بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آرمان نوری

@Armannouri

448 دنبال شده

170 دنبال کننده

                      یک مثلا اهل مطالعه عامی.
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                نیازمندِ توسعه برای وطن

مرور تاریخ همیشه همراه است با اصلی جدانشدنی مرور اسامی، از شاهان و وزیران گرفته تا مکان‌ها و شهر‌های نابود شده و... .  به همین منوال است که با خواندن تاریخ ایران معاصر به اسم گروهی برمی‌خوریم که نام روشنفکر روی آن‌ها نهاده‌اند. گروهی که در دوران جمود فکری ایرانیان متوجه ترقی غربیان شدند و در صدد جبران عقب ماندگی برآمدند. نام‌ها و تفکراتی در هر دوره متفاوت. زمانی روشنفکران دغدغۀ هویت فراموش شدۀ ملی را داشتند، روزگاری ستیز با تاریخ ملی و در نتیجه جهان وطنی سر لوحۀ تفکرشان قرار گرفت. در رمنس‌ها و حکایات قدیمی هیچ جایی برای شخصیت‌های خاکستری نبود اشخاص یا خیر بودند یا شر اتفاقاتی که در دنیا با وقوع انقلاب روسیه افتاد این تفکر را با رنگ و لعابی جدید وارد دوران تازه‌ای کرد. زیر سایۀ ایدئولوژی برآمده از آن اتفاق، روشنفکران سرزمین ما هم یا اسطوره بودند یا اصلا آدم نبودند حد وسط هم نداشت. هنوز بعد از این همه سال از دوران اوج آن‌ها باز هم در بعضی کافه‌ها و کتاب فروشی‌ها عکس‌های این جماعت شاعر و فیلمساز و داستان نویس و... به در و دیوار آویزان است؛ بدون تحلیل جامعی از کار و زندگی آن‌ها. هنوز خیلی‌ها قبول نکرده‌اند می‌شود با شعر یک شاعر عشق کرد، از فیلم یک فیلم‌ساز لذت برد، در داستان یک داستان‌نویس غرق شد اما همزمان از تفکر آن‌ها متنفر بود. غرض این‌که همان زمان که زیر بلندگوی تبلیغاتی عده‌ای روشنفکراولگو شدند و حاضر شدند تن خودشان را قربانی ایدئولوژی کنند و وطنشان را نفی، عده‌ای با جان و دل در سکوت هر آن‌چه از دانشگاه‌های معتبر دنیا آموخته بودند خرج ایران کردند و قید بهترین زندگی را که می‌توانستند هر جای دنیا داشته باشند زدند. امروز می‌بینیم که افکار و عقاید گروه اول برای مردم کوچه بازار ابتدا خشونت بود و مرگ و ترور و بعد نامشان دست آویزی برای ادا، اطوار روشنفکریِ عده‌ای بدون عمیق شدن در خلق هنری آن‌ها. هنوز نسل‌های گذشته نفس می‌کشند خیلی از آن‌ها هنوز یخچال ارج را یادشان هست، خودکار بیک، پارچۀ نساچی مازندران، محصولات کارخانۀ داروگر، چندین نسل در دانشگاه بوعلی تحصیل کردند که حاصل اعتماد دکتر اکبر اعتماد به این خاک بود. و این بود که این روشنفکران وطن پرست برای ایران و ایرانی به ارمغان آوردند افرادی که با مطالعۀ زندگی آن‌ها جز تلاش بی حد و اندازه و پاکدستی چیزی مشاهده نمی‌شود وقتی که بدانیم فرصت هر سؤاستفاده مالی و زندگی رویایی در هر جای جهان را هم داشتند. همان روزگاری که روشنفکران طرفدار ایدئولوژی نتیجۀ تلاش‌های آن‌ها را توطئه امپریالیسم می‌دانستند در مسکو یعنی مدینۀ فاضلۀ‌شان مردم برای محصولات کفش ملی صف می‌کشیدند وقتی که نایک و آدیداس مد نبود. پیکان ساخت ایران ناسیونال خودروی ملی بود نه ارابۀ مرگ وقتی هیچ کدام از کشورهای منطقه خودروسازی نداشتند. و امروز چه قدر نیاز داریم به مطالعۀ روایت‌های صادقانه، آشنایی با فعالیت‌ها و اشتباهات امثال نیازمندها و تکنوکرات‌هایی که طلایی‌ترین دورۀ اقتصاد ایران معاصر را در دهۀ چهل رقم زدند، رشد اقتصادی دو رقمی همراه با تورم تک رقمی نتیجۀ خون دل خوردن‌هایی بود که دیگر هیچگاه تکرار نشد. و نسل من امروز وارث اخبار بد اقتصادی و تعطیلی کارخانه‌ها و نام‌های بزرگ است که همه نتیجۀ تفکرات همان روشنفکران اسطوره شده است. هر چند توسط کسانی دیگر و با اسمی دیگر، نتیجه همان است که آن‌ها تبلیغ می‌کردند.
پ.ن: دکتر رضا نیازمند در این کتاب خاطرات زندگی کاری خود را شرح می‌دهد از تولد در همدان تا رسیدن به مناصب عالی اقتصادی و چگونگی تاسیس سازمان‌های اقتصادی و همچنین فعالیت‌هایی که به اقتصاد دهۀ چهل مربوط می‌شود می‌پردازد. کتاب در دستۀ کتب تاریخ شفاهی قرار می‌گیرد. رضا نیازمند در سرتاسر کتاب سعی کرده جانب انصاف را در مورد خود و دیگر شخصیت‌های سیاسی رعایت کند. و جاهایی به خود انتقادی هم می‌پردازد. مطالب تکراری در کتاب جاهایی توی ذوق می‌زند ولی آزار دهنده نیست. کتاب خوش خوان و روان است و برعکس نام آن که کتاب تخصصی را به ذهن متبادر می‌کند اصلا مطلب پیچیده‌ای را ندارد. و عوامی مثل من می‌تواند خیلی سریع آن‌را تمام کند
        
