بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

معصومه فراهانی

@mimfarahani

90 دنبال شده

198 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

دربارهٔ ادبیات کودک

13 عضو

درآمدی بر رویکردهای زیبایی شناختی به ادبیات کودک

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

آداب بعضی معبد‌های ژاپنی خیلی جالب بود. و این هنر آقای ضابطیانه که نه اونقدر زیاد و پیچیده بگه که حوصله‌ات سر بره و نه اونقدر کم که گیج بشی،به اندازه و کافی بود این فصل درباره معابد😍

            کتابی فوق‌العاده بود. از خوندنش بی‌نهایت لذت بردم و من رو دوباره با حال و هوای شب بیدار موندن و کتاب‌خوندن هیجان‌زده کرد.
همه‌چیزش بی‌نظیر بود و اینقدر دوستش داشتم که نمی‌دونم باید چقدر صبر کنم تا هیجانم نسبت بهش کم شه و بتونم عادی و منطقی درموردش صحبت کنم!
سایه باد، ترکیبی از همه ژانرهاست. معمایی، داستان در داستان، کتابی، اجتماعی و عاشقانه. همه چیز در هم پیچیده‌ست و این وسط نویسنده کلاف رو گم نکرده. حواسش به تک‌تک جمله‌هایی که می‌نویسه بوده. همه جزئیات اهمیت دارن. هر آدمی که تو داستانه  نقش منحصربفرد خودش رو داره. شهر و دالان‌های بی‌انتهاش در کتاب نمایانه و عشق من به اسپانیا و سفر به بارسلون رو هزاران برابر کرد. گرچه الان حس می‌کنم هفته در کوچه پس کوچه‌های شهر قدم زدم و مجسمه‌هاش رو می‌شناسم.
همه شخصیت‌ها به خوبی پرداخت شده بودن و تو حس می‌کنی می‌شناسیشون. حس می‌کنی می‌تونی حرفاشون رو حدس بزنی یا احساسشون رو حس کنی.
دنیل، خولیان، پنلوپه، میگل، فرمیو، خورخه، فرمین (و بوی آبنبات. یاد زوربا می‌انداخت منو گاهی)، بئا، نوریا و بقیه. :) و نترسین. گرچه شخصیت‌ها کمی زیادن اما اصلا گمشون نمی‌کنید و اگر هم گیج بشین روند داستانه و درست می‌شه. 
کتاب جذاب و خوش‌خوانیه و اگه خیلی وقته کتابی نخوندین که راحت خونده شه و خیلی سریع ۶۰۰-۷۰۰ صفحه پیش بره، انتخاب خوبیه.
و اگه بخوام یه حدودی از کتاب بگم که دستتون بیاد در چه حاله، اینطوریه که ...
نمی‌خوام بگم :))) خودتون بخونید تا بفهمید.

پ.ن: دلم می‌خواست هنوز توی شهرکتاب کار می‌کردم تا بتونم به آدم‌های زیادی معرفیش کنم و امیدوار باشم که دوستش داشته باشن.
          
            سال‌ها پیش، پدر چند کتاب ممنوعه در کتابخانه‌اش داشت که من هر کدام را حداقل یکبار خوانده بودم. یکی‌شان مجموعه‌ای از چند داستان فولکلور بود با محوریت سادگی و حماقت بی‌حد بعضی‌ها، بدجنسی بقیه و خیانت زنان که من هیچ دوستش نداشتم و صرفا بابت ممنوعه بودنش تا آخر خواندم. بعد از آن هم هر بار سراغ داستان‌های عامیانه و فولکلور رفتم نپسندیدم. اما داستان این کتاب از خودش جذاب‌تر است: مشدی گلین خانم یک پیرزن بی سوادست که سال‌ها از بچه‌های اعیان تهران مراقبت می‌کرده. هیچ چیز به اندازه‌ی قصه سر بچه‌ها را گرم نمی‌کند و مشدی گلین خانم هم قصه‌گوی قهاری بوده با یک حافظه‌ی قوی. دست سرنوشت مشدی گلین خانم را سر راه الول-ساتن قرار می‌دهد و الول-ساتن شیفته‌ی قصه‌های او می‌شود و آن‌ها را بی کم و کاست می‌نویسد.
قصه‌های مشدی گلین خانم از نظر محتوی شبیه همان چیزی بود که از قصه‌های عامیانه به یاد داشتم، اما شیرینی کلام گلین خانم و سرگذشت کتاب، خواندنش را لذت بخش کرده بود. 
          
            خب... در مورد این کتاب واقعاً چی بگم؟
به قدری طولانی بود که احساس می‌کنم یک رمان واحد نخوندم، بلکه دست‌کم چهارتا رمان خونده‌م که امتیاز و نظرم نسبت به هرکدوم‌شون کاملاً متفاوته...
‌
شاید بشه گفت حتی تا صفحه‌ی ۶۰۰ احساس می‌کردم احتمالاً ارزشش رو نداشت که این همه وقت برای خوندنش بذارم؛ اما از صفحه‌ی ۶۰۰ به بعد... همه‌چیز تغییر کرد. کل داستان به نوعی معنای دیگه‌ای پیدا کرد. و حتی من رو به گریه انداخت!
‌
اما تا قبل از صفحه‌ی ۶۰۰، سایه‌ی باد برای من یک رمان پرکشش ولی معمولی بود که نویسنده‌ش تمام تلاشش رو می‌کرد تا داستانش رو برای خواننده‌هاش جذاب نگه داره. و خیلی جاها روابط علت‌ومعلولی با هم جفت‌وجور نمی‌شدن و غیرمنطقی به نظر می‌رسیدن (البته به‌نظرم هنوز هم این ایراد بهش وارده.)
‌
یه جاهایی حوصله‌م رو سر بُرد... یه جاهایی حس می‌کردم داستان داره زیادی کش پیدا می‌کنه. یه جاهایی حس می‌کردم که نویسنده داره با تعلیق‌های دروغین فریبم می‌ده.

اما در نهایت، پایان داستان همه‌چیز رو تغییر داد و الان احساس می‌کنم کاملاً ارزشش رو داشت که تا آخرین صفحه به خوندنش ادامه بدم و معماهای داستان یکی‌یکی برام حل بشن :)
‌
تسلط نویسنده به شخصیت‌پردازی و به‌خصوص دیالوگ‌نویسی انکارناپذیره و ترجمه هم به‌شدت عالی بود. 
‌
‌در مورد این کتاب خیلی حرف‌ها می‌شه زد. نقاط قوت و ضعف زیادی داشت. اما در کل می‌شه گفت... تجربه‌ی خیلی جالبی بود.
خیلی وقت بود کتابی به این طولانی‌ای نخونده بودم.
و از خوندنش در کل خوشحالم.‌