بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

لالایی برای دختر مرده

لالایی برای دختر مرده

لالایی برای دختر مرده

3.9
80 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

150

خواهم خواند

50

چرا گریه می کنی؟ وقتی زهره آن چه را که می دید برای دیگران شرح داد، هیچ کس حرفش را باور نکرد. زهره این حرف را اولین بار به نزدیک ترین دوستش مینا گفت و بالاخره خبر در تمام شهرک پیچید. زهره می گفت دختری را می شناسد که موهای خاکستری دارد، دست هایش از آرنج به پایین سوخته و از همه مهم تر صد سال پیش مرده است! حمیدرضا شاه آبادی در هفده سالگی معلم شد و در کنار کار ادامه ی تحصیل داد و تاریخ خواند. رمان لالایی برای دختر مرده افتخارات بسیاری را از آن او کرد: برنده ی لوح زرین و دیپلم افتخار جشنواره ی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، اثر ویژه ی شورای کتاب کودک و رمان برگزیده ی جایزه ی شهید غنی پور. این رمان همچنین در سال 2008 در فهرست کتاب های خواندنی کتاب خانه ی مونیخ (کلاغ سفید) قرار گرفت.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به لالایی برای دختر مرده

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به لالایی برای دختر مرده

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به لالایی برای دختر مرده

            ۴ ستاره
رده سنی: دبیرستان
*****
واقعا بین ۴ و ۵ ستاره مردد بودم. یه ستاره رو هم کم کردم به‌خاطر این که به نظرم مشخص بود که دنبال یه داستان دم دستی بوده که تاریخ رو روایت کنه.
اما امان از داستان... امان از داستان... چقدر انتخاب تلخی بود برای یه کتاب‌خوندن تفننی توی جاده... دو سه جا روضه اوج می گرفت و واقعا کتاب رو می‌بستم و بغض می‌کردم و...
چه‌ها که بر سر این خاک و این مردم نرفته... چه بلاهایی که خودمون به سر خودمون نیاوردیم...
*****
این طور که می‌گویند تخصص آقای شاه‌آبادی بیرون کشیدن قصه از دل حوادث تاریخی است. این کتاب هم دو روایت موازی دارد که یکی تاریخی و واقعی است (حکایت دختران قوچان) و دیگری معاصر و تخیلی از داستان زندگی چند دختر نوجوان هم‌مدرسه‌ای. داستان‌هایی موازی که از طریق یک کتاب و یک روح به هم وصل می‌شوند.

هر دو داستان بی‌نهایت تلخ‌اند به قدری که در حین خوانش تقریبا 2 ساعتهٔ کتاب چند باری کتاب را با بغض بستم تا گریه‌ام نگیرد. هر چند به نظر می‌رسد که شق معاصر داستان صرفا یک داستان دم دستی است تا بهانه‌ای به دست نویسنده برای روایت تاریخ بدهد، با این حال به خاطر موضوع بکر و پرداخت خوب نویسنده کتاب به شدت خواندنی‌ست و اتفاقا دقیقا برای طیف سنی نوجوان نوشته شده است.
*****
موارد لحاظ شده در رده‌بندی:
۱- داستان شدیدا تلخ است.
۲- خودم حس ژانر وحشت نداشتم ولی بعضی از خواننده‌ها کتاب را در این ژانر دسته‌بندی کردند!
۳- یکی از تم‌های اصلی داستان درباره برخی مشکلات دخترهای نوجوان است. چندتایی دختر نوجوان که به خاطر شرایط سخت از خانه فرار می‌کنند هم در داستان دیده می‌شوند. ممکن است از نظر برخی خانواده‌ها به منزله تشویق برای فرار از خانه تلقی شود.
          
            "قصه‌ها همه همین‌طورند. درست است که ما آن‌ها را در ذهن خودمان خلق می‌کنیم، اما یک پای آن‌ها در دنیای واقعیت است. هر تکه‌ای از داستان خیالی ما گوشه‌ای از واقعیت است. این است که نمی‌شود گفت که هیچ داستانی از ریشه و اساس دروغ است. همان‌طور که شوخی‌های ما همیشه به بعضی چیزهای جدی اشاره می‌کنند، خیال‌بافی‌های ما هم حاصل چیزهای واقعی هستند که دیده‌ایم."

آثار حمیدرضا شاه‌آبادی را به خاطر چندبعدی‌بودن دوست دارم.
در کتاب‌های او علاوه‌بر داستان، با تاریخ هم آشنا می‌شویم؛ آن‌هم قسمت کمتر شنیده شده‌ی تاریخ.