                سال 97 قبل از رفتن به دورۀ فیلم سازی انجمن سینمای جوان، این کتاب را خواندم. همه با شور و شوقی می‌رفتیم سر کلاس  که در خیالات فکر می‌کردیم که چه کارهای بزرگی می‌توانیم بکنیم ولی همه خیال باطل بود. آخر سر هیچ کدام نتوانستیم یک فیلم آماتور بسازیم برای گرفتن مدرک.  از آن جمع 20 نفره فکر کنم فقط سه نفر توانستند مدرک پایانی بگیرند. پول و عمر بقیه هم تلف شد به خصوص من که قید دانشگاه را زدم سر آخر سه ترم مشروط حتی نتوانستم یک فوق دیپلم فکسنی بگیرم. پول شهریه هم از بابام گرفتم، خواستم تیغش بزنم و دست تو جیب خودم نکنم. طوری تعریف کردم در کلاس فیلمسازی قبول شدم که انگار آکسفورد قبول شدم. البته اون هم می‌دانست من حرف مفت می‌زنم و توصیه به دانشگاه داشت ولی با این حال پول را داد. در مصاحبۀ ورودی اسم کارگردانان و فیلم‌هایی که در این کتاب نوشته شده بود را برای اساتید مصاحبه گیرنده ردیف کردم و نمرۀ بالایی هم گرفتم؛ بماند که خیلی از این فیلم‌ها را تا همین امروز هم ندیدم. این طرز تفکر برایم چندش آوره که بعضیا دنبال ادا اتوار هستند. طرف با زور فیلم خاص با ریتم کند می‌بینه با این که هیچی از آن نمی‌فهمه شروع به  پز دادن و روشنفکری می‌کنه و تاسف می‌خوره که سطح سلیقۀ مردم مبتذله و دنبال فیلم کمدی هستند و... . طرف مقابل این تفکر هم همین قدر مبتذل که هر کس از جشنوارۀ خارجی جایزه گرفت را سیاه نما و سفارت برو  و... می‌داند. به قول آن لاموت «حقیقت را آن طوری که فهمیدی بیان کن». یه وقت مجید برزگر یکی از کارگردان‌های جریان روشنفکری که همشهری هستیم می‌گفت من عاشق دیدن فیلمفارسی هستم. یا عباس کیارستمی که حوصلۀ فیلم دیدن نداشت و حتی از فیلم‌های خودش حوصله‌اش سر می‌رفت یا حاتمی کیا که طرفدار فیلم‌های وسترنه.مقدم بر فیلمسازی صداقت این افراد قابل ستایشه. به جای ادا درآوردن با فیلم آن حس واقعی خودت را از فیلم بروز دادن هنره چه بسا آن‌که فیلم از نظر معیارهای مختلف مبتذل باشه ولی  حال کرده باشی باهاش.نه چون جایزه گرفته، فلانی نقد مثبت نوشته یا دربارۀ امنیت و شهداست و...  . و اما از منبر بیام پایین که سر خودم هم درد گرفت. عنوان کتاب گویای همۀ محتوای کتاب هست. کتاب فیلم‌های سینماگران روشنفکر و جایزه بگیر را  همراه با بعضی نظریات جامعه شناسی مربوطه بررسی کرده. و بیشتر تمرکزش هم بر فیلم‌های بعد از انقلاب است مگر در حد اشاره‌ای کوتاه به قبل از آن. کتاب توضیح می‌دهد فیلم سازی جشنواره‌ای بعد از انقلاب بود که رشد کرد. اطلاعات خوبی از فیلمسازان هنری ایران و فیلم‌هایشان می‌دهد. کسانی که به تاریخ سینمای ایران علاقه دارند کتاب را مطالعه کنند. یک ستاره کمتر دادم به این دلیل که احساس کردم کتاب جایگاه ویژه برای سینماگران جایزه بگیر قائل شده. در صورتی که لزوما جایزه به معنی عالی بودن نیست. در آخر این نظر را مطلوب می‌دانم «هنر خوب، هنری است که عوام ارتباط بگیرند و خواص تایید کنند» یا یک همچین چیزی. مثل قیصر و گوزن‌های مسعود کیمیایی، طوقی علی حاتمی، آژانس شیشه‌ای حاتمی کیا، دایی جان ناپلئون و ناخدا خورشیدِ ناصر تقوایی، قصه‌های مجیدِ پور احمد و... .
        
