتار و تصمیمات و چگونگی بقای دیگر زندانیان الهام‌بخش تئوری‌اش می‌شود. او درمی‌یابد که انسان نیاز دارد معنایی در دردهایش بیابد، وگرنه دوام نخواهد یافت... این کتاب، داستان غم‌انگیز اوست و در پایان نیز با تحلیل تجربیاتش، تئوری روان‌شناختی خود را تشریح می‌کند.

کتاب برای من فوق‌العاده بود. بیش از هر چیز این پرسش را در من ایجاد کرد که چگونه ممکن است چنین انسان‌های بی‌رحم و قاتلی وجود داشته باشد. روایت فرانکل نقطه قوت کتاب اوست، او می‌داند چگونه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و وی را با مسئله خود به خوبی روبرو کند. پس از خواندن بخش داستانی کتاب شما کاملا با وی احساس همدردی خواهید کرد. اواخر بخش داستانی، سر و کله تزهای لوگوتراپی پیدا می‌شود و خواننده در حیرت خواهدماند وقتی تناظر خوب تئوری با مشاهدات عینی فرانکل را می‌بیند. بخش آخر کتاب که صورت‌بندی منظم و فصل فصل لوگوتراپی‌ست کمی نسبت به بخش داستانی خشک و نچسب است و البته این عجیب هم نیست، و موارد و تجربیاتش از بیمارانی که خارج از اردوگاه درمان کرده، جالب است. 

من به شخصه روان‌شناس نیستم، ولی با همین شناخت کمی که از لوگوتراپی پیدا کرده‌ام، به نظر این تئوری دور از حقیقت نیست. افرادی در زندگی‌ام بوده‌اند که در همه چیز به بن‌بست رسیده بودند، زندگی برایشان بیهوده بود و سراسر رنج و استرس، اما وقتی معنایی در زندگی خود یافتند، وقتی توانستند هدفی برای خود پیدا کنند، مشکلات‌شان از جمله مشکلات روانی و ارتباطی‌شان حل شد. 

لوگوتراپی بر اهمیت معنا تاکید می‌کند، ولی به نظر من خوشبختانه معنای خاصی را برای زندگی مشخص نمی‌کند. خود فرانکل به نظر می‌رسد تحت تاثیر مذهب باشد، این را جای جای کتاب می‌توان حس کرد، اما او به شما نمی‌گوید معنای زندگی‌تان متاثر از مذهب باشد یا نه. او به افراد این آزادی را می‌دهد که خودشان معنایی برای زندگی‌شان بیابند و معنای هر کس مختص خود اوست. لوگوتراپی می‌گوید زندگی باید جهت داشته باشد، حال این که کدام جهت را خود فرد باید پیدا کند. از طرفی معنا یک چیز دلبخواهی و کاملا انتخابی نیست، معنا تا حدی به یک سری عوامل واقعی و ثابت نیز بستگی دارد و از این منظر از اگزیستانسیالیسم فاصله می‌گیرد. فرد باید معنایش را "پیدا کند." در مجموع ولی به اعتقاد فرانکل لوگوتراپی بیشترین آزادی را به فرد می‌دهد، و درمان‌گر صرفا به بیمار کمک می‌کند معنایی برای سختی‌ها بیابد، بر خلاف فی‌المثل روانکاوی که در آن درمانگر همه کاره است و روایتش از ضمیر ناخودآگاه و راه حلش را بایستی پذیرفت. و این چیزی‌ست که لوگوتراپی را زیبا می‌کند.

        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها