مهشاد حمزه‌لو

مهشاد حمزه‌لو

@MahshadHamzehloo

48 دنبال شده

21 دنبال کننده

            سوار بر قالیچهٔ پرندهٔ خیال
کارشناسی ادبیات فارسی UT
ارشد ادبیات کودک و نوجوان SBU


          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        گاهی ناتوانی از تمام کردن یک کتاب هم می‌تواند دلیلی بر شاهکار بودنش باشد! صداهایی از چرنوبیل که جایزه‌ی نوبل را از آن خود کرده یکی از همان کتاب‌هاست. شاید از این گفته تعجب کنید. بگذارید بگویم چرا... از روز اولی که این کتاب را شروع کردم شیفته‌اش شدم و با تک تک صفحات و رنج‌های شخصیت‌هایش اشک ریختم. 

اگر این کتاب را خوانده باشید می‌دانید که این اثر مجموعه روایت‌هایی از کسانی است که زندگی‌شان طعمه‌ی حادثه‌ی چرنوبیل شد و هنوز که هنوز است شعله‌های این واقعه دامن‌گیر زندگی‌شان است. صداهایی از چرنوبیل، آوای مردمانی را به گوش می‌رساند که از از دست رفته‌هایشان می‌گویند و مواجهه‌شان با این واقعه‌ی تاریخی ویران‌کننده را بازگو می‌کنند.

 عشق و از دست دادن در این اثر دست در دست هم قدم می‌زنند و با صدای هر قدم خواننده را به اشک وادار می‌کنند. و به همین دلیل است ‌که پس از ماه‌ها هنوز از صفحه‌ی صد و خورده‌ای کتاب نتوانستم جلوتر بروم. آنچنان روحم را فشرد و چشم‌هایم را با اشک خیس کرد که باید ادامه دادن کتاب را به زمانی موکول کنم که توان بیشتری برای گریستن داشته باشم.
      

0

باشگاه‌ها

نمایش همه

📚 باشگاه نوجوانان بهخوان 📚

204 عضو

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر

دورۀ فعال

باشگاه کتاب‌خوانی فانتزیوم

308 عضو

شیر، ساحره و کمد لباس

دورۀ فعال

قند پارسی

378 عضو

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی بر اساس نسخه مسکو و مقابله با نسخه ژول مول

دورۀ فعال

لیست‌ها

لالایی برای دختر مردهمجموعه دروازه مردگان (3 جلدی با قاب)تابوت سرگردان

بهترین کتاب‌های تاریخی فانتزی ایرانی برای نوجوانان

8 کتاب

خیال از دیرگاه با رج به رج جان آدمیان گره خورده و از زمانی که انسان اولین داستان‌ها و افسانه‌ها را در گنجینه‌‌ی تاریخ نهفت پا به جهان واقع گذاشته است! چراکه از همان زمانه‌های دور انسان در کنار نیاز به پناهگاهی که او را از سرما و گرما و خطرات محیطی امنیت ببخشد به پناهگاهی از جنس تخیل نیاز داشت تا او را از جهان واقع که پر از غم و فقدان و اضطراب بود بیرون بکشد و به جهانی دیگر ببرد. در ایران اگرچه فانتزی از دهه‌ی ۱۳۰۰ پا به دنیای ادبیات گذاشته اما به دلیل فقدان زمینه‌های اجتماعی و تقلیدهای خام تا دهه‌ی ۷۰ بروز چندان موفقی نداشت. از اواخر دهه‌ی ۸۰ تا کنون اما روی دیگر سکه نمایان شده و نویسندگان قلم خیال به دست گرفته و ماهرانه در جهان فانتزی رجزخوانی می‌کنند. ژانر فانتزی-تاریخی نیز از این قاعده مستثنی نبود و آثار مهمی را به خود اختصاص داد. متن کامل این معرفی را می‌توانید در مجله‌ی میدان آزادی بخوانید: azsq.ir/mag/ID/2027

145

فعالیت‌ها

17

          گاهی ناتوانی از تمام کردن یک کتاب هم می‌تواند دلیلی بر شاهکار بودنش باشد! صداهایی از چرنوبیل که جایزه‌ی نوبل را از آن خود کرده یکی از همان کتاب‌هاست. شاید از این گفته تعجب کنید. بگذارید بگویم چرا... از روز اولی که این کتاب را شروع کردم شیفته‌اش شدم و با تک تک صفحات و رنج‌های شخصیت‌هایش اشک ریختم. 