                تقریبا 16 ساله بودم که این کتاب را خواندم. قبل از مطالعۀ این کتاب منِ عاشق درس تاریخ از تاریخ معاصر تنها چیزی که می‌دانستم مطالب تبلیغی و پروپاگاندا ی صدا وسیما و درسی بود که یک طیف را تا آسمان برده بود. اولین مواجۀ من با کتاب عنوان کتاب بود که کنجکاو شدم حتما کتاب را مطالعه کنم. از کتاب فروشی انصاری خیابان بوعلی آن را خریدم. برای اولین بار با گروه های فکری مختلف مبارز با حکومت پهلوی آشنا شدم. از چپ ها و روحانیان و مذهبی ها و ... . دوره‌های مختلف مجلس شورای ملی و احزاب رقیب و ملی شدن نفت و مصدق و وقوع انقلاب مطالب جدیدی برای من به همراه داشت. همچنین برخلاف دانسته‌های قبلیم کتاب حکومت محمدرضاشاه را موفق در توسعه اقتصادی و اجتماعی می‌دانست و اشکال کار را در توسعه نیافتگی سیاسی عنوان می‌کرد. و شروع اعتراضات گسترده و راهپیمایی‌ها را حوادث شب‌های شعر گوته عنوان می‌کرد. این که از لحاظ تاریخی چه اشکالاتی به کتاب وارده و چه نقدهایی به آن می‌شود کرد و این که آبراهامیان با تفکر چپ با چه روش تحقیقی تاریخ را تحلیل کرده را من اطلاعی ندارم چون تاریخ دان نیستم ولی کتاب و مطلاب فراوانی در نقد آن نوشته شده. خاطره‌ی خوشی که کتاب برای من به جا گذاشت این بود که یاد داد از زوایای مختلف و متفاوتی می‌شود قضایا مخصوصا تاریخ را دید. #یک-کتاب-یک-خاطره
        
                بر عکس خیلی از هم سن و سالام عاشق درس تاریخ بودم اینکه درس تاریخی که در مدرسه ارائه می‌شد چه قدر کسل کننده بود و نیاز به حفظ کردن داشت برام مهم نبود من جوری عاشق زنگ تاریخ بودم که با یک نگاه کل کتابو از بر می‌کردم. 
16 سالگی، کتابفروشی انصاری در خیابان بوعلی مشغول بی هدف گشتن لابه لای کتابا بودم. چشمم افتاد به کتابی که تصویری از ناپلئون روی جلد آن بود همان را خریدم بدون اینکه بدانم چی هست. آن روزها به سرم زده بود که آخوند بشوم. اوقاتم در حجره با خواندن کتاب دزیره می‌گذشت زیر نگاه های سنگین، که این کار را کراهت و اتلاف وقتی که برای کارها و درس‌های مهم‌تر بود می‌پنداشتند. بعد فهمیدم به این نوع کتاب رمان گفته می‌شود. 
دزیره اولین رمانی بود که به طور جدی خواندم. از قضا اصلا انتخاب بدی هم نبود. کتاب ضمن روایت روان، نثر صمیمی، به صورت داستان اطلاعاتی تاریخی زیادی از دورۀ انقلاب فرانسه و ظهور ناپلئون می‌دهد و به طور موازی روایتی عاشقانه هم جلو می‌برد. ما با اوژونی شخصیت اصلی داستان و خانواده‌اش همراه نوشته‌های دفتر خاطراتش می‌شویم و با ناپلئون آشنا می‌شویم از زمانی که افسری جز بود تا وقتی که مرد قدرتمند اروپا شد، و زمانی که به عشق اوژونی خیانت کرد و  روزی که ستارۀ اقبالش خاموش شد و سقوط کرد. اوژونی که روزی به ملکه‌ای کشوری دیگر تبدیل شد. کیفی که از کتاب بردم مرا بیشتر به سمت رمان خوانی هل داد و به طور کلی با کتاب خوانی جدی آشنا کرد؛ . بنابراین خاطره‌ای خوش برام از خودش به جا گذاشت. بعد از مدتی هم فهمیدم فیلمی از روی آن ساخته شده. همان روزها از این کلوپ به آن کلوپ می‌گشتم دنبال فیلمی کلاسیک که کسی اسم آن را هم نشنیده بود. بعد از مدت کوتاهی شبکۀ وای فای و تلگرام فراگیر شد و چند سال بعد فیلم را از آن‌جا دانلود کردم.
        
                دبیرستانی که شدم(نظام قدیم) اوضاع درسم مثل مدرسه‌ام عوض شد؛ یعنی باید جدی می‌گرفتم و خر خوانتر می‌شدم ولی نه برعکس، سن بلوغ و یافتن هویت جدید و استعداد‌های متفاوت و به دنبال آن مشکل با مدرسه و معلم و خانواده من رو هر چی بیشتر از مدرسه دلزده کرد. چقدر افسوس می‌خوردم که مثل فلانی ریاضیم خوب نیست و آن قدر مغزم زایل شده که تجدید می‍شم، ولی کسی نمی‌گفت بهم تو توی تاریخ، اجتماعی و ... خیلی خوبی. چه قدر  خود تحقیری که تبدیل شد به عقدۀ حقارت، و خانواده که آمال و آرزویش ریاضی، تجربی و وکالت بود مدام مقایسه که ببین پسرداییت درس خوانه. البته که دیدم چه گهی شد. و معلم‌های بی سواد مدرسه که بدتر از خانواده بودند. حیف اون پولی که می‌گیرند! بله کسی توجهی به استعدادهای نهفته در هر فرد نمی‌کند. بعضی مثل من تن به زور و اجبار درس نمی‌دهند ولی بعضی با هر ضرب و زوری هست ریاضی و تجربی و سفت می‌گیرند بدون این که بفهمن واقعا علاقه دارند یا نه و خیلی‌هایشان به موفقیت‌هایی در تحصیل هم می‌رسند. قبولی در بهترین دانشگاه‌ها مثل شریف، تهران، علم و صنعت و بعد در دوران دانشجویی که فشار مدرسه و خانواده برداشته شده تازه می‌فهمند که از اساس راه را بی راهه رفتند و آن‌جا تصمیم به تغییر رشته به رشته‌های علوم انسانی می‌کنند. کتاب بررسی دلایل این تغییر عقیدۀ نخبگان  دانشگاه‌های معروف کشور است؛ و یک تحقیق علمی است که مخاطبش بیشتر سیاست گذاران هستند ولی یک عامی مثل من هم می‌تواند از آن استفاده کند. البته جا داشت کتاب بیشتر به آسیب شناسی این قضیه توجه می‌کرد شاید خودش موضوع یک کتاب دیگر باشد. کتاب‌های منتشر شده در نشر آرما موضوعات جالبی دارد و برای کسانی که به مطالعات علوم انسانی و جامعه شناسی و انتقاد درون دینی علاقه دارند می‌تواند مفید باشد. عزت زیاد
        
