زکیه

زکیه

بلاگر
@z.m.k

37 دنبال شده

60 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
زکیه

زکیه

1400/10/21

8

زکیه

زکیه

1400/10/20

        چگونه بار هستی را به دوش می‌کشیم؟ آیا "سنگینی" آن هول‌انگیز و "سبکی" آن دلپذیر است؟این پرسشی‌ست که در متن و بطن بارهستی سیلان دارد. کوندرا معتقد است بار سنگین منجر به واقعی‌تر بودن زندگی می‌شود. و سبک‌تر بودن بار منجر به غیر واقعی شدن زندگی می‌شود. 

از تمام کتاب، ۱نکته حلقه‌ای بر ذهنم شد و تا انتها مرا با خود برد، حدیث ترزا و توما: "یک اتفاق"...
آنچه مکتوب می‌کنم متن کتاب است از یک اتفاق:
توما از فکر اینکه برخورد او با ترزا نتیجه ۶اتفاق نامحتمل بوده‌است،دچار پریشانی شد. آیا یک اتفاق هرچه بیشتر اتفاقی باشد، مهمتر و پرمعنا نیست؟ فقط اتفاق است که آن را می‌توان به عنوان یک پیام تفسیر کرد. آنچه برحسب ضرورت روی می‌دهد، آنچه که انتظارش می‌رود و روزانه تکرار می‌شود، چیزی ساکت و خاموش است. تنها "اتفاق" سخنگوست و همه می‌کوشند آن را تعبیر و تفسیر کنند.
برای ترزا حضور توما در رستوران جلوه یک اتفاق مطلق بود. او درحالیکه به تنهایی کنار میزی نشسته و کتابی در پیش‌رو داشت، نگاه خود را به ترزا انداخت و خندید: "یک کنیاک!" در آن وقت از رادیو موسیقی پخش می‌شد. ترزا رفت کنیاک بیاورد. او موسیقی بتهوون را تشخیص داد. بتهوون برای ترزا تصویر دنیای "طرف دیگر" را تداعی می‌کرد، تصویر دنیایی که آرزویش را داشت. او می‌کوشید این اتفاق را تعبیر کند، چطور در آن لحظه که گیلاس کنیاک را برای مرد ناشناس مورد توجهش می‌برد، موسیقی بتهوون پخش می‌شد؟
اتفاق-و نه ضرورت- از این جادوگری‌ها بسیار دارد.
ندای اتفاقات: (کتاب، بتهوون، عدد شش، نیمکت زردرنگ پارک عمومی) به ترزا جرئت داد تا خانه را ترک کند و زندگیش را تغییر دهد. این چند اتفاق (هرچند بسیار معمولی و ساده) احتمالا عشق را برانگیخته بود تا منبع نیرویی باشد که تا آخر از آن سیراب شود.
زندگی روزانه ما پر از اتفاقات و دقیق‌تر، برخوردهای تصادفی میان افراد و رویدادهاست. ما این رویدادها را تصادف می‌نامیم. تصادف زمانی اتفاق می‌افتد که دو رویداد نامنتظر در یک زمان به وقوع پیوندد و به یکدیگر تلاقی کند. توما وقتی در رستوران ظاهر می‌شود که رادیو موسیقی بتهوون پخش می‌کند. این‌گونه تصادفات در اکثر موارد نامشهود روی می‌دهد. ترزا هرگز این موسیقی را فراموش نخواهد کرد. شنیدن آن هربار او را به هیجان خواهدآورد، و هرچه در اطرافش روی می‌دهد از درخشش این موسیقی نور خواهد گرفت، و زیبا خواهد بود.


