بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کلیدر (جلد اول و دوم)

کلیدر (جلد اول و دوم)

کلیدر (جلد اول و دوم)

4.6
30 نفر |
7 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

35

خواهم خواند

13

کتاب کلیدر (جلد اول و دوم)، نویسنده محمود دولت آبادی.

لیست‌های مرتبط به کلیدر (جلد اول و دوم)

یادداشت‌های مرتبط به کلیدر (جلد اول و دوم)

زکیه

1400/10/21

            درمورد جلد اول:
خیلی با خودم فکر کرده ام که چه نیازی به صحنه آب تنی مارال بود در جلد اول. محمدرضا بایرامی که خودش عاشقانه کلیدر را دوست دارد میگفت دارد یک قرارداد با مخاطب میگذارد که اگر با من همراه شوی باز هم از این چشمه ها (به هر دو معنا ) بهت نشان میدهم. من مطمئن نیستم این طور باشد ولی احتمالش را رد نمیکنم. ما یک فامیل داشتیم اصلا قیافه ش به رمان نمی خورد . آمده بود توی کتابخانه من دنبال کلیدر میگشت و در گوشی به من میگفت من آن صحنه را خوانده م!!! قضاوت با شما

اما خب یک صحنه فوق العاده دارد که خاری به پای گل محمد رفته و در حالی که دارد تلاش میکند خار را از پایش بیرون بکشد مارال دارد توضیح میدهد که عشق دلاور در دل من نیست و وقتی که حرفش را به گل محمد شیرفهم میکند خار هم از پای گل محمد بیرون می آید! واقعا استاد است دولت آبادی

جلد دوم رمان اینگونه با توصیف درخت #تاغ شروع میشود:

کرانه ای به پهنای فرسنگها بر کویر. ابرویی زمخت بر نگاهی گداخته. کشیده شده از باختر افغان تا فراسوی یزد کهن. طاغزار؛ جنگل‌گونه‌ای گسسته ناپیوسته؛ از تایباد بر می‌گذرد، طبس را در خود می‌گیرد، جنوب خراسان را می‌پیماید، بر بالاسر کاشمر و پناه کوهسرخ، دست و بازو به سوی یزد پیش می‌کشاند جنگل کویری. بوته‌زار گاه از خود واکنده می‌شود، پاره می‌شود، می‌گریزد، دور می‌شود و بار دیگر در منزلی دیگر به‌خود می‌پیوندد، طاغی. طاغ درختی است نه افراشته و سر به آسمان برداشته؛ کوتاه است و ریشه در ژرفاها دارد، گاه بیش از بیست پا، تا که ریشه به نم برساند. در دل خاک بی‌امان فرومی‌دود.

رمز ماندگاری طاغی در کویر هم در این است. خشکسالی و بی‌آبی نابودش نتواند کرد. در کشمکش کویر و طاغی، طاغی فراز آمده است، طاغی توانسته است تن خویش در خاک خشک بنشاند و بماند؛ به پشتی ریشه‌های کاونده و ژرف‌رونده‌‌اش تاب توانسته بیاورد. اما به قد اگر درختان یلان‌اند، طاغی گرد است؛ کوتاه و در زمین کوفته؛ استخواندار و استوار؛ بی‌نیاز باران که ببارد یا نه. بر زمین و در زمین نشسته، یال بر خاک فشانده؛ با این همه خودسر و پرغرور. طاغی، عارفان خراسان را به یاد می‌آورد.
طاغی قشلاق است. پناه زمستانی پاره ای ایلات و گوسفندچرانان کلیدر. میانگاه کاشمر و بیهق، تکه ای از بوته زار را، سیاه چادرها در بر گرفته اند، سیاه چادرهایی نهفته در لابلای درختان تنگاتنگ که افراشته ترینشان به یال اسبی نتواند رسید. طاغی پناهگاه زمستانهء گوسفندان و سگان و چوپانان و هیزم کشان و دله دزدان است.
در طاغی، خانوار کلمیشی نیز میخ چادرهای خود در زمین فروکوبیده بودند...
          
                فقط روحيه خان عمو ....

تمام!
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            جلدِ اول و دوم به پایان رسید اما سفرِ من به کلیدر حالا حالاها ادامه خواهد داشت... .