                داستانی عاشقانه در دل همدان قدیم. عاشقی دو نوجوان یکی مسلمان زاده یکی ارمنی زاده. شخصیت های داستان عمق نمی گیرند. معشوق داستان که دختری ارمنی است کل رفتارهایش خوب و مثبت است و همین او را تک بعدی کرده. دیگر شخصیت های داستان هم همین طوری هستند. مثل پدر مست راوی، یا دوست یهودی دختر. تنها مادربزرگ راوی که شخصیتی فرعی است این گونه نیست و همچنین دوست راوی با درجه کمتر. توصیف فضای شهر همدان در حد متوسط است. نویسنده نام خیابان بوعلی، سینما و ...را آورده بدون آن که توصیفی کامل و جامع از آن ها کند البته در توصیف کوچه‌ی محل زندگی راوی که همان کوچه فرنگی‌ها باشد خوب عمل کرده.  پایان بندی آن هم خیلی سرسری بود. بیان احساسات راوی خوب بود. همچنین اشاره به اقلیت‌های دینی همدان که امروز  تعدادشان به انگشتان دو دست هم نمی‌رسد. و همچنین سرمای قدیم همدان و برف‌های زیادی که می‌باریده . کتاب کم حجم است و در واقع می توان آن را نوولا و جزو کتاب‌های عامه پسند قرار داد. من که خودم با تم عاشقانۀ آن حال کردم. در پایان اینکه همدان پرچمش بالاست هر کتابی در مورد آن ارزش یک بار خواندن دارد.
        
                فوق العاده.به نظرم پنج ستاره هم کمه.تم مرکزی داستان اعتیاد است ولی داستان به حاشیه نشینی، جنگ،فقر و... هم می پردازد فضاسازی داستان عالی است فضای سیاهی که در آن غرق می شوی من فضای حاشیه نشینی را لمس کردم من جای سوزن تزریق را روی دست های خودم حس می کنم با اینکه هیچکدام رو تجربه نکردم.کتاب یه ناتورالیسم به تمام عیاره که اصلا شعار نمی ده تمام این ها در روزمرگی عادی یک آدم معمولی نشان داده می شود.حتی دوست شهید شخصیت داستان هم شعاری نیست.زبان داستان رکیک است که اتفاقا ویژگی مثبت کتاب است و شخصیت داستان و فضای داستان را هرچه بیشتر باورپذیر می کند.داستان رفت و برگشتی به گذشته و حال دارد و ما بخشی از کودکی شخصیت اصلی را هم می بینیم.در بعضی فصل ها نویسنده  گاه رویاهایش را هم نوشته ولی بعد می فهمیم واقعیت تلخ تر از این حرف هاست.من دوره سه جلدی کتاب را خواندم که در چاپ بعدی در یک مجلد چاپ شده است.در نگاه اول ممکن است تعداد صفحات کتاب از خواندن منصرف کند ولی کتاب روان و خوش خوان و با ریتم تند است که اصلا خسته نمی کند.
        