      

6

زکیه

زکیه

1400/8/28

22

زکیه

زکیه

1400/7/11

        خشم و هیاهو ، اثر جذاب ویلیام فاکنر...
 این کتاب به شیوه سبک ذهن سیال روایت شده؛ و حکایت زوال خانواده کامپستون رو از ذهن چهار شخصیت کاملا متفاوت از اعضای اون خانواده رو به شیوه‌ای اثرگذار طرح می‌کنه. بنجی (بنجامین)، فرزند کندذهن خانواده هست،  کونتین پسر با احساس و درگیر افکار و اخلاقیات خانواده، جیسون پسر بی‌اخلاق و سودجوی خانواده، و نیز دیلسی خدمتکار سیاه پوست و نجیب که راوی دانای کل داستانه. خشم و هیاهو حاصل محتویات ذهن و حدیث نفس این ۴شخصیته. اما جالب اینجاست که خود فاکنر کَدی، خواهر این ۳برادر و تنها دختر خانواده رو که مورد تجاوز قرار گرفته و بخشی از دعواها سر این دختر هست رو قهرمان اثر خودش میدونه.
چیزی که توی این رمان من رو به وجد میآورد و خوووب منو جذب می‌کرد، این بود که توی هر فصل، با روایت هرکدوم از راوی‌ها کاملا می‌تونستم در جلد اون قرار بگیرم، از دریچه چشمای اون شخصیت نگاه کنم و به زبان ذهن اون فکر کنم.
 و اینکه شاید توی دوفصل اول داستان ابری از ابهام روی دریافت کامل جریان داستان باشه، اما خواننده معطل و با مشت خالی باقی نمی‌مونه، جذابیتی توی طراحی داستان و روند روایت هست که دست‌کم من به ادامه خوندن کتاب وفادار می‌موندم و البته لذت می‌بردم.
خیلی از آثار ادبی مشهور در جهان هستن که خشم و هیاهو رو مورد اقتباس قرار دادن. من جمله کتاب خواندنی _سمفونی مردگان_ که ۱رمان بسیار موفق ایرانیه. عباس معروفی توی نوشتن این کتاب متاًر از قلم فاکنر در خشم و هیاهو بوده.

بنظرم اگر اهل سفرهای ذهنی هستید، طوری که دلتون میخواد از منظر و در قالب شخصیتی متفاوت با شخصیت خودتون فکر کنید، احساس کنید، و زندگی کنید، قطعا از خوندن این کتاب لذت می‌برید.
      

2

زکیه

زکیه

1400/7/8

        داستان خانواده بوئندیا را در شش نسل روایت می‌کند. توی این کتاب مارکز سبک رئالیسم جادویی را خلق و معرفی کرد. داستان از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز می‌شه. او مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشته را از زمان تشکیل دهکده ماکوندو (جاییکه برای اولین بار خانواده بوئندیا اونجا ساکن بودن) در ذهن مرور می‌کند. یعنی وقتی که همه چیز اونقدر بکر و بدیع بود که خیلی چیزها بی نام بودن و برای گفتن از اون‌ها باید بهشون اشاره می‌شد. 
روند داستان پیچیدگی‌های خاصی دارد.
 تا قسمت‌های پایانی کتاب، من احساس می‌کردم توسط سیلی از نام‌های دشوار و شبیه به هم مورد هجمه قرار گرفتم. البته من این کتاب رو دوبار شروع کردم. ۱بار تا نصف کتاب خوندم و احساس کردم که دیگه واقعا داره زمان برام کسل کننده میگذره. و شجاعت سینوی به خرج دادم و کتاب رو بستم، تا ۳سال بعدش ؛ به پیشنهاد دوستم که گفت تا آخر کتاب صبوری کن، آخر کتاب همه رمزها باز میشه و تو از خوندنش کیف می‌کنی، مجدد شروع کردم به خوندن کتاب صدسال تنهایی. تا آخر هم خوندم. خب درسته که داستان کلا توی آخر کتاب برای خواننده مکشوف میشه و در نوع خودش خیلی قابل تحسین هست. ولی من واقعا ازش خوشم نیومد. اساسا نمی‌تونم از کتاب‌هایی که شوق خوندن و فهمیدن و همراه بودن رو در طول و مدت مطالعه از آدم می‌گیرن و موکول می‌کنن به انتها، لذت ببرم. کلا با مارکز و قلمش نمی تونم ارتباط برقرار کنم‌. این ستاره سوم هم که بهش دادم صرفا برای ادای احترام به زحمت نویسنده هست. نه نظر واقعی خودم به عنوان یک مخاطب. 
من خوشم نیومد از این کتاب. ولی واقعیت اینه که این کتاب توی داوری‌های ۱۹۸۲، برنده جایزه نوبل شده. و خب این خودش یک دلیل خوب و واقعی هست که این کتاب رو برای ثبت نظر خودتون دست بگیرید. 
      

