احسان رضایی

احسان رضایی
نویسنده کتابدار بلاگر @ehsaanrezaei
esaanrezaei
ehsanname
کتابهای نویسنده
4.1
25
3.4
6
0.0
0
0.0
0
0.0
1
کتابخانه
نمایش کتابخانهیادداشتها
نمایش همه1401/6/24 - 11:27
در مورد ایران باستان، کتابهای زیادی نوشته و منتشر میشود اما اغلبشان، رونویسی از همدیگر هستند و بدون اضافه کردن چیز جدیدی به دانش ما. اما این، از آن دست کتابهایی است که حسابی نکته و مطلب و محتوا دارند. کتاب بر اساس آخرین یافتههای باستانشناسی و نظریات تاریخی نوشته شده و نگاه انتقادی خوبی دارد. اگر به تاریخ ساسانیان علاقمندید، این را هم پیشنهاد میکنم
13 نفر پسندیدند.
1 نفر نظر داد.1401/5/29 - 16:51
پیر پرنیان اندیش جلد 1
4.0
2
▪️کتاب چنان که از زیرعنوانش یعنی «در صحبت سایه» پیداست، بیشتر از آن که گفتگو و مصاحبه باشد، صحبت و مصاحبتی چندین ساله است: از خرداد ۱۳۸۵ تا فروردین ۱۳۹۱. میلاد عظیمی و عاطفه طیه، زوجی ادبیاتی به معرفی دکتر شفیعیکدکنی با سایه مربوط میشوند و اجازه میگیرند در دیدارهایشان ضبطصوتی هم روشن کنند. بعد هم از مجموع دیدارهای تهران و رشت و کلن، مطالبی را استخراج کرده و کنار هم میچینند و میشود دو جلد کتاب قطور با ۱۲۷۰ صفحه متن.
▪️کتاب با توجه به حضور سایه در ماجراهای سیاسی و هنری مختلف، و نیز شامل بودن مطالبی دربارۀ بیشتر چهرههای معاصر، از شهریار و اخوان و دکتر زریاب و ایرج افشار و دیگر ادیبان، تا لطفی و شجریان و فرامورز پایور و باقی هنرمندها، غلامرضا تختی (ص ۴۰۶) و دیگران اثر مهمی است. با این حال تنظیم کتاب، میتوانست خیلی بهتر از اینی باشد که هست. کتاب فقط متن حرفهای سایه نیست و اتفاقات حین صحبت را هم آورده که خیلی وقتها برای خواننده اهمیتی ندارد. مثلاً «میلاد [عظیمی] میگوید فلان» یا «سایه تلویزیون میبیند». (البته که بعضی از توصیفات کتاب از حالات چهره یا لحن سایه در وقت گفتن حرفی خاص، جالب است.)
▪️نیمه و جلد دوم کتاب انسجام جلد اول را ندارد و مطالب پراکندهای است که بهراحتی میشد از بین آنها انتخاب و حجم را کم کرد. کتاب، با سیر خطی شروع میشود: از سابقه خانوادگی و دوران کودکی، به ایام مدرسه و آغاز شاعری و ماجراهای جوانی (چنان که افتد و دانی) و آمدن به تهران و آشنایی با شهریار و مرتضی کیوان. بعد هم ازدواج و کار که دو دورۀ متفاوت دارد، اول در کارخانه سیمان عمویش (که از آن به «کار گل» تعبیر شده) و بعد سالهای رادیو (که «کار دل» است) و تشکیل گروه شیدا با لطفی و استعفای دستهجمعی از رادیو در اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور و بعد هم سالهای انقلاب و گروه چاووش و گرفتاری سال ۱۳۶۲ به واسطه ارتباط با حزب توده که «شهریار یه نامهای به آقای خامنهای نوشت که من با سایه زندگی کردم، این اله است، بله است، عارفه ...» (ص ۳۰۸) که موثر واقع میشود، اما سر همین، زنش تصمیم به مهاجرت میگیرد. تصمیمی که خود سایه با آن مخالف بوده، آن هم علیرغم علاقه شدید به همسرش (سایه در تمام عمر به زنش نگفته «دوستت دارم» چون به نظرش این حرف نوعی حقهبازی است – ص ۳۲۹). بعد از این بخش است که ترتیب منطقی حرفها از دست میرود. باز بخش خاطرات پراکنده سایه از شاعران خوب است اما جلد دوم دیگر به گمانم اضافهکاری است.
▪️علیرغم پراکندگی مطالب (در فصل انتهایی کتاب، از ذکر فواید تنبلی میخوانیم تا اینکه سایه دوست دارد هر بار یک گجت جدید، مثل یک پرینتر بخرد، حتی اگر از آن استفاده نکند - ص ۱۱۴۶) جای برخی حرفهای مهم در کتاب خالی است مثل تصحیح سایه از حافظ. آن بخشی از کتاب هم که اصلاً دوست ندارم، مطالب مربوط به شهریار است (صفحات ۱۲۱ تا ۱۵۳) که با وجود اینکه سایه بارها تاکید میکند شهریار برایش «پناهگاه» بوده و او را به شدت دوست دارد، اما باز هم به اعتیاد شهریار، مفصل - و به گمانم - بدون دلیل پرداخته است.
▪️توی کتاب، فقط دربارۀ بعضی از شعرهای سایه حرف زده شده. اطلاعاتی که بیشتر از جنس خاطرهنگاری است. مثل اینکه پدرش، برعکس مادر، مدام نگران بوده مبادا این پسر شاعر شود. «پدرم با شعر و شاعری مخالف بود. اصلا از افتخارات خودش میدونست که یک بیت شعر نگفته.» (ص ۷۹) سالها بعد، وقتی شبی از کنسرت لطفی سایه بیرون میآید و مردم برایش ابراز احساسات میکنند، هنوز یاد پدرش است که «کاش بود و می دید که پسرش خیلی هم وضع بدی ندارد.» (ص ۳۲۸) در مورد اینکه چرا تخلص سایه را انتخاب کرده توضیحی ندارد، جز اینکه «رنگ حروفش را دوست دارم» (ص ۸۱).و خاطرۀ غریبی که از شعر معروف «کاروان» دارد که برای دختری سروده که واقعاً اسمش گالیا بوده و به قول خودش: «جنایت کردم در حق این دختر! بدبخت شد طفلک! تو شهر که راه میرفت، مردم تا میدیدنش، داد میزدن: دیر است گالیا! زود است گالیا!» (ص ۳۸۵)
▪️از خلال سطرهای کتاب، میشود حرفهای مهمی بیرون کشید. مثلاً در مورد کودکی سایه میخوانیم: «در خانوادۀ ما یک مکالمۀ خیلی جالبی بود؛ گیلکی حرف زدن علامت صمیمیت بود، فارسی حرف زدن علامت احترام. مادرم با پدرم گیلکی حرف میزد، پدرم بهش فارسی جواب میداد. در تمام مکالمات روزمره اینطور بود. پدرم که با مادرم فارسی حرف میزد، با مادر خودش گیلکی حرف میزد و مادرش بهش فارسی جواب میداد؛ یعنی مادربزرگم به پسرش بهعنوان مردِ خونه احترام میکرد. از اینور پدرم با مادرم با احترام حرف میزد و مادرم با صمیمیت با گیلکی جواب میداد. بعد همۀ اهل خونه با ما فارسی حرف میزدند، با ما بچهها.» (ص ۱۳ و ۱۴) و همینجا میشود فکر کرد که آقای شاعر از همان کودکی به اهمیت کلمه پی بردهاست.
▪️ کتاب لحنی شوخ و شنگ دارد، اما این خندهها خیلی زود به بغض میرسد. روایت آخرین دیدار با شهریار را ببینید: «شروع کردند به عکس انداختن. شفیعی [کدکنی] گفت سایه بیا و میان خودش و شهریار به اندازه خودش جا باز کرد. خب من که تو اون سولاخی جا نمیگرفتم! نگاه کردم که بگم نه، دیدم شهریار با یه التماسی نگاه میکنه. رفتم و با چه زحمتی هی ستون کرد چپ را و خم کرد راست، یه پامو خوابوندم و یه زانوم رو بلند نگه داشتم ... جا نمیشدم آخه! به اندازه هفت هشتتا شفیعی کدکنی جا میخواد تا من با جثهام بشینم.... خلاصه تا نشستم در این تنگنای شب اول قبر، دیدم شهریار سرشو گذاشت رو شونه من. عکسش هست. تا عکسها تمام شد، شفیعی از جاش پا شد. حضار محترم هم مثل حموم زنونه دارن باهم حرف میزنن و برای یک لحظه کوتاه من و شهریار رو فراموش کردن... شهریار با یه حالت بغضکرده، اصلاً از وقتی که سرش رو شونهام گذاشته بود، حالش منقلب شده بود، گفت: سایه جان! چطوری؟ گفتم: دو تنها و دو سرگردان، دو بیکس. خب هر دو زدیم به گریه. بعد شهریار گفت: اگه حافظ رو نداشتیم چه خاکی به سرمون میکردیم؟...»» (ص ۱۵۱)
14 نفر پسندیدند.
1401/4/12 - 17:51
دکتر سجاد آیدنلو، زاده، اهل و ساکن ارومیه است و از مهمترین شاهنامهپژوهان روزگار ما. او در این کتاب، به این ادعا که آیا در شاهنامه به هموطنان عزیز آذربایجانی بیاحترامی شده، پرداخته است. اول مواردی که در شاهنامه و در سایر منظومههای حماسی دنبالۀ کار فردوسی به شهرهای آذربایجان را آورده، لغات ترکی موجود در شاهنامه را معرفی کرده، بحث ترک/تورانی را موشکافی کرده، بعد در قسمت دوم حضور تاریخی «شاهنامه» در آذربایجان را بررسی کرده. از علاقه شاعران آذربایجانی به شاهنامه، نقالهای معروف در آن خطه، ترجمههای ترکی شاهنامه، رواج اسامی شاهنامههای در آن دیار، شاهنامهپژوهان آذربایجانی، ... یک بخش جالب کتاب هم فصل هفتم آن است که به ۷۶ ایراد و نقدی که منتقدان آذربایجانی شاهنامه (عمدتاً در فضای مجازی) مطرح کردهاند، پاسخ علمی داده شده. کتاب بسیار بسیار مهمی است
12 نفر پسندیدند.
1401/4/11 - 18:02
گمانم برای محمد الماغوط، شاعر سوری باشد که گفت: «الحزن مثل الله، موجود فی کل مکان» همچون وجود خدا، اندوه هم همهجا هست. این کتاب، در واقع شرح و بسط همین حرف است. خواندنش تجربه عجیبی بود. سفر به دنیای ذهنی آدمیزاد و شریک شدن در حسهایی که گاهی حتی نمیدانستی وجود دارد و بعد دیدن اینکه ای دل غافل، چقدر دلم برای این یکی چیز یا آن یکی آدم تنگ بود و خودم خبر نداشتم. کتاب با دستهبندی قابل قبولی، درباره احوالات درونی انسان معاصر حرف زده و احساسات متفاوتش در برخورد با آدمها و پدیدههای متفاوت. اینکه درباره هر موضوعی میشود چقدر فکرهای متفاوتی کرد و احساسات مختلفی را از سر گذراند. به گمانم خواندن این کتاب برای هر داستاننویس یا نویسندهای میتواند یک کلاس درس عالی باشد که چطور میشود در مورد ذهن و روان افراد حرف زد و احساسات جدید را کشف یا معرفی کرد.
16 نفر پسندیدند.
1 نفر نظر داد.1401/4/4 - 16:56
3.0
3
تفسیر علیه تفسیر
«علیه تفسیر» مشهورترین مقالهی سوزان سانتاگ است و از زمان نگارش آن (1964) به بعد، کمتر کتاب تئوریک سینمایی یا ادبیای را میتوان یافت که به آن ارجاع نداده باشد. نام این مقاله بر روی اولین مجموعه مقالات سانتاگ هم نشسته و به نوعی شناسنامهی او به حساب میآید.
سانتاگ در این مقاله، ابتدا به بیان سیری از تاریخ هنر میپردازد که «نخستین تجربههای هنری قاعدتا میباید راز آلود و سحرآمیز بوده باشند». بعدها «فیلسوفان یونانی پیشنهادشان این بود که هنر امری تقلیدی است». بعدها هنر واقعگرا پدید آمد. و «ما به وظیفه دفاع از هنر سنجاق شدیم»؛ تئوریها و نظریهها پدید آمدند و «فرض همچنان این است که اثر هنری یعنی محتوای آن». سانتاگ سپس به نظریه تفسیر هنر میپردازد: «تفسیر در هنر یعنی بیرون کشیدن مجموعهای از عناصر (X، Y، Z و الی آخر) از کل اثر، کار تفسیرگر تقریبا مثل ترجمه است. تفسیرگر میگوید ببین، نمیبینی X درواقع همان A، و Y درواقع همان B است؟» و اینکه؛ «تفسیر در دوران ما حتی پیچیدهتر هم هست». و بعد، سانتاگ به تفسیرگرانی که کارشان ترجمه آثار هنری است و دیگر نمیگذارند ما از خود اثر لذت ببریم، بیمحابا حمله میکند: «فوران تفسیرهای هنر، امروزه حواس ما را مسموم میکند» و حتی حملات شدیدتر: «تفسیر، انتقام خرد است از هنر.»
در انتها سانتاگ خود برای برخورد و نقد آثار هنری راهکاری ارائه میدهد: نقد فرمالیستی؛ «من نمیگویم آثار هنری وصف ناپذیرند و نمیشود آنها را توصیف کرد و یا دربارهشان توضیح داد. میشود. مساله این است که چهطور؟... چیزیکه در وهله اول موردنیاز است، توجه بیشتر به فرم است... بهترین نقد، که چیز نادری است، از نوعی است که ملاحظات محتوایی را در ملاحظات فرمی حل کند.»
مقاله «علیه تفسیر» امروزه و چهل سال بعد از نگارش همچنان کاربردی و تازه است. با همان شجاعت همیشگی سانتاگ. و البته با جملاتی زیبا و به یاد ماندنی نظیر این: «هیچ کدام از ما نمیتوانیم معصومیت پیش از آمدن تئوریها را بازگردانیم.»
احسان رضایی، هفتهنامهی همشهری جوان، شمارهی 4، 26 دی 1383.
13 نفر پسندیدند.
لیست ها
نمایش همهپستها
نمایش همهدر حال مطالعه
کتاب در حال مطالعه ای وجود ندارد.
با جستجو میتوانید کتابهای مورد علاقهی خود را انتخاب کنید و به این لیست اضافه کنید.