در ابتدا عرض ‌می‌کنم که اگر عمرم به پایان نرسد در انتهای این سفرِ طولانی یک ریویوی اجمالی برایش خواهم نوشت اما حال تنها به نکاتی پررنگ که در جلد اول و دوم کتاب به چشمم آمد اشاره می‌کنم.

محمود دولت‌آبادی، نویسنده‌‌ایست که من توانِ توصیف او را ندارم! 
او آنقدر در شخصیت پردازی خلاق و تواناست که تک تک شخصیت‌هایی که تعدادشان در کتاب قابل شمارش نیست را به قدری زیبا و دقیق توصیف نموده که در هر کجای کتاب اسم آن شخص را می‌خوانیم او را همانندِ یکی از اعضای نزدیکِ خانواده‌ی خود فرض می‌کنیم!

او آنقدر در صحنه‌سازی خلاق و تواناست که برای مثال وقتی بیابان را در گرگ و میش توصیف می‌کند کافی‌ست چشم‌های خود را ببندید و نفسی جانانه در بیابان بکشید تا هوای آن را استشمام کنید!

او آنقدر از زندگیِ ایلیاتی‌ها و بیابانگردها آگاه و همچنین در داستان‌نویسی خلاق و توانا بود که از ابتدای این سفر شب سر خود را در چادرِ کلمیشی سر بر روی نازبالشتم می‌گذاشتم و سحر با گل‌محمد بیدار می‌شدم و پیِ کار می‌رفتم. فرقی نداشت چه کاری، شده در اوجِ نعمت گله‌داری می‌کردیم و وقتی آفتاب به میان‌ِ آسمان می‌‌آمد لنگِ یک بز را می‌کشیدم و از سینه‌ای او شیر می‌دوشیدم و با نان‌هایی که بلقیس‌خاتون پخته بود به بدن می‌زدمِ جانمممممممممممم. چه در زمانِ بزمرگی و قحطیِ زمستان با گل‌محمد طاغی‌هایی که مارال می‌کند را بار شتر می‌کردیم و از بیابان به سوی شهر می‌رفتیم که بفروشیم و اندکی آردِ گندم، قند و ... بخریم و برگردیم.
چه زمانیکه به همراهِ گل‌محمد، بیگ‌محمد، خان‌عمو، صبراو و مدیار برای دزدیدنِ یک دختر رفتیم و بجای آوردنِ دختر جنازه‌ی مدیار رو در نیمه‌شب دفن کردیم...!

 آه، امان از این سفر پر قصه و قصه‌های پر غصه! 
چه بگویم از دلِ پردردِ مارال وقتی که پدرش و نامزدش به زندان افتادند و مادرش هم فوت کرد و طعمه‌ی صدها نامرد شد و سر به بیابان گذاشت؟ چه بگویم از دلِ بلقیس‌خاتون؟ چه بگویم از شوریدن‌های دلِ‌ زیور؟ چه بگویم از بیداری کشیدن‌های شیرو؟ چه بگویم از گل‌محمد وقتی مارال را لخت و عریان تماشا کرد؟ چه بگویم از دلِ کلمیشیِ پیرمرد وقتی گوسفندهای مریضش را در حال مرگ می‌دید و برای عذاب نکشیدن سرشان را می‌برید؟ چه بگویم از حال عبدوس که در زندان خبر مرگِ زنش و آوارگیِ دخترش را شنید؟ چه بگویم غلطه باید بگم چه‌ها بگویم از چه‌ها و چه‌های بی‌انتهای این سفر؟!؟

این سفر سفری‌ طولانیست، این سفر کارِ هرکسی نیست و مردِ سفر می‌خواهد و دلی به بزرگیِ دریا اما خوشحالم که پا در این سفر گذاشتم و دستِ آقای محمود‌خانِ دولت‌آبادی که را که باعث شد خانواده‌ی کلمیشی من را در میان‌ خودشان مهمان کنند می‌بوسم.

این ریویو به پایان رسید اما سفرِ من در کلیدر ادامه دارد و برایتان در آینده باز هم خواهم نوشت اما اگر عمرم کفافِ پایانِ این سفر را نداد، روی سنگِ قبرم بنویسید او در کلیدر با دنیا وداع کرد. 

یازدهم اردیبهشت‌ماه یک‌هزار و چهارصد