7

زکیه

زکیه

1400/7/8

        وصف زندگی اسکارلت دختر بزرگ میچل اوهارا است. داستان با توصیفات و مناظر خیلی لطیف و دلچسب توی مزارع پنبه و گندم جنوب آمریکا شروع میشه. فضا فضای عشق‌ها و شوریدگی‌های نوجوانیه. اما خیلی زود زمزمه‌های جنگ‌های مردمان شمال و جنوب ایالات متحده شنیده میشه،  که این جنگ در تاریخ معروف به جنگ‌هاي انفصاله. ترس و تعجب رو  خواننده هم میتونه در خودش احساس کنه. ولی حتی جنگ هم نمی‌تونه عاشقانه‌ها رو مهجور و از دل بیرون کنه. داستان حول محور عشق نوجوانی اسکارلت هست که او را به خودش مشغول می‌کنه و با وجود تمام مسئولیت‌هایی که بخاطر تغییر وضعیت زندگی در بحبوبه جنگ بر دوش اسکارلته، ولی او تمام امور را در حوالی همین عشق پیش می‌برد. 
اما اینکه چرا باوجود کشش و جذابیت داستان من بهش امتیاز خوب میدم و نه بیشتر، بخاطر احساس عجیب و عصبی کننده‌ای هست که از روایت و نوع نگاه نویسنده در من ایجاد میشد. البته من این کتاب رو وقتی نوجوان بودم خوندم شاید نظر و احساسم قابل مناقشه باشه. میچل خودش از اهالی ایالات جنوبی آمریکاست، و مخاطب حین تورق کتاب احساس می‌کنه که چه ظلمی به مردم جنوب بخاطر لغو برده‌داری شده، و چقدر سیاهپوست‌ها برای تغییر وضعیت‌شون (یعنی آزادی از بردگی) خشمگین و ناراحتن! "یانکی" لفظی هست که اهالی جنوب که برای مزارعشون برده‌داری می‌کردن درباره روشنفکرهای شمالی به تمسخر و تحقیر استفاده می‌کردن. و میچل هم همش این لفظ رو درباره سربازهای شمالی به کار می‌برد. این احساس و زاویه‌ی دیدی است که باتوجه به باور بین الأذهانی مبنی بر ظالمانه بودن برده‌داری، دست‌کم در آثار متأخر باعث تعجبه!!!!
      

8

زکیه

زکیه

1400/6/16

6

زکیه

زکیه

1400/6/16

        "مرگ؛ حقیقتی مسلم و مغفول!"
مرگ آن حقیقتی است که همه به آن اذعان و باور داریم، ولی آن را برای خود نپذیرفته‌ایم، هرچند که برای دیگری قابل تصور است! 

"ایوان انسان است، انسان فانیست، پس ایوان فانیست."
برهانی ساده، که هم صورتی معتبر دارد و هم ماده‌ای صادق. 

"انکار، خشم، ترس، تسلیم"
چهار گام مواجهه با مرگِ "خود"... اگر از پیش به ما بگویند که تنها چندی (مثلا ۱ماه دیگر) زنده‌اید، ابتدا اصرار می‌کنیم که حتما اشتباهی شده، بعد خشمگین می‌شویم که "چرا من؟"؛ بعد از آنچه در پیشِ‌روست، و ما آن را نمی‌شناسیم و برای آن آماده نیستیم، وحشت برمان می‌دارد، ولی در آخر با ناامیدی و تسلیم پیش خود اقرار می‌کنیم:《همین است دیگر... گویا خیلی پیشتر به ما گفته بودند که "تنها چند صباحی زنده‌اید"، ولی در آخر راه یادش افتادم...》 