اگر این کتاب را خوانده باشید می‌دانید که این اثر مجموعه روایت‌هایی از کسانی است که زندگی‌شان طعمه‌ی حادثه‌ی چرنوبیل شد و هنوز که هنوز است شعله‌های این واقعه دامن‌گیر زندگی‌شان است. صداهایی از چرنوبیل، آوای مردمانی را به گوش می‌رساند که از از دست رفته‌هایشان می‌گویند و مواجهه‌شان با این واقعه‌ی تاریخی ویران‌کننده را بازگو می‌کنند.

 عشق و از دست دادن در این اثر دست در دست هم قدم می‌زنند و با صدای هر قدم خواننده را به اشک وادار می‌کنند. و به همین دلیل است ‌که پس از ماه‌ها هنوز از صفحه‌ی صد و خورده‌ای کتاب نتوانستم جلوتر بروم. آنچنان روحم را فشرد و چشم‌هایم را با اشک خیس کرد که باید ادامه دادن کتاب را به زمانی موکول کنم که توان بیشتری برای گریستن داشته باشم.
        

0

0

          غروب و تعصب اولین کتاب ‌کلاسیکی است که خواندم. (اگر چیزهایی مثل بابا‌لنگ‌دراز و آنی شرلی را نادیده بگیریم.)
و از آن عجیب‌تر که در ۱۹ سالگی خواندمش. آن هم به اصرار کلاس هشتمی‌هایی که عاشقش بودند‌. حالا که فکر می‌کنم اگر آن‌ بچه‌ها مجبورم نمی‌کردند برای همیشه لذت خواندن کتاب‌های "جین آستین" را از دست می‌دادم و از طرفی نمی‌توانستم به بچه‌های زیادی بعد از آن بگویم که کلاسیک بخوانند و کلاسیک خواندن صبر و حوصله‌ی زیادی می‌خواهد اما نتیجه‌ی خوبی دارد.

به هر صورت من صبر و حوصله پیشه کردم و غرور و تعصب را خواندم و خانواده بنت برایم مثل دوست‌های قدیمی شدند و تصویر خانه‌ی آن‌ها همیشه در خاطرم ماند و جین آستین، دخترِ جوان رمان‌نویسی در قرن‌ها پیش، تبدیل به یکی از نویسنده‌های موردعلاقه‌ام شد. چون داستان‌هایش شبیه یک بعدازظهر خیال‌انگیز طولانی بود. وقتی که نیاز نیست با سرعت دنیای جدید در حال دویدن باشی، می‌توانی یک گوشه بنشینی و ساعت‌ها به حرف‌های روزمره خانم‌های همسایه گوش بدهی، گلدوزی کنی یا چای بخوری.

از طرفی غرور و تعصب (و همه‌ی کتاب‌های کلاسیک) من را به زمان و مکانی می‌بردند که هیچ‌گاه در آن زندگی نکرده بودم و نمی‌توانستم زندگی کنم و تجربه‌ی چنین چیزی باعث می‌شد درک بهتری از تاریخ داشته باشم. دیدن زندگی اشراف‌زاده‌های ثروتمند انگلیسی که مطلقاً هیچ‌کار نمی‌کنند جز اینکه به مجالس رقص بروند، رویه‌ی دیگری هم‌ دارد، مردم نگون بختی که در زمین‌ها و مزرعه‌ها برای بیشتر شدن ثروت آن‌ها زحمت می‌کشند.

و به خاطر لذت خواندن غرور و تعصب از بچه‌های آن کلاس هشتم که حالا خیلی بزرگ شده‌اند ممنونم. 
        

3

          بالاخره به پایان رسید. این کتاب را رمانی فلسفی دانسته‌اند و جزو صد اثری است که اگر اشتباه نکنم، فیگارو فهرست کرده است. هنگام خواندن، تأثرات آنی خودم را یادداشت کردم. گمان می‌کنم بهتر است که نکته‌به‌نکته چیزهایی را که به نظرم می‌رسد، بنویسم:
۱. زبان ترجمه: سیروس ذکاء را در شمار مترجمان زبردست آورده‌اند اما نمی‌دانم زبان رمان و ساختمان، خودش، پیچیده بوده یا این اثر بد ترجمه شده است. شکایت از بدی ترجمه، بیشتر به بخشهای آغازین برمی‌گردد که شخصیتها با همدیگر گفتگوهایی انتزاعی (پرهیز دارم که بگویم «فلسفی») می‌کردند و همزمان راوی نیز ذهن و زاویهٔ دید آنها را توصیف می‌کرد. در جاهایی هم که ضربآهنگ روایت شتاب می‌گرفت، طبعا زبان ترجمه اذیت نمی‌کرد.
۲. شگرد روایت: دانای محدود ذهن و زبان شخصیت‌ها را روایت می‌کند و نویسنده با دقت در جزئیات، میان گفتگوها و ذهنیت شخصیت‌ها تعادلی برقرار کرده که پس از مدتی خواننده با آن خو می‌گیرد و لذت می‌برد اما بحثهای انتزاعی و فلسفه‌ورزی، به‌ویژه آنکه نویسنده همدلی (سمپاتی) بیش‌ازحدی به کمونیستها نشان می‌دهد، آن را غیرقابل‌قبول می‌کند. 
۳. عنوان فیلسوفانهٔ رمان پاسخ مشخصی دارد: «مرگ». در خلال خواندن، بخشهای رمان را به تنهایی، مبارزه و عمل انقلابی، مرگ و امید تقسیم کردم. داستان با توصیف بسیار زیبای یک ترور همراه با خشونت تلخ آن آغاز می‌شود اما تروریستِ داستان تنها و معذب است و زمانی عملش معنی پیدا می‌کند که در خدمت مبارزه و آرمانهای حزب باشد.  شخصیت‌ها هرکدام آرمانی را نمایندگی می‌کنند و پیروز میدان شهیدان راه آزادی(!) (شما بخوانید کمونیسم) هستند. آنها از جاهای مختلف دنیا در شانگهای گرد آمده‌اند تا در دیالکتیکی ماده‌انگارانه با هم گفتگو کنند و سرانجام راوی داستان دست آنانی را که آرمانهای حزبی را مقدم می‌دانند، به پیروزی برافرازد و سرمایه‌داری را شکست‌خورده و مضحک از میدان بتاراند. راستش، من این دید را ( شاید به اقتضای زمانه‌ام) نپسندیدم و مرا بسیار آزرد و خسته کرد. اما توصیف و گره‌افکنی‌های زیبای نویسنده، بهرحال، آن را جذاب و خواندنی می‌کند که در نکتهٔ بعدی آن را به‌انتقاد توصیف می‌کنم. 
۴. ادبیات متعهد: (هشدار! خطر لو رفتن داستان؛ هرچند که خیلی جدی نیست)
در فصل سوم، کم‌کم داشت از بی‌قیدی و پناه بردن کلاپیک به قمار و عیاشی، (در حالی که با کیو قرار ملاقات داشت ولی بی‌خیالانه همه‌ چیز را به «سرنوشت» سپرده بود) خوشم می‌آمد که همه چیز به سرعت تکان خورد... هملریش و کشتار وحشیانهٔ خانواده‌اش، اگرچه به زیبایی تصویر شده، به نظرم بیشتر مظلوم‌نمایی حزبی نویسنده است. 
احساس آزادی هملریش از قید تعلق خانواده و اینکه می‌تواند حالا او هم از سر عشق کشتار و ترور کند، زیبایی چندش‌انگیزی دارد که فقط به درد تحریکات حزبی می‌خورد و مظلومیت دروغین حزب مورد علاقهٔ نویسنده را در نظرم می‌آورَد؛ بله آقای مالرو، ما دیگر فریب شما را نمی‌خوریم.

با خودم فکر می‌کنم که چقدر خوانش شخصیت داستانی رفیق کاتو (این روس کمونیست که قهرمانانه(!) سیانور خود را به هم‌بندی‌های خود انفاق می‌کند و شکنجهٔ ملی‌گراها را به جان می‌خرد، با آن توصیف زیبای مالرو از احوال درونی این «قهرمانانِ» سرنوشت بشر و تمام ترسها و امیدهای آنان) چقدر در سایر جنبش‌های آزادی‌بخش ملل ستم‌دیدهٔ(!) شرقی که در بند زندگی حقارت‌بارِ (!) سرمایه‌داری و چرخهای بی‌شرافتِ آن گرفتار بوده‌اند و «حیثیت» را جستجو می‌کرده‌اند، الهام‌بخش بوده است.
مثلاً رفیق پل‌پت، این قهرمان راه آزادی(!)، که از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۳ در فرانسه، در رشتهٔ فنی تحصیل کرد، اگر این رمان قهرمانانه را خوانده باشد (و اصلا بعید نیست که رفقای هم‌حزبی او این رمان درخشان را که نویسنده‌اش در همان زمان نامزد نوبل و در اوج شهرت حزبی و جهانی بود، به او خواناننده باشند)، چقدر احتمال دارد که در قهرمانی‌های خود در زمان به دست گرفتن حکومت، از آن الهام گرفته باشد؟ انتقامی که از مردم بی‌گناه گرفته شد و این خلق قهرمانْ مرگِ خیالی «کاتوها» را به خلاقانه‌ترین شکلی خونخواهی کردند و مردم را از مقام بهیمی به «مقام انسانیتِ» (همان حیثیتی که چندین بار در سرنوشت بشر به آن اشاره شد) خود رساندند آنهم با کشتاری تاریخی که موی بر اندام می‌خیزانَد. آری، «ادبیات متعهد» اینگونه معنویت را می‌سازد.

۵. با کمک هوش مصنوعی، بر اساس توصیف‌های مالرو، تصویر برخی شخصیتها را ساختم که فقط یکی از آنها، یعنی سرمایه‌دار فرانسوی (فرال)، در اینجا قابل درج است.

۶. مالرو هیچگاه عضو حزب کمونیست نبوده است ولی این اثر بسیار مورد توجه کمونیستهای زمانه او قرار گرفته و منبع الهام آنها شده است. 
والسلام 

        

2

          کتابخانه نیمه‌شب
رمانی انگیزشی دربارهٔ تجربهٔ ناب زیستن است که دربرابر مرگ معنی پیدا می‌کند. احساس می‌کنم که نویسنده بسیار نظر به روانشناسی اگزیستانسیالیستی یالومی دارد و موجود بودن(وجود داشتن) اصلی‌ترین چیزی است که در این داستان بر آن تاکید شده است.
استعارهٔ آتشفشان در پایان رمان دقیقا همین مفهوم و نظرگاه را موکّد می‌کند. اشاره‌های دیگری هم هست که در پایان داستان رمزگشایی می‌شوند.
اصل داستان تفسیر این حرف است که مکرراً یادآوری می‌شود: «لازم نیست زندگی رو درک کنی؛ فقط باید اون رو زندگی کنی».
نورا سید خودکشی می‌کند و در بزرخ مرگ و زندگی تمام احتمالات ممکن را در قالب زندگی‌های موازی تجربه می‌کند. «حسرت» بخشی از زندگی ماست که باید بر آن غلبه کرد و باید آن را کنار گذاشت. میل اساسی به زندگی و حیات اصلی‌ترین چیزی است که ما را از مردن بازمی‌دارد.
از نظر هنری، این رمان را برجسته و خاص نمی‌بینم ولی بهرحال کشش روایت‌های متنوع و موازی (در قالب برشهایی از زندگی‌های متنوع و محتمل یک شخصیت اصلی و شخصیتهای فرعی دیگر که به شکلهای متفاوتی بروز پیدا می‌کنند) آن را جذاب می‌کند؛ صریحتر آنکه شخصیتهایی ثابت در طول داستان لباسهای گوناگونی به تن می‌کنند و صحنه‌های مختلفی به این وسیله خلق می‌شود؛ راز جذابیت اثر شاید در همین است. «اثر پروانه‌ای» هم در خلق روایت‌های موازی به جذابیت و هیجان‌انگیزی آن می‌افزاید؛ با این حال، ایراد اصلی به منطق روایت این داستان، به نظرم، امکانات بی‌نهایتی است که در خلق این‌ جهان داستانی تودرتو از آن استفاده شده ولی بدون پاسخ منطقی به این ایراد، پایان داستان بسته شده است. نمی‌دانم چقدر در توضیح این ایراد موفق بودم ولی نکته آن است که پیچشی شناختی در معرفت امر بی‌نهایت وجود دارد که داستان در همان پیچ متوقف شده است و شاید دیگری را در این امر اعتقادی دگر باشد.
        

21

          نمایشنامه‌ای از مارتین مک‌درنا، کمدی سیاهی است از امید و ناامیدی؛ آرزوهای بزرگی که بر باد می‌رود؛ امیدهایی که ناامید می‌شوند و باز جای خود را به امیدها و آرزوهای دیگری می‌دهند.
آمریکا سرزمین موعودی است که همه دوست دارند به رویاهایشان در آنجا برسند اما وطن چیز دیگری است. بیلی چلاقه هم که به این آرزو می‌رسد، باز هیچ چیزی جای وطن را نمی‌گیرد. هلن (نمی‌دانم چرا مرا یاد هلن تروایی می‌اندازد) و عشق به او در آخرین لحظات امید را در بیلی چلاقه زنده می‌کند و جای همه ناکامی‌ها را می‌گیرد؛ هرچند که مرگ همیشه در کمین است و در آخرین تصویر نمایش هم خود را با لکه‌ای خون از گلوی بیلی نشان می‌دهد. 
ترجیع‌بند «ایرلند نباید همچینام جای بدی باشه» که فلانی و بهمانی خوش دارند اینجا بیایند، بارها در نمایش تکرار می‌شود و نشان می‌دهد که هرچند قفسهٔ خواروبارفروشی فقط از نخودفرنگی و کنسروش پر شده و خبری از آب‌نبات‌های رنگارنگ آمریکایی نیست، باز برای ساکنان این جزیرهٔ [لابد] دورافتاده وطن است و دل کندن از آن راحت نیست. از این نظر حس مرا برانگیخت و با ساکنان آینیشمان لحظه‌لحظه را زندگی کردم.
یکی از معماهای اصلی این نمایشنامه سرنوشت پدر و مادر بیلی است که چند بار گرهش گشوده می‌شود و باز می‌فهمیم که رودست خورده‌ایم و هیچ قطعیتی دربارهٔ آنها وجود ندارد؛ حتی وقتی در پردهٔ آخر، در گفتگوی میان دو عمه گره اصلی باز می‌شود باز هم من نتوانستم به آن اعتماد کنم. سه قصه یا شاید هم بیشتر درباره والدین بیلی نقل می‌شود که هنر مک‌دونا را در روایت‌گری نشان می‌دهد. این تودرتویی و فریبکاری راوی در سرنوشت بیلی در طول داستان هم جلوه دارد و اگرچه آن را لطیفه‌مانند می‌کند اما نقص پیرنگی لطیفه را ندارد و شخصیت‌ها به دلایل موجهی دروغ می‌گویند و همین فریبکاری داستان را به پیش می‌برد. 
جانی، خبرچین جزیره، که مدام اخبار را جابجا می‌کند، به نظرم نمایندهٔ نویسنده در نمایش است و این عدم قطعیت در داستان را با شایعاتی که پخش می‌کند موجه‌تر می‌کند و آیا جز این است که داستان، خود، شایعه‌ای بیش نیست؟


        

23

49