                این کتاب برای من خاطره انگیزه چون من را به نوعی با کتاب آشنا کرد «قضیه برمی گرده به سال دوم ابتدایی حوالی سال های 84-85 معلمی داشتیم که یکی از تکالیف آخر هفته اش این بود که کتاب داستان می داد و می خواست که شنبه خلاصه ی آن کتاب را سر کلاس تعریف کنیم روزی کتابی به من رسید که شبیه هیچ کتاب داستان دیگری نبود «ستاره سیاه»هر چه قدر کلنجار رفتم از کتاب هیچ چیز نفهمیدم.کتاب تصاویر قشنگی داشت ولی داستان رو نفهمیدم در ضمن جلدش هم مثل بقیه کتاب ها نرم نبود سفت و سخت بود اندازه اش هم بزرگتر.هفته ی بعد عرفان شاگرد اول کلاس کتاب رو خوانده بود و خلاصه اش رو گفت.چه چیزی بود که عرفان فهمیده بود و من نفهمیده بودم؟کتاب هیچ وقت دیگر تا آخر سال به من نرسید ولی سوال توی ذهنم بود.یه روز با مامان رفته بودم حوالی آرامگاه بوعلی آزمایش خون بدم همان کتاب را پشت ویترین یکی از مغازه های لوازم التحریر خیابان بوعلی دیدم.مامان به خواست من برای خرید کتاب توجهی نکرد.تصمیم گرفتم برای دفعه بعد که از آن جا رد شدیم حتما او را برای خرید مجاب کنم ؛چند بار در خانه با آب وتاب از کتاب گفتم طوری که آن ها هم کنجکاو شده بودند ببیند سلیقه و توجه من به چیست.دفعه بعدی صبح زود بود و مغازه تعطیل.دفعه ی بعد از آن هم مغازه باز بود ولی آن کتاب نبود فروشنده که رفیق بابا بود کتاب های دیگری از همان نویسنده را نشان داد تعداد کتاب ها 24 و حق انتخاب یکی، از جلد دوم شروع کردم«ماجراهای تن تن».به محض رسیدن به خانه شروع کردم به خواندن همان شب تمام شد، لذتی داشت که تا همین الان زیر زبانم است.من خوشحال از این که لذت تا 23 جلد بعدی می تواند تداوم داشته باشد  آن 200تک تومانی که بابا پول تو جیبی روزانه می داد را جمع می کردم تا 2000 تومان شود تا بار دیگر اگر از آنجا رد شدیم جلد بعدی را بخرم.همیشه موقع تولدم یا موقعی که می خواستند هدیه ای به من بدهند یک جلد از همان ها را می گرفتند البته که نمی توانستند سورپرایزم کنند چون قبلش می پرسیدند تا جلد چندم دارم؟»کتاب ها تکمیل شد منم قد کشیدم فهمیدم به این کتاب ها می گویند کمیک استریپ و هرژه خالق این کتاب ها یکی از بزرگان این سبکه .کتاب ستاره سیاه را دیگر در کتاب خانه مدرسه و کتابخانه شهرک که عضو فعالش بودم پیدا نکردم.تا چند سال بعد که دانشجو شده بودم در بساطی های خیابان بوعلی که کتاب های نایاب می فروختند آن را دیدم.قیمت کتاب20000 تومان بود.کتاب جزو آثار ضعیف هرژه محسوب می شود.ولی همین کتاب من رو با مقوله ی کتاب خواندن،دنبال کردن مجموعه آثار یک نویسنده،دنبال کتاب گشتن،سرزدن به کتاب فروشی ها،کتاب دست گرفتن و... آشنا  کرد و پلی شد برای خواندن کتاب های دیگر.در فضایی که کتاب فروشی جامعی در همدان نبود و کتاب کودک همان رنگ آمیزی بود و اطراف هم آدم اهل مطالعه ای نبود و خرید اینترنتی معنایی نداشت و کتاب خانه ،مسجد،کتاب خانه عمومی کتابی مناسب سن من نداشت ،کسی نبود مرکز کانون پرورش را معرفی کندو خانواده با اینکه عاقل و فهیم بودند و خود اهل روزنامه خواندن ولی اطلاع درستی از این جور نیازها نداشتندو بقیه فامیل که اکثرا روستایی بدون سواد  خواندن و نوشتن و این کار حتی مسخره بود برایشان و ما که ساکن پایین شهر بودیم و دسترسی کمتری به مرکز شهر داشتیم و شهرستانی بودیم و هستیم !بله در این فضا این کتاب ها غنیمت بود برای من چند باری بچه محله ها خواستند این مجموعه را کش برند ولی من دم به تله ندادم کتاب های زیادی بذل و بخشش کردم بین بچه محل ها و کتابخانه مدرسه ولی این ها... .(در ضمن خدا اموات مبدع شهر کتاب رو بیامرزد که بخشی از کمبود ها رو جبران کرد)
موخره:کتاب های تن تن نوشته هرژه از بهترین نمونه های کمیک استریپ در جهان است.بر خلاف مانگاهای ژاپنی که تنوع رنگ ندارند کتاب دارای رنگ آمیزی شاد و جذاب است و همچنین بر خلاف کمیک های مارول مثل سوپرمن و ... که دارای شخصیت های با قدرت مافوق بشری هستند،تن تن و سگش میلو و دیگر دوستانش شخصیت های زمینی و عادی ماجراجویی هستند که برای رهایی از مخمصه ها از قدرت فکر و هوش خودشان بهره می برند البته شانس هم همیشه با آن ها یار است.البته نباید از یاد برد که پیرامون آثار هرژه حواشی ای بوده در رابطه با دید نژاد پرستی.تا حدودی این حرف صحیح است.هر چند هرژه خیلی از موارد کتاب هایش را اصلاح کرد اما همچنان به غیر اروپاییان،آفریقایی ها،عرب ها،بومیان آمریکا و... به نوعی به دید تحقیر نگاه می کند؛اخیرا در کانادا هم کتاب های تن تن را در اعتراض به کشتار بومیان و کشف گورهای آن ها به آتش کشیدند.با این وجود این ها باعث نمی شود که این کتاب ها را نخوانیم و حض نبریم.هنوز هم من موقع خواندن این کتاب ها غرق لذت می شوم.حتما کتاب های تن تن رو بخونید توی هر سنی که هستید.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            مدت زیادی بود که این کتاب توی لیست خوندنم بود و به محض اینکه شروعش کردم متوجه شدم که دارم کتابی رو میخونم که قراره یکی از کتاب های محبوبم باشه. 
کتاب سه تا شخصیت اصلی داره و دوتا راوی، راوی اول رُنه میشل زن پنجاه و چهارساله ای هست که به عنوان سرایدار یک آپارتمان مشغول کار هست و راوی دوم دختری دوازده ساله به نام پالوما، که به طور متناوب کتاب رو روایت میکنند. 
اما چیزی که کتاب رو جذاب میکنه لایه های درونی شخصیت رُنه میشل هست، سرایدار آپارتمانی که با اینکه تحصیلات زیادی نداره کتاب های زیادی خونده و علم زیادی داره و همونطور که اول خودش رو معرفی میکنه سعی میکنه به باور عموم نسبت به اینکه یک سرایدار چه جوری باید باشه نزدیک باشه و خود باهوشش رو که از فلسفه اطلاعات زیادی داره، شیفته ادبیات روسیه به خصوص تولستوی هست نشون نده و بتونه در خلوت خودش به عنوان سرایداری که سواد زیادی نداره زندگی کنه، اما وقتی از تفکرات و درونیات خودش صحبت میکنه واقعا لذت میبردم اینکه حتی اسم گربه اش رو به خاطر علاقمندی به تولستوی، لئون گذاشته بود. 

شخصیت پالوما، راوی دوم،هم دختری هست که توی دوازده سالگی به پوچی رسیده و قصد داره توی سیزده سالگیش خودکشی کنه، روابط خانوادگی خوبی نداره و از جهاتی به رُنه میشل شباهت داره و همین باعث میشه که به هم نزدیک بشن. 
کتاب درون مایه فلسفی داره تا وقتی که شخصیت اصلی سوم به نام کاکورو ازو وارد داستان میشه و باعث میشه کمی قصه به سمت و سوی حال و هوای رمانتیک بره و همین باعث میشه قصه خسته کننده نشه. 

چیزی که خیلی دوست داشتم این بود که سه تا شخصیت اصلی داستان شیفته ادبیات و فرهنگ ژاپن بودن و من خودمم همینطور هستم پس خیلی تونستم ارتباط برقرار کنم و لذت ببرم، از طرفی با ورود شخصیت مرد داستان کاکورو اوزو اون جنبه پنهان شخصیت خانم رُنه میشل شناخته میشه و این قسمت برای من خیلی لذت بخش بود، شناخته شدن حداقل برای یک نفر، اینکه یک نفر متوجه بشه تو به ادبیات، فیلم و هنر علاقمندی و بتونی باهاش طوری صحبت کنی که دوست داشتی همیشه صحبت کنی و علایق خودشون رو باهم در میان میذاشتن و یک جورهایی باعث شد اون قسمت ضعیف شخصیت خانم میشل و دیده نشدنش از بین بره یا حداقل کمرنگ بشه. 

توی داستان اشارات زیادی به فلسفه، فیلم هنر و طبقات اجتماعی داره، از همون ابتدای داستان متوجه اهمیت فاصله اجتماعی در جامعه میشیم و همین باعث بخش عمده ای از تظاهر خانم میشل به بی سوادی هست چون نمیخواسته باور عموم در مورد سرایدار بودن خدشه دار بشه . 

قبلا توی ریویوها خونده بودم که خواننده ها از صحبت زیاد در مورد فلسفه گلایه داشتن، خب این بخشیش به این بر میگرده که نویسنده کتاب در واقع استاد فلسفه بوده و همین باعث شده بخش زیادی از کتاب اندیشه های فلسفی باشه، به نظر من حتی صحبت هاش در مورد فلسفه خیلی ساده بود و اینطور نبود که درکش دشوار باشه. 

راستش من خودم بخش اول کتاب رو خیلی بیشتر دوست داشتم و نیمه دوم کتاب یکمی برام خسته کننده بود البته نه خیلی زیاد، در کل تبدیل به یکی از کتاب های محبوبم شد، پایان داستان هم  بیاد موندنی بود.

قسمت های موردعلاقم از کتاب: 


آن کس که بذر آره می پاشد، سرکوبی درو میکند. 
۱۲

یک سرایدار ایدولوژی آلمانی نمی خواند و در نتیجه قادر نیست تز یازدهم راجع به فوئرباخ را نقلذکند. علاوه بر این، یک سرایدار که مارکس می خواند، به طور یقین، به سوی براندازی گام بر می دارد و خود را به شیطانی ک ث-ژ-ت نام دارد فروخته است. این که مارکس را برای اعتلای روحی و خشنودی خاطرش بخواند، نا شایستگی آشکاری است که هیچ بورژوایی نمی تواند آن را بپذیرد.

آدم‌ها خیال می‌کنند به‌دنبال ستاره‌ها می‌گردند ولی مثل ماهی قرمزهای داخل پارچ کارشان پایان می‌یابد. از خودم می‌پرسم آیا ساده‌تر این نیست که از همان ابتدا به بچه‌ها یاد بدهند که زندگی پوچ است. این امر ممکن است پاره‌ای از لحظه‌های زیبای دوران کودکی را نابود کند ولی، در عوض، به بزرگ‌سالان اجازه می‌دهد زمان بسیار قابل توجهی را هدر ندهند – جدا از این‌که آدم، دست‌کم، از خطر یک ضربه روحی، ضربه پارچ، در امان خواهد ماند.
۱۸

در واقع، ما تربیت شده ایم چیزی را باور کنیم که وجود ندارد، زیرا موجودات زنده ای هستیم که نمی خواهیم رنج ببریم. بنابراین، تمام نیروهای متن را صرف این می کنیم که به خودمان بقبولاند چیزهایی وجود دارند که ارزش زحمت کشیدن را دارند و به خاطر آن هاست که زندگی مفهومی دارد. 
۲۰


          
            خیلی وقته که این کتاب رو تموم کردم اما چون از احساس و نظرم درباره داستان مطمئن نبودم نمینوشتم...راستش اول خواستم بگم معمولیه اما چون واقعی بود و قابل لمس فکر کردم شاید همین معمولی بودنش دلیلی بر خوب بودنش باشه...اما مگه یه کتاب نباید یه دید جدید یا یک آهان جدید(منظورم تعجب از چیزی که میدونی یا زندگیش کردی اما تازه در قالب یک فکر یا کلمه کشفش میکنی) داشته باشه...خلاصه که با خودم در گیر بودم... 