همه آنچه را که نوشتم حین خواندن کتاب مرگ ایوان ایلیچ در خود می‌یافتم و تصور می‌کردم. این رمانِ کوتاه، مرگنامه‌ای مختصر است. به قول صالح حسینی(مترجم)، لئو تولستوی _مرگ ایوان ایلیچ_ را با مرگ آغاز می‌کند و با زندگی پایان می‌دهد... در واقع با  توجهِ به زندگی... این فرصت مختصر!
به نظرم این کتاب مطلب ناشینده‌ یا نادانسته‌ای ندارد... تنها همه آنچه را که می‌دانیم و شنیده‌ایم چنان در قامتِ وضعیتِ مواجه و دمِ مرگِ ایوان ایلیچ به تصویر می‌کشد که گویی مخاطب خود در محضرِ مرگ و در بسترِ احتضار است.
من هم با ترجمه سروش حبیبی خواندمش، هم با ترجمه صالح حسینی. ادبیات حسینی روان‌تر است، و قلم حبیبی نغزتر...


      

22

زکیه

زکیه

1400/5/19

        تنهایی پرهیاهو
این متن کوتاهِ جذّابِ تک‌گو...
کتاب تنهایی پر هیاهو رمانی هست که فقط یک شخصیت در اون زندگی می‌کنه و همون یکتا شخصیتِ تنها هم راوی رمانه. این هنر بهومیل هرابال هست که خواننده رو به داستان وفادار می‌کنه؛ چون اصولا این سیاق روایت‌های داستانی چندان مخاطبی نداره. هرابال خیلی روان و رئال داستان رو روایت می‌کنه، اونقدری که میشه همراه با کارگر پرس داستان نسبت به مدیرش عصبی و منزجر بود، یا درباره له شدن 1سری گل‌ها و کتاب‌ها و تابلوهای نقاشی متاسف و برای نجات برخی از اون‌ها هیجان زده بود. نویسنده اطلاعات بسیار دقیق و جالبی درباره آثار ادبی و هنری کلاسیک در اختیار مخاطبش میذاره. اصلا یکی از بخش‌هایی که باعث جذابیت داستان شده همین مدل داده‌هاست، خواننده ادامه میده به این امید که شاید تا آخر این تنهاییِ پرهیاهو، جذابیت‌های بیشتری نصیبش بشه. خوندن کتاب تنهایی پرهیاهو رو دوست داشتم چون به لحظه‌ام چگالی می‌داد.
تا جاییکه میدونم دو ترجمه از این کتاب موجود هست، ولی من گمان می‌کنم آقای پرویز دوائی ترجمه خوب و خوش‌خوانی از کتاب تنهایی پرهیاهو ارائه دادن.
      

8

زکیه

زکیه

1400/5/19

        کتاب جنگ و صلح، که شاید بتوان آن را کامل‌ترین رمانِ تاریخ و به نظر برخی منتقدین اوج فکری تولستوی دانست. دارای قریب به ۷۰۰ کاراکتر است که خط شخصیت‌پردازی هیچکدام از آن‌ها در هیج جای داستان گم نمی‌شود. این همه نبوغ تولستوی جداً برای من وجدآور و تحسین برانگیز است. داستان در یک مهمانی اشرافی آغاز می‌شود و نُقلِ نَقل محفل، قدرت و درایت ناپلئون بناپارت است که جوانان اشراف با شوری وافر از او سخن می‌گویند؛ غافل از آن‌که لشکر فاتح ناپلئون به زودی بر سر مرزهای مسکو حاضر می‌شود. رمان، داستان زندگی و وقایع اتفاقیه‌ی 5خانواده اشراف، در گیر و دار جنگ روسیه و فرانسه است(فرانسه کشوری محبوب میان روسی‌ها بود، که اشراف آن غالبا به زبان فرانسه هم تسلط داشتند). کتاب جنگ و صلح جزییات، بسیار دارد، اما هرچیز سر جای خود است. پس خیالتان آسوده! رشته داستان از دست نویسنده و خواننده خارج نمی‌شود، و از مطالعه آن خسته و کسل نمی‌شوید. 
مثل دیگر آثار تولستوی، این رمان نیز ضمن درون‌مایه سیاسی و اجتماعی، بحث فلسفی و دینی، رنگ غلیظی دارد، خاصه در این رمان مسئله جبر و اختیار مورد توجه است. تولستوی در جنگ و صلح نمی‌خواهد قهرمان خاص و ویژه‌ای داشته باشد و این برخاسته از همان «جنگ و صلح» فراگیر و درونی انسان‌هاست.
مطالعه جنگ و صلح را نه به عنوان یک رمان تاریخی، سیاسی، اجتماعی و نه حتی یک متن فلسفی، بلکه (به قول ویرجینیا وولف) به عنوان مجموعه‌ای جذاب از تجربیات انسانی و زیسته، پیشنهاد می‌کنم. من با ترجمه کاظم انصاری خواندم و به نظرم ترجمه قابل تقدیری بود؛ ولی اکنون در ترجمه‌های موجود و متاخر از آثار تولستوی، سروش حبیبی چون از متن روسی به فارسی بر می‌گرداند، بنابراین تعهد بیشتری به متن، و ترجمه دقیق و خوش‌خوانی دارد.
      

