یادداشتهای Samira Words (17)
1404/5/24

به نظرم یکی از بهترین کتابهایی بود که از این نویسنده خوندم. همهچیزش اصولی و بهاندازه بود، از شخصیتها بگیر تا موضوع داستان و پایانی که داشت. میتونم بگم حداقل انتظاری که از کتابهای ژانر جنایی میره رو برآورده میکنه. تقریبا در حد متوسطه. تنها مشکلی که برای من ایجاد شد این بود که قبل از شروع کتاب درحالی که داشتم نظرات بقیه رو در موردش میخوندم توی یکیشون یکم اسپویل شدم. ولی باز هم خانم مک فادن شگفتزدهام کرد. شخصیتها هر کدوم طوری بودن که مشکوک بهنظر میرسیدن. ولی من حدسم بیشتر روی ناتالی بود. طبق کتابهای دیگه ای که از این نویسنده خوندم معمولا احتمال اینکه شخصیت اصلی یا همون راوی داستان قاتل باشه زیاده. روند کتاب هم جوری بود که انگار همین رو داشت نشون میداد. البته که خیلی بیگناه هم نبود! در کل رفتار جالبی نداشت. داون متفاوت بود؛ کارهاش با هم ضد و نقیض داشت. شاید اگه دیگران اون رو به چشم یه انسان میدیدن این شکلی نمیشد. در آخر هم به همون چیزی که تو ایمیلهاش صحبت میکرد رسید؛ دوستشدن با ناتالی. علاوهبر اینها، دوست داشتم علت حجم علاقه زیادی که به لاکپشت ها داشت رو بیشتر بدونم. و کیلب، که نقش مورد علاقه خودم بود؛ یه برادر، پارتنر و دوست خوب. تونست برخلاف داون خودش رو مدیریت کنه و به هیچکس آسیبی وارد نکرد. میا به چیزی که لایقش بود نرسید ولی مسیری شد برای خوشبختی اطرافیانش.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/29
کتاب خیلی گوگولی و قشنگی بود و فضای جالبی هم داشت. نویسنده ایده خلاقانهای داشت و دنیایی رو برامون خلق کرد با چیزی که شاید به ظاهر بیاهمیت بهنظر میرسید؛ خواب. همه شخصیتها، با ویژگیهای مخصوص خودشون، جذابیتش رو چندبرابر کرد و در قالبی شبیه قصههایی که قبل از خواب برامون میگفتند درسهای آموزندهای به ما هدیه کرد. اما دلیلی که باعث شد از نظرم امتیاز کاملی نگیره این بود که اتفاق خاصی رخ نداد و بیشتر داشت درباره شغل و کارهای روزانهای که پنی در اونجا میکرد رو شرح میداد. بعضی از قسمتها هم ناقص موند. اگه کاملتر به یک سری از مسئله ها میپرداخت و پایان درستی داشت، میتونست بهتر از این باشه. پیشنهاد میکنم برای یه بارم که شده بخونیدش.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/24
بالاخره این کتاب هم تموم شد:) نوع ادبیات خاص خودش رو داشت که برام جالب بود. حقیقتا یه جاهایی نتونستم دقیق منظور نویسنده رو متوجه بشم و ارتباط بگیرم، ولی ممکنه ترجمش اشکال داشته باشه یا شاید هم ایراد از خودم بوده اما در کل از خوندنش پشیمون نیستم واقعا. وقتی که داشتم این کتاب رو میخوندم با خودم فکر کردم که داستانش چقدر شبیه به اسمشه؛ بعضی قسمتها از دلنشینیاش ذوق میکردی و بعضی قسمتها هم دوست داشتی بهخاطرشون زانوی غم بگیری و باهاشون همزادپنداری کنی. و اما درباره پایانش... با اینکه از قبل اطلاع داشتم که قراره چجوری تموم بشه باز هم شگفتزده شدم. مثل خیلی از افراد دیگهای که این کتاب رو خوندن از ناستنکا نفرت عجیبی پیدا کردم اما هنوز هم احساس میکنم پایانش چیز دیگه ای جز این هم اگه میشد درست نبود. عشق راوی به ناستنکا (که درکل کتاب حتی به اسم خودش هم اشاره نکرده بود) خیلی خیلی عمیقتر و حتی واقعیتر از اون شخص دیگه بود. اما ناستنکا به قول خودش "کودکصفت" بود که درکی از معنای حقیقی عشق نداشت. مادربزرگش هم بارها این موضوع رو بهش گوشزد کرده بود. در واقع ناستنکا با اولین جنس مذکری که در زندگی خودش دیده بود قول ازدواج گذاشته بود؛ درحالی که راوی نسبت به ناستنکا پختهتر و دنیا دیده تر بود. درآخر کتاب هم اوج وفاداری و شخصیت خودش رو نشون داد. من فکرمیکنم که اگه راوی و ناستنکا آیندهشون کنار هم بود، همچنان عشق ناستنکا به مرد دیگه باقی میموند و نمیتونستن با همدیگه خوشبخت باشن؛ چون شک و تردید همیشه براش باقی میموند و اگه فرصت دیگهای پیدا میکرد بازم به اون مرد مستأجر برمیگشت. مطمئنم راوی بعد از این ماجرا و گذشت کمی مدت زمان زندگی بهتری خواهد داشت.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/18
کتاب نسبتا خوبی بود. موضوعش کمی تکراری بود و برای همین تا حدی قابل پیشبینی بود. خیلی از فیلمهای ترسناک به همین مدل هستن و احساس میکنم شبیه اونها نوشته شده و ایده خاصی از نویسنده در کتاب ندیدم. اشاره به موضوع وجود جهان های موازی متعدد در این نوع ژانر برام غیرطبیعی بود. پایان غیرمنطقیای هم داشت که سلیقه شخص من نبود. از نظر من، این کتاب میتونه برای سنین پایینتر انتخاب مناسبی باشه. با توجه به این، اگه بخوام امتیاز بدم، فکرمیکنم ۵/۳ نمره عادلانهای باشه.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.