چیز دیگه‌ای که ذهنمو در گیر کرده بود مسئله اعدام بود...آیا من باهاش موافقم؟...راستش بله چون فکر میکنم آدم هایی وجود دارند که وجودشون برای بقیه چیزی جز آسیب و ضرر نیست...یه اختلاس گر...یه قاتل...اما وقتی حکومت ها برای قطع یک فکر و صدای جدید و یا اعتراض به حق که مخالف قدرتشون هست از اعدام استفاده میکنند مخالفم...حالا تشخیص این که کی حقش اعدام هست کی نیست کار یک قاضی عادل بی طرف هست که اونم کمیابه.... 

چند جمله از کتاب: 

همیشه فکر میکردم مرگ در نیمه شبی تاریک و سرد سراغ آدم میاید نه در یک صبح روشن تابستانی 

سایه ترسناک مرگ زورش از ایمان من بیشتر بود...


          
            اگر دوست دارید یه رمان جنایی با پیچش های داستانی و تعلیق درست حسابی بخونید این کتاب انتخاب خوبیه.
نمیدونم خاصیت همه کتابهای آگاتا کریستیه یا نه، ولی اینجا و توی یه کتاب دیگه‌ای که شروع نکرده کنار گذاشتم، همه چیز رو خود کاراگاه جلو میبره. من علاقه دارم بتونم حدس های خودم رو دنبال کنم ولی بعد یه دفعه کارگاه میاد یه حقیقتی که اصلا توی داستان وجود نداشته رو به همه اطلاع میده. مثلا فلانی اهل فلان جاست پس فلان چیز اتفاق افتاد. نمیشه درست توضیح بدم، اسپویل میشه ولی کسانی که خوندن متوجه منظورم میشن. برای همین اون یه ستاره رو ندادم.
با این حال به عنوان یک پرونده جنایی خیلی جذاب و پر از جزئیاته و خوندنش خیلی لذتبخش بود. پیشنهاد میکنم وسط خوندنش وقفه نندازید تا چیزی رو فراموش نکنید. من یه نکته مهم از اول داستان رو یادم رفته بود و وقتی بعدا بهش اشاره شد احساس میکردم من چنین چیزی توی داستان ندیدم و همین هم منو از واقعیت خیلی دور کرده بود.
من قاتل رو حدس نزده بودم، بعد وقتی معلوم شد کیه  گفتم اصلا نمیشه. بعد برگشتم عقب دوباره خوندم دیدم نه، میشد. اگر برای شما هم اتفاق افتاد، برگردید دوباره جاهایی که بنظرتون منطقی نبوده بخونید، همه چی درسته.

برای علاقه‌مندان به ژانر جنایی پیشنهادیه 👌
          
            در مقایسه با سایر مجموعه‌ جستارهایی که از نشر اطراف خونده بودم، کمتر پسندم بود. از شش جستار کتاب، «حمام» رو از بقیه بیشتر دوست داشتم؛ درباره‌ی اینکه توی خانواده، چه فداکاری‌هایی انجام می‌شه که شاید تا مدت‌ها متوجهشون نباشیم. خوندن جستار «آن احساس چموش» برام جالب بود؛ توی این جستار که در واقع متن سخنرانی زیدی اسمیت در دانشگاه کلمبیای نیویورکه، نویسنده از فرایند نوشتنش می‌گه که بعضی بخش‌هاش برام آموزنده بود. بقیه‌ی جستارها رو چندان دوست نداشتم. شاید بزرگ‌ترین ایرادی که به چشمم می‌اومد، این بود که جستارها (به‌جز سخنرانی) انسجام نداشت. یعنی مدام توی یک جستار از این شاخه به اون شاخه می‌پرید و پیوندهایی که بین همین شاخه‌ها برقرار می‌کرد، به چشم من محکم نبود.

یک چیزی هم که توی مجموعه جستارهای نشر اطراف دوست ندارم، اینه که پاورقی همه‌ی جستارها به آخر کتاب برده شده. خیلی برام آزاردهنده بود، چون مدام باید خوندن جستار رو ول می‌کردم و می‌رفتم انتهای کتاب و دنبال پاورقی می‌گشتم. مثل سکسکه وسط نفس کشیدن. از یه جایی به بعد هم بی‌خیال خوندن اون پاورقی‌ها شدم. موضوع اینه که اگه چیزی اون‌قدر مهمه که نیازه پاورقی بشه و خواننده ازش مطلع باشه، چرا همون‌جا نمی‌نویسین و اگه اون‌قدر مهم نیست، اصلاً چرا نوشته شده. البته که سبک کتاب‌های جستارشون این‌جوریه و نمی‌گم هم کار غلطیه یا درست، ولی با قطعیت می‌گم که دوستش ندارم و موقع خوندن برام اذیت‌کننده است.
          
            

گفته بودم قبلا هم که من عاشق گرگام و هر چیزی که درمورد گرگ هاست و عاشق کارای جک لندن چون درمورد گرگ هاست 

سپید دندان تبدیل شدن به یک قدرت برتر بین همه کسایی هستش که بهت احساس سرافکندگی، ضعف ، شکست و حقارت میدن 

سپید دندان داستان گرگ - سگی هستش که بخش بزرگ وجودش از گرگ هاست 
داستان مثل کار قبلی جک لندن داره توی جاهای سردسیر و مردمانی که دنبال طلا هستن میگذره ،  اول با دو مردی که دارن توسط گرگ ها کشته میشن شروع میشه و نهایتا متوجه ارتباط این داستان با به وجود اومدن سپید دندان میشیم 
مادر سپید دندان سگ اهلیه و به خاطر انسان ها و وفاداریش سپید دندان رو رها می‌کنه 
همین خصلت مادرش به سپید دندان هم میرسه . 

