یادداشت‌های tahoora🦋 (54)

tahoora🦋

tahoora🦋

3 روز پیش

یک عاشقانه
          یک عاشقانه آرام 
فکر نمی‌کنم برای هیچ کتابی تا این لحظه انقدر لحظه شماری کرده باشم تا زودتر تموم بشه و درباره‌اش بنویسم.
سال‌ها قبل وقتی که تصمیم به خوندن این کتاب داشتم و چند صفحه‌ای از اون رو خوندم توقع یک رمان سراسر عاشقانه روان  داشتم و چون با انتظاراتم متفاوت بود و تنها جملات کتاب رو غرق در نثر ادبی و ظاهرا تکلف می‌دیدم ناامیدانه از عدم برقراری ارتباط کنار گذاشتمش و هر وقت صحبتی از این کتاب نادر ابراهیمی می‌شد با ناراحتی ابراز می‌کردