بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

علیرضا گلرنگیان

@alirezagolrangian

71 دنبال شده

45 دنبال کننده

                      دانشجوی کارشناسی آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

                    
a_golrangian
alireza_golrangian
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                رمان «وقت بودن» را جلیل سامان نوشته است. وی علاوه بر نویسندگی این کتاب، سریال‌های پروانه، ارمغان تاریکی و نفس را هم کارگردانی کرده است. تازه‌ترین اثر او در صدا و سیما، سریال «زیرخاکی» است که توانایی او را در داستان‌گویی به خوبی نشان می‌دهد.
جلیل سامان در کتاب «وقت بودن» همه‌ی عناصر رمان را به کار می‌گیرد تا تجربه‌ای به‌یادماندنی را به مخاطب عرضه کند. توصیف‌ها کافی، گفت‌و‌گوها پیش‌برنده و روایت گیرا و گاهی میخ‌کوب‌کننده است. البته می‌توان به نیمه ی دوم کتاب نقد وارد کرد که تقریباً سرسری به آن پرداخته‌ شده است و کتاب گویی در سراشیبی می‌افتد تا به پایان برسد.
موضوع داستان درباره‌ی یک جوان بلوچ و یک سرگرد کارکشته است که داستان زندگی آنها به طور موازی با هم روایت می‌شود. جان‌محمّد که به اتّهام قتلی از هشت سال پیش در زندان به سر برده، اکنون به روستا برگشته تا زندگی ویران‌شده‌اش را سامان بدهد. درست از آن طرف، سرگرد کاظمی هم آخرین سال خدمتش را در منطقه‌ای می‌گذراند که مشهور به خلاف است. او تمام همّتش را به کار می‌بندد تا امنیت را در منطقه برقرار کند؛ بدون آنکه خون یک مظلوم به زمین ریخته شود. در ادامه تصمیم‌های این دو نفر به طرزی هوشمندانه با همدیگر گره می‌خورد و از این کشمکش به وجود آمده، داستان به پیش می‌رود.
این کتاب علاوه بر آنکه ما را با فرهنگ مردمان بلوچ آگاه می‌کند و از محرومیت‌ها و زمینه‌های پیدایش جرم و جنایت سخن می‌گوید، سفری عمیق به لایه‌های درونی ما انسان‌ها دارد. جایی که خودخواهی‌های ما لانه کرده است و از دل آن کارهای خطرناکی بیرون می‌زند. پایان‌بندی داستان برخلاف نظر خیلی از خوانندگان باشکوه و زیباست؛ شورشی علیه خودخواهی و سلامی بر انسانیت.
        
                از آنجا که از سه ستاره دادن واهمه دارم، دو ستاره می دهم امّا این به معنای آن نیست که از خواندن کتاب راضی نبودم. راستش را بخواهید، مستوری آن چنان که باید مرا در خودش غرق نکرد. بیش از هر چیز به ساختاری برای نمایش و فیلم شبیه بود تا داستان. چرا، کنجکاوی برای پیدا کردن علّت ها و سرنخ هایی که در طول داستان ذهنم را به خود مشغول کرده بودند، مرا پای کتاب نگه داشته بود. امّا از یک جایی به بعد تنها ورق می زدم تا هرچه زودتر تمام شود. نویسنده گفت و گو نویس قهّاری است امّا به همان اندازه از کنار پرداخت صحنه ها گذشته و ریتم تندی به داستان بخشیده. از طرفی تعداد زیاد شخصیت ها مرا سردرگم می کرد و ربط دادن ماجراها و آدم ها به یکدیگر بیش از پیش بر حیرتم می افزود. ابهری که بود؟ مازیار از کجا پیدا شد؟ نوروزی چه جور شخصیت و شکل و شمایلی داشت؟ بخشی از این انتقادات به سبک نوشتن مؤلف بر می گردد که نمایشی است. ممکن است این سبک برای بقیه محبوب باشد امّا برای من نه آنچنان که باید. به یاد بیاوریم سبک نوشتن احمد محمود را، با آن لحن گرم و گیرایش! با این حال از خواندن کتاب پشیمان نیستم. رزق من بود.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            اولین دلیلی که باعث میشود «خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت» را دوست داشته باشم این است که تابحال دنیا را از نگاه یک نوجوان سرخپوست ندیده بودم. جونیور پسری چهارده ساله سرخپوست است که در یک اردوگاه سرخپوستی زندگی می کند و بعد از اخراج از مدرسه تصمیم می گیرد اردوگاه را ترک کند و به مدرسه سفید پوست ها برود. درگیری های جونیور در این مسیر کل ماجرای این کتاب است.
 سرنوشت سرخپوست ها در آمریکا یا اساساً ناشناخته است یا من تابحال با آثاری که در این زمینه نوشته شده اند رو به رو نشده بودم. با این حساب این کتاب برای کسی که در مورد سرنوشت سرخپوست ها سوال دارد کتاب خوبی است. اتفاقاتی که برای سرخپوست ها می افتاد، فرهنگ نژادپرستانه آمریکا، حبس در اردوگاه ها، کمبود امکانات و کار، اعتیاد شدید به الکل و همه ی مواردی که سرخپوست ها به عنوان یکی از مظلوم ترین نژادهای تاریخ درگیرش هستتند چیزهایی است که شاید مخاطب ایرانی این کتاب حتی فکرش را هم نکرده باشد. جونیور در جایی از کتاب می گوید تابحال در چهل مراسم خاکسپاری شرکت کرده در حالی که همسن و سال های سفیدپوستش نهایتا در یک یا دو مراسم خاکسپاری بوده باشند. همین چند جمله نشان می دهد سرخپوست ها در آمریکای شمالی به حال خودشان رها شدند تا تدریجاً منقرض شوند. .

دلیل دوم این است که نویسنده زهر اتفاقات تلخ داستان را با نگاه نوجوان و شوخ طبع شخصیت اصلی گرفته است. در عین حال که از تاثیرگذاری آن کم نشده. ما جونیور را درک می کنیم، با وجود اینکه سرخپوست نیستیم و هیدروسفالی نداریم. اما درکش می کنیم چون ذهن او هم مثل همه نوجوان ها کار می کند. ترکیبی از تلاش برای زندگی بهتر و قمار کردن بر سر هر چه دارد.

داستان پیرنگ ساده و ریتم ملایمی دارد. هیچ اتفاق خارق العاده ای رخ نمی دهد و نباید انتظاری کتاب پر هیجانی را داشته باشید. در حقیقت چیزی که این داستان را ارزشمند می کند نه حوادث آن که زمینه ای است که داستان در آن اتفاق می افتد. زمینه زندگی انسان هایی که در مسیر ابرقدرت شدن آمریکا لِه شده اند.

 نکته ای باید در انتها اضافه کرده این است که علی رغم اینکه کتاب، کتاب نوجوان تلقی می شود، برای نوجوان متوسطه اول به خاطر وجود اشارات و شوخی های جنسی مناسب نیست. اما نوجوان های بیشتر از پانزده سال دوستش خواهند داشت.
          
            ماجرای خلق این کتاب برعکس روند معمول است؛ معمولاً رمان‌ها تبدیل به فیلم می‌شوند، اما حالا این فیلم است که تبدیل شده به رمان. جلیل سامانِ کارگردان، وقتی فیلمش دچار توقیف شد، تصمیم گرفت آن را از پرده‌ی نقره‌ای پایین بکشد و روی کاغذ به نمایش درآوردش‌.
شروع کتاب آرام است؛ اما آرامش قبل از طوفان!
بسیاری از اتفاقات و گفت‌و‌گوهای قسمت اول کتاب، مقدمه‌ایست برای طوفانی که در قسمت دوم شروع می‌شود.
با شروع قسمت دوم، ریتم داستان خیلی تند و نفس‌گیر می‌شود.
هیجان و تعلیق این قسمت، تا خط آخر کتاب، یقه‌ی مخاطب را رها نمی‌کند.
اینکه بالاخره جان‌محمد، به‌خاطر قسم، کارش را می‌کند یا کاظمی عقب می‌نشیند. این دوئل خیلی جذاب از آب درآمده.
تا لحظه‌ی آخر نمی‌شود پایان دوئل را حدس زد و این عالی‌ست.

سوژه‌ی کتاب آن‌قدر بکر است که می‌توانست ادامه داشته باشد و بیشتر پردازشش کرد.

نکته‌ی قابل توجه دیگر، استفاده‌ی خوب و به اندازه از لهجه‌ی بلوچی‌ست. نه آن‌قدر زیاد که مخاطب گیج شود، نه کم که بود و نبودش فرقی نداشته باشد؛ کاملاً به اندازه و درست.
          
            قبل از شروع کتاب وقتی خلاصه کتاب را خواندم فکر کردم با یک کتاب خسته کننده طرفم که میخواهد فقط داستانی درباره سیستان و بلوچستان ارائه کند و چون این کتاب را خریده بودم ناگریز به خواندنش شدم....
بهترین بیانی که میتوانم از کتاب داشته باشم این است که این کتاب روایتگر اتفاقاتی جذاب است که در سیستان و بلوچستان اتفاق می افتد اتفاقاتی که انقدر هیجان انگیز است که میتوان کل کتاب را پشت سر هم خواند و گاهی چنان مغز را به چالش میکشد که فقط میگویی خدا را شکر که جای شخصیت داستان نیستم، چون این مشکل هیچ راه حلی ندارد و گاهی با شخصیت ها غمگین میشوی و حتی به جای آنها پشیمان میشوی‌...
خوش حالم که با داستانی همراه شدم که به کتاب هایی شبیه نبود که فقط میخواهند ویژگی های یک منطقه یا قومیت را بیان کنند بلکه روایتی جذاب بود از اتفاقاتی هیجان انگیز که با فرهنگ قوم بلوچ بسیار شیرین تر شده بود.
پیشنهاد میدهم حتما این کتاب را بخوانید تا تجربه ای متفاوت از این گونه کتاب ها داشته باشید.
          
            رمان «وقت بودن» را جلیل سامان نوشته است. وی علاوه بر نویسندگی این کتاب، سریال‌های پروانه، ارمغان تاریکی و نفس را هم کارگردانی کرده است. تازه‌ترین اثر او در صدا و سیما، سریال «زیرخاکی» است که توانایی او را در داستان‌گویی به خوبی نشان می‌دهد.
جلیل سامان در کتاب «وقت بودن» همه‌ی عناصر رمان را به کار می‌گیرد تا تجربه‌ای به‌یادماندنی را به مخاطب عرضه کند. توصیف‌ها کافی، گفت‌و‌گوها پیش‌برنده و روایت گیرا و گاهی میخ‌کوب‌کننده است. البته می‌توان به نیمه ی دوم کتاب نقد وارد کرد که تقریباً سرسری به آن پرداخته‌ شده است و کتاب گویی در سراشیبی می‌افتد تا به پایان برسد.
موضوع داستان درباره‌ی یک جوان بلوچ و یک سرگرد کارکشته است که داستان زندگی آنها به طور موازی با هم روایت می‌شود. جان‌محمّد که به اتّهام قتلی از هشت سال پیش در زندان به سر برده، اکنون به روستا برگشته تا زندگی ویران‌شده‌اش را سامان بدهد. درست از آن طرف، سرگرد کاظمی هم آخرین سال خدمتش را در منطقه‌ای می‌گذراند که مشهور به خلاف است. او تمام همّتش را به کار می‌بندد تا امنیت را در منطقه برقرار کند؛ بدون آنکه خون یک مظلوم به زمین ریخته شود. در ادامه تصمیم‌های این دو نفر به طرزی هوشمندانه با همدیگر گره می‌خورد و از این کشمکش به وجود آمده، داستان به پیش می‌رود.
این کتاب علاوه بر آنکه ما را با فرهنگ مردمان بلوچ آگاه می‌کند و از محرومیت‌ها و زمینه‌های پیدایش جرم و جنایت سخن می‌گوید، سفری عمیق به لایه‌های درونی ما انسان‌ها دارد. جایی که خودخواهی‌های ما لانه کرده است و از دل آن کارهای خطرناکی بیرون می‌زند. پایان‌بندی داستان برخلاف نظر خیلی از خوانندگان باشکوه و زیباست؛ شورشی علیه خودخواهی و سلامی بر انسانیت.