16

زکیه

زکیه

1400/4/19

        رمانی پر از شخصیت های متنوع و فعال... البته این از ویژگی های داستان پردازی لئون تولستوی است. تعدد شخصیت هاي موجود در  رمان تولستوی می‌تواند سبب سرگردانی خواننده شود، اما این در دوام خواندن و طی روایت مرتفع می‌شود و شما با اشخاص داستان کاملا همراه می‌شوید. در کل نمی توانم تولستوی را دوست نداشته باشم. هرچند تمام آثار او در یک اندازه و قامت نیستند، اما همگی از جمله آثار درخشان ادبیات کلاسیک به شمار می‌آیند.
 آنا کارنینا زنی صاحب کمال و صاحب جمال است که با خود بسیار صادق است. کتاب با این جمله کوبنده آغاز می‌شود:
خانواده های خوشبخت همه مثل هم‌اند، ولی خانواده های شوربخت، هریک بدبختی خاص خود را دارند.

زنی که می‌داند انتخاب و عملش خلاف اخلاق اجتماعی و فردی است و به نوعی گناه آلود است ولی فرصت زیستن، آنگونه که مطلوب و گواراست، را مغتنم می‌شمرد و در عین حال رنج این گزینش را برخود هموار می‌دارد. تولستوی شخصیت آنا را به‌گونه ساخته و پرداخته که آدمی میان سرزنش و ترحم بر او بر سر دو راهی می‌ماند. و این همان دوئالیتی اخلاق است که تفلسف در آن از علاقه‌مندی های تولستوی است.
به نظر من سروش حبیبی افتخار بهترین ترجمه از آثار تولستوی را از آن خود کرده.
      

6

زکیه

زکیه

1400/4/19

        خالد حسینی... اسمش هم به گوشم نخورده بود... آن زمان جو خواندن لیست  کتاب های ۱۰۱ رمان برتر بریتانیا (این لیست در یک دوره معین بازنگری میشود) بود که مبادا از قافله کتاب خوان ها عقب بمانم!! اما چه می‌شود کرد، کتاب بود و هدیه تولد!
وقتی شروع کردم، دیگر کتاب بر زمین نماند. فردای روز تولدم کتاب تمام شد... با یک پاتیل آبغوره برای رنج های فراوان حسن_ها_ و امیر _هایی_ که در این دنیای مملو از شر می‌زیند و یک دنیا شادمانی برای پایان کتاب که خیر بر شر پیروز شد و رنج های حسن و امیر به نوعی مرهم یافت!!!
خالد حسینی،نویسنده افغان تبار که ساکن و دانش‌آموخته در آمریکا ست، قلمی روان و بیانی سلیس دارد. ۳اثر از او که در ایران مورد اقبال عمومی قرار گرفت، رمان‌های، بادبادک باز، هزارخورشید رخشان و آوای کوهستان است، که در این میان بادبادک باز از جایگاه و توجه ویژه ای برخوردار است. وی کتاب های خود را به انگلیسی تحریر می‌کند و در ایران مترجم های متعددی از کتاب های وی استقبال کرده‌اند. یکی از بهترین ترجمه های کتاب بادبادک باز، محصول مشترک خانم ها زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده است.

      

17

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.