کتابهایی که حالمان را خوش میکنند
22 کتاب
این کتابها سه نوع و گروه هستند: اولین گروه، آنهایی هستند که نویسندهشان لحن طناز و سرخوشی دارد. آنهایی که از یک موقعیت معمولی، طنزی درخشان درمیآورند و میتوانند هر جمله عادی را طور دیگری بنویسند. مثلاً جای اینکه بگویند چرا ناراحت هستید؟ بگویند: «مایه تأسف است که پشت سرتان بیشتر از این طاقت پسگردنی خوردن ندارد! میدانم، میدانم. احساس کوزت بودن میکنید و دنیا را مهمانخانه تناردیهای بیش نمیبینید. بغض بیخ گلویتان را گرفته. چشمهایتان میسوزد. اینهمه سال تمرین ضددموکراسی و تحمل استبداد، تمرین منتکشی، عدم مقاومت و گریه کردنهای ساکت شبانه زیر لحاف ... واقعاً حق شما نبود!»
در این گروه علاوه بر نمونههای قدیمیتر مثل مارک تواین و کورت ونهگات که معروف هستند، نویسندگان جدید و بهروز هم داریم. مثلاً رومن پوئرتولاس فرانسوی که حتی تلخترین اتفاقات را هم با لحنی سرخوش روایت میکند. رمان «دختری که ابری به بزرگیِ برج ایفل را بلعیده بود» از پوئرتولاس یکی از غمانگیزترین سوژههای ممکن را دارد: دختربچهای مریض که مبتلا به یک بیماری صعبالعلاج است و مادرخواندهاش هم به خاطر بسته شدن فرودگاهها نمیتواند پیش او برود. اما پوئرتولاس همین وضعیت رقتانگیز را با سرخوشی برای ما تعریف میکند. پرستارهای بیمارستان محل بستری کودک به او میگویند خلطهای خونی که با سرفه بالا میآورد، نوعی مربا هستند و هزار ترفند دیگر. (چیزی شبیه فیلم «زندگی زیباست» روبرتو بنینی.) طنز پوئرتولاس البته خواننده را به قاهقاه نمیاندازد، ولی مدام روی لبتان لبخند میکارد. از او چند رمان به فارسی ترجمه شده، که به ترتیب علاقه شخصی خودم اینها هستند: «همۀ تابستان بدون فیسبوک»، «مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود»، «ناپلئون به جنگ داعش میرود» و «دختری ...» (همگی با ترجمه ابوالفضل اللهدادی).
یک نمونۀ دیگر، یوناس یوناسن سوئدی است. او با کتاب «پیرمرد صدسالهای که از پنجره پرید و ناپدید شد» معروف شد. روایتی از ماجراجوییهای مردی که به خاطر عمر صدسالهاش، تاریخ قرن بیستم را هم مرور میکرد. ادامه ماجراهای پیرمرد هم با عنوان «باز هم ماجراجوییهای تصادفی پیرمرد صدساله» که دیگر صدویکساله است منتشر شده. بجز این دو اثر، یوناسن در «دختر بیسوادی که حساب و کتاب بلد بود» نگرانیاش از بمب اتم را بیان کرده. (هر سه اینها را با ترجمۀ شادی حامدی خواندهام.) برای اینکه بدانید یوناسن چطور همه چیز را به شوخی میگیرد، داشته باشید که او در رمان دیگرش «قاتلی که در آرزوی جایی در بهشت بود» (ترجمۀ ابوالفضل اللهدادی) شخصیتی به اسم پر پرسون خلق کرده و با همین شخصیت که شبیه اسم خودش است، شوخی میکند.