کتاب "لالایی برای دختر مرده" یک کتاب ساده ولی عمیق است. شاه‌آبادی در این کتاب به بهانه‌ی روایت فروش دختران قوچانی در زمان قاجار، یک معضل و دغدغه‌ی اجتماعی را بیان می‌کند.
کتاب چهار راوی دارد که روایت‌هایشان درهم تنیده و مکمل همدیگرند؛ و در مجموع داستان را جلو می‌برند.

"لالایی برای دختر مرده" اثر غمگینی است؛ ولی غمی که ما را وادار به تعمل می‌کند.

سیلی آخر کتاب عالی بود. آن سیلی در گوش تاریخ نواخته شد؛ تاریخی که تنها مُرکبش خون مظلومان است.
          
            «ما برای آنکه درست جلو برویم، باید پشت سرمان را بشناسیم.»


حمیدرضا شاه‌آبادی و جهان‌بینی‌اش برای من محترم و دوست‌داشتنی‌اند.
رسالتِ روایت تاریخ و آنچه که بر مردمانِ بی‌صدا در سال‌های دور و نزدیک ایران گذشته است.
دو داستان موازی؛ یکی ماجرای دختران قوچانی (که پیش از خواندن این کتاب از آن بی‌اطلاع بودم) که در دورهٔ قاجار به‌دلیل ظلم حاکم قوچان، پدرهای‌شان ناچار به فروش آنها به سواران ترکمنِ اهل شوروی می‌شده‌اند و دیگری اشاره‌ای به برخی دخترانِ امروز ایران که ممکن است نسخهٔ امروزین دخترکان قوچانی باشند.
کتاب را اصلا مناسب نوجوان متوسطه اول نمی‌دانم. یعنی حتا به نوجوان متوسطه دوم هم سخت پیشنهادش می‌کنم.
ولی حتما به همهٔ پدران، مخصوصا پدران دختردار توصیه‌اش می‌کنم.
در ضمن، رمان ایرانی که پایان‌بندی‌ قَدَر داشته باشد، ستودنی است. و کشیده‌ای که با جملهٔ پایانی کتاب به صورت‌تان می‌نشیند!
کتاب را در نمی‌دانم چندمین ماراتن کتابخوانی حلقه کتاب مبنا خواندم. خداوند ارابابانش را حفظ کند :)
          
            شاید از روی اسم کتاب هم این را فهمیده باشید که شما با یک داستان عجیب و غریب طرف هستید. دیدن دختری به نام حکیمه که مو‌های خاکستری دارد، دست‌هایش از آرنج به پایین سوخته و از همه مهم‌تر صد سال پیش مرده است می‌تواند موقعیت خیلی جذاب و در عین حال ترسناکی را ایجاد کند. تجسم چنین شخصیتی توسط خواننده در ذهن او را شوکه می‌کند و اشتیاق او را برای خواندن ادامه داستان افزایش می‌دهد. شیوه بیان داستان جوری است که در موقعیت‌هایی که زهره (یکی از شخصیت‌های داستان) حکیمه را در اتاقش ملاقات می‌کند خودتان را کاملا جای او قرار می‌دهید، موهای حکیمه را شانه می‌کنید و برای او قصه می‌گویید.
داستان کتاب در شهرکی نیمه‌کاره و دورافتاده به نام شهرک ارغوان در نزدیکی تهران روایت می‌شود. شهرکی که به علت سقوط مهندس اصلی آن از داربست طبقه‌ی پنجم بلوک سیزده و مرگ او همین‌جور نیمه‌کاره رها شده است. اما با این حال در این شهرک اندک افرادی زندگی می‌کنند. از جمله دو دوست صمیمی به نام مینا و زهره که شخصیت‌های اصلی داستان هستند. زهره‌ای که با وجود چهار برادر بزرگتر از خودش در خانه و بی‌توجهی خانواده به او حال روحی خوبی ندارد و مینایی که دردانه پدر و مادرش است. 
زهره حکیمه را می‌دید. هر روز و هر شب. و این را همه جا تعریف می‌کرد. در خانه و مدرسه. ولی هیچ کس حرف او را باور نمی‌کرد و همه او را مسخره می کردند. پدر و مادرش هم فکر می‌کردند که او جن‌زده شده و هر کاری برای درمان او کرده‌اند. تنها کسی که اندکی او را درک می‌کرد مینا بود. زهره برای او تعریف می‌کرد که حکیمه یکی از دختران قوچان بوده که پدرش برای اینکه بتواند مالیات سنگین والی منطقه قوچان را پرداخت کند او را به سواران ترکمن فروخته است. و او از صد سال پیش تا الان به دنبال خانواده‌اش می‌گردد و حالا به شهرک ارغوان آمده. مینا در ابتدا اصلا حرف‌های زهره را باور نمی‌کرد تا اینکه کتاب آقای ناصری که از روی یادداشت‌های میرزا جعفر خان منشی باشی نوشته شده بود توسط پدرش به دست او رسید.
 میرزا جعفر خان از طرف مجلس شورای ملی در زمان قاجار مأمور به تحقیق در مورد مردم قوچان و بلاهایی که بر سر آنها آمده بود شد. در یادداشت‌های او همه چیز دقیق نوشته شده بود. حتی اسامی تک تک دختران قوچانی که به ترکمن‌ها فروخته شده بودند. مینا با خواندن این یادداشت‌ها کم کم داشت حرف‌های زهره را باور می‌کرد. تا جایی که حتی خودش هم حکیمه را دید. اما سوال خیلی مهمی ذهن او را درگیر کرده بود. چطور ممکن است دختری که صد سال پیش در ترکمنستان مُرده حالا و اینجا با آن موهای مثل برف سفیدش و دست‌های سوخته‌اش رو به روی او ایستاده باشد و با چشم‌هایی که دو حلقه سیاه دور آن بسته شده بود به او زل بزند؟
با خواندن کتاب «لالایی برای دختر مرده» نوشته آقای «حمیدرضا شاه آبادی» به حال تمامی دختران مظلومی که در هر گوشه از تاریخ به آنها ظلم شده و سختی و مشقت را تحمل کرده‌اند خواهید گریست. به همه کسانی که اهل کتاب خواندن هستند و سرشان برای چیز‌های عجیب و غریب درد می‌کند مخصوصا به دختر‌ها توصیه می‌کنم که این کتاب را بخوانند.
          