سپید دندان با صاحب های متفاوت روبرو میشه و بهشون میگه خداوندگار 
فکر میکنم چون خود جک لندن هم سفید پوست بود از صاحبای سفید پوست به عنوان خداوندگاران برتر نام می‌بره 
این بار هم داستان درمورد گرگیه که میفهمه زندگیش باید با 
حیله ورزیدن ، جنگیدن ، غارت کردن ، کشتن ، قدرت ، سریع بودن ، باهوش بودن و نترسیدن پیش بره 
خیلی از اتفاقات منو یاد آوای وحش می انداخت 
به خصوص بخش آخرش 
و خیلی به اینکه ما آدما طبیعت رو از بین می‌بریم و با کارهامون اون رو وحشی میکنیم و چه طور به حیوانات آسیب می‌زنیم اشاره کرده بود . 

بخش جالبش جایی بود که سپید دندان که گرگ نر بود به هیچ عنوان به گرگ های ماده حمله نمی‌کرد و غریزه اش مانع آسیب رسوندن به اونها بود 
حتی جایی که یه گرگ ماده بهش حمله می‌کنه ، سپید دندان همچین حرکتی رو انجام نمیده و ساکت میمونه .
نسبت به آوای وحش جنگ و خون ریزی بیش تری داشت و 
میخواست بهمون بگه 
مهم نیست الان چه قدر ضعیفی به اصل خودت برگردت 
دنیای الانم همون دنیای وحشی عصر حجره 
بکش تا کشته نشی 
و برای رسیدن به خواسته هات به هر شکلی بجنگ
و آخرش هم یه مقدار باز تموم شدش یه طوری که اصلا انتظارش رو نداشتم
          
            افسوس. برای منی که هم عاشق اسطوره ام و هم شیفته ی طنازی چه کتاب خوبی میتوانست باشد و نبود.
نویسنده خواسته هم طنز بنویسد هم درباره اسطوره ها صحبت کند اما از نظر من شکست خورده. نه طنزش دلنواز است و نه میشود چیزی از اسطوره هایی که درباره اش صحبت کرده فهمید. اینقدر شوخی را با اطلاعات مربوط به هر موجود افسانه ای  قاطی کرده که آدم نمی فهمد تا کجا مطالب واقعیست و تا کجا طنز نویسنده است. پس شما نمی توانید با خواندن این کتاب بگویید من فهمیدم خر سه پا و  کرم هفتواد چیست و بتوانید این موجودات را برای بقیه توصیف کنید. از طرفی نویسنده اشاراتی طنز آمیز دارد که خواننده باید همه ی دانسته های نویسنده را بداند که از معنای آن طنازی چیزی بفهمد. این که حیوان حیوان است غزال و آهو فرقی نمیکند را شاید پنج درصد مخاطبین لطیفه اش را شنیده باشند. برای نود و پنج درصد بقیه یک جمله بیمزه ی نامفهوم است. 

تنها شاید و فقط شاید این کتاب برای کسی جذابیت داشته باشد که به اسطوره های ایرانی مسلط باشد و حالا خوانشی طنز آمیز از ویژگی های آنها را بخواند. اگر مثلا شما درست ندانید "هما " چیست از متن نمی فهمید چی جدیست چی شوخی و به کجا باید بخندی و از کجا باید بیاموزی. من نتوانستم هنوز بفهمم آیا "چال" که در بخش "آل" به آن اشاره شده واقعا موجودیست افسانه ای همرده ی آل که ویژگی های خاص خود را دارد، یا چیزی من در آوردی است که نویسنده برای مزاح از خودش ساخته. 
خلاصه که ایده ی فوق العاده جذابی بود که متاسفانه خراب شده. هر کتابی ارزش خواندن دارد اما اگر کتاب بهتری در دسترس دارید اول به سراغ آن بروید.


          
            برای بار دوم ،بعد از دوسال ،دوباره این کتابو خوندم و دوباره خوندنش برام لذت بخش بود:)
با وجود چندتا مشکل جزئی که تو کتاب وجود داره،این کتاب بازم مورد علاقمه! مثلا شخصیت پردازی عالی ای داره که بنظرم مهم ترین موضوعه.
از مشکلاتش بخوام بگم میتونم از توصیف نکردن رنگ مو و یا مشخصات دیگه ی شخصیتا اول کتاب بگم.بیشتر شخصیتارو اخرای کتاب مشخصات ظاهریشونو توصیف کرده بود که این یه ایراده و من سعی کردم نادیدش بگیرم. دومین مشکل اینه که شخصیتا ملیتشون باهم متفاوت بود با این حال همون اول زبون همو می‌فهمیدن بنظرم نویسنده باید بیشتر رو این موضوع تمرکز میکرد،ولی به دلیل فانتزی بودن کتاب بازم سعی کردم نادیده بگیرم این موضوع رو.
حالا میرسیم به موضوع مورد علاقم؛این کتاب هر دو باری که خوندمش تونست اشکمو دربیاره... این کتاب خیلی عالی عشق مادر به فرزند،خواهر به خواهر و عاشق به معشوقو به تصویر کشیده بود و تک تک این عشق ها برام زیبا بود:) کتاب به هیچ وجه برام حوصله سر بر نبود و از همون اول با هیجان شروع شد که این می‌تونه هم برای بعضیا لذت بخش باشه و هم برای بعضیا آزار دهنده.
با تمام ایراداش،من عاشقانه به این کتاب عشق میورزم و پیشنهاد میکنم هرکسی حداقل یکبار این کتاب رو بخونه!:)