اما فقط لحن طنز نویسنده نیست که میتواند ما را شاد کند. دستۀ دوم از کتابهای باعث شادی و امیدواری، آنهایی هستند که بینش و نگرش جدیدی برای تحمل سختیها به خواننده میدهند. معروفترین نمونه، رمان کوتاه اما بسیار تحسینشدۀ «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی است (حتماً با ترجمۀ استاد نجف دریابندری بخوانید). این رمان میگوید که نکتۀ مهم در زندگی، دنبال کردن رویاهایمان است حتی اگر نتوانیم آن رویا را مال خود کنیم اما همان تلاش برای به دست آوردنش، ارزشمند است. ماجرای رمان، پیرمردی است که برای شکار بزرگترین ماهی دریا به آب میزند و شکارش هم میکند اما در حین برگشت کوسهها ماهی را میخورند. یک نمونۀ دیگر، رمان «انجمن شاعران مرده» نوشتۀ ان. اچ. کلاینبام است. از این رمان فیلم معروفی هم با بازی رابین ویلیامز ساخته شده. ماجرای بچههای یک مدرسه شبانهروزی سختگیر که معلم ادبیات جدید به آنها یاد میدهد دنیا را طور دیگری ببینند. این نگاه متفاوت، در نسخۀ سینمایی در صحنۀ بالای میز رفتن دانشآموزها به خوبی تصویر شده.
یک نمونۀ دیگر از این آثار «رهایی از شاوشنگ» است. باز هم روایت ماجرایی در دل سختی و مشکلات (اینجا: یک حبس طولانیمدت) که از همان دل مصایب، مفهوم جدیدی از امیدواری ساخته میشود. از این رمان استیفن کینگ فیلم معروفی هم ساخته شده. هم فیلمنامۀ این اثر ترجمه شده (ترجمۀ حمیدرضا گرشاسبی) و هم رمان استیفن کینگ (ترجمۀ علی کاوسی). اتفاقاً مقایسه اصل اثر و فیلمنامهاش هم میتواند جذاب باشد.
اما دستۀ سوم از آثاری که خواندنشان موجب امیدواری است و تا حدی شبیه گروه بالا هستند، آثار مربوط به یک ژانر هستند. ژانر فانتزی، یعنی دستهای از آثار ادبی که در آنها قواعد و قوانینی غیر از زندگی معمول جریان دارد (از دیو و غول تا تخیلهای دیگر). این گونۀ ادبی، چند زیرشاخه دارد که مهمترینش، ژانر فانتزی حماسه یا فانتزی شمشیر است (بعضی منتقدها به آن High fantasy هم میگویند). فرمول اصلی این آثار، تبدیل یک فرد ضعیف، معمولی یا نوجوان به قهرمان و انجام کاری بزرگ به دست اوست. نمونۀ عالی این آثار، «ارباب حلقهها» جی. آر. آر. تالکین و مجموعه «نارنیا» از سی. اس. لوییس است. احتمالاً نسخه سینمایی این دو اثر را بارها پخش کرده، دیدهاید. هر دو روایتی دیگر از مبارزۀ دایمی خیر و شر هستند که جبهۀ نیروهای خیر به شدت ضعیف است، اما تسلیم نشدن و تلاش آنها در نهایت باعث پیروزی میشود.
یک نویسندۀ دیگر اژانر فانتزی حماسه که آثار خوب و خواندنی دارد، دیوید گِمِل است. برای شروع گمل «شوالیههای بدنام» (ترجمۀ طاهره صدیقیان) و «اسطوره» (ترجمۀ سهیلا فرزیننژاد) را پیشنهاد میکنم. در «اسطوره» یک ارتش بزرگ دارد به شهری بی دفاع حمله میکند، ولی یک پیرمرد، مردی که روزگاری قهرمانشان بوده پا پس نمیکشد، میآید و سپاهی از کشاورزها و کارگرها میسازد و جلوی یک ارتش تا بن دندان مسلح ایستادگی میکنند. در «شوالیههای بدنام» وضع از این هم خرابتر است. همۀ شوالیههای قهرمان یک سرزمین از بین رفتهاند و حالا قرار است چند ضدقهرمان، یعنی چند دزد و آدم بدنام، جایشان را بگیرند و برای مردم امنیت و امید بیاورند. اما نکته همانی است که گفتیم: ناامید نشدن.