            یک رمان فوق العاده خواندنی برای هر کس که پدر می‌شود.
امروز همسرم تماس گرفت و با ذوق گفت که مژده بده دندان دخترمان دارد درمی‌اید!
و من الآن که کتاب را تمام کردم به این فکر می‌کنم که بزرگ کردن یک دختر چقدر سخت است! پدر خوبی بودن چقدر سخت است!!
این کتاب در آخرین سطرش به صورت هر کس که دختری دارد سیلی می‌زند و به صورت جامعه‌ای که به دخترانش احترام نمی‌گذارد سیلی می‌زند.

نویسندگانی که برای نوجوانان داستان می‌نویسند می‌گویند کارشان سخت‌تر از نویسندگانی است که مخاطبان بزرگسال دارند. چون نوجوان‌ها کم حوصله‌ترند و اگر کتاب جذبشان نکند فوری آن را کنار میگذارند. بی‌رودربایستی فقط میخواهند چیزی بخوانند که ازش خوششان بیاید. دنبال افزودن معلوماتشان نیستند و مثل کتابخوان‌های حرفه‌ای به قصد غرقه شدن در دنیایی که با تلاش ذهنی خودشان باید بسازند رمان نمی‌خوانند. گذشته از این حریف قدرتمندی مثل بازی‌های کامپیوتری برای ‌رمان‌های نوجوان وجود دارد.
با این مقدمه میتوانید تصور کنید نوشتن رمان نوجوان آن هم با یک موضوع تاریخی که از قضا واقعه‌ای تلخ است چه اندازه میتواند برای نویسنده دشوار باشد.
اما حمیدرضا شاه‌آبادی که در آثارش همیشه بسیار به سراغ مایه‌های تاریخی می‌رود، در رمان "لالایی برای دختر مُرده" به خوبی از پس این کار برآمده و رمانی نوشته که بعید است نوجوانی (مخصوصا دختر‌ها) از آن خوششان نیاید.
حکایت فروخته شدن تعداد زیادی از دختران قوچان در سحرگاه انقلاب مشروطه حکایتی تلخ و شرم‌آور است که بر اساس شواهد اگرچه در زمانهء خودش نقل آن بسیار فراگیر بوده و مایهء برانگیختن احساسات ملی و اعتراضات اجتماعی شده اما به مرور زمان در میان حوادث تاریخی عهد مشروطیت به دست فراموشی سپرده‌شده و چنان تلقی شده که تاثیر مهمی بر شکل دادن وقایع سیاسی اجتماعی نداشته. دکتر افسانه نجم‌آبادی در کتاب ارزشمند "حکایت دختران قوچان" در باب نشست غبار فراموشی بر این ماجرا می‌نویسد: 
"علیرغم اهمیت این داستان در آن سالها، در تاریخ‌نگاری‌های بعدی انقلاب مشروطه "حکایت دختران قوچان" از یاد رفته، و رویدادهایی چون چوب خوردن سه تاجر قند بازار تهران و ... به عنوان وقایعی که آغازگر این انقلاب بود به یادها مانده‌است."
لالایی برای دختر مرده چند راوی و چند فضای متفاوت دارد که همگی در ماجرای دو دختر دبیرستانی به هم می‌رسند. راوی اصلی رمان که داستان با روایت او آغاز می‌شود و به انجام می‌رسد نویسنده‌ای است که به طور اتفاقی در تاریخ به ماجرای فروخته شدن تعداد زیادی از دختران قوچانی به ترکمان‌ها برخورده و تصمیم گرفته کتابی دربارهء این ماجرا بنویسد و این واقعهء تاریخی در حال فراموشی را یادآوری کند. با این که در طول رمان چندان اشاره‌ای به انگیزه آقای نویسنده نمی‌شود (شاید به خاطر اقتضائات رمان نوجوان) اما در زیر لایهء متن و علی الخصوص با پایان بندی درخشان رمان میتوان انگیزه نویسنده را این طور حدس زد: یادآوری دوران تلخ عدم امنیت سیاسی و اجتماعی و تذکر دادن آن به نسل نوجوان امروز که دستهای حافظ امنیت و عدالت را نمی‌بیند و وجود این دو موهبت را امری کاملا بدیهی می‌پندارد. از طرف دیگر نویسنده در فراز پایانی ما را در جستجوی زهره و مینا به اقامتگاه دختران فراری می‌برد تا از دختری که مدام سراغ پدرش را می‌گیرد ناغافل سیلی جانانه‌ای بخوریم و بشنویم: 
"ببین خوبه؟ خودت خوشت می‌آد؟ چرا میزدی سیاه و کبودم می‌کردی؟"
و به این ترتیب آن عدالت و امنیت سیاسی و اجتماعی این بار جنبه‌ء اخلاقی و خانوادگی پیدا کند و تذکری باشد برای مخاطبان بزرگسال.
دو راوی نوجوان این رمان زهره و مینا هستند که آن‌ها هم به خاطر شغل پدر مینا با کتاب "خاطرات میرزا جعفرخان منشی باشی از ماجرای فروخته شدن دختران قوچان" برخورد کرده‌اند. البته هر دو کتابخوان هستند. زهره اهل کتابهای فهیمه رحیمی است اما مینا که پدرش ناشر است کتابهای حسابی‌تر میخواند. رابطهء دوستانهء آنها با رد و بدل کردن رمان‌ها شکل گرفته تا این که ماجرای کتاب میرزا جعفرخان منشی باشی پیش می‌آید و زهره و مینا تجربه‌ای عجیب، اندکی ترسناک و بسیار درگیرکننده را پشت سر می‌گذارند. شخصیت این دو دختر به خوبی ساخته و پرداخته شده‌است. حمیدرضا شاه‌آبادی به خوبی توانسته برای درگیر شدن دو دختر کتابخوان امروزی با ماجرایی که دخترکان خطه‌ای دیگر از کشور، در دورهء مشروطه پشت سر گذاشته‌اند طرح و توطئه‌ای منطقی فراهم کند.
راوی دیگر این ماجرا هم خود میرزا جعفرخان منشی است که برای تهیهء گزارش این واقعه دردناک به قوچان سفر کرده و هیچ گاه بازنگشته اما به لطف تحقیقات آقای نویسنده ما برگ‌هایی از دفتر خاطراتش را می‌خوانیم که الحق بسیار دردناک و تذکر دهنده هستند.
علی الظاهر شاه‌آبادی به این شکل روایت پازل گونه تعلق خاطری دارد چرا که رمان دیگر وی "کافه خیابان گوته" نیز به همین شیوه روایت می‌شود. "لالایی برای دختر مُرده" با شکل روایت چند تکه‌ش برای دختران دبیرستانی ما که مثل زهره و مینا اهل کتاب خواندن باشند و بخواهند از سطح کتاب‌های عامه‌پسند عبور کنند، فوق‌العاده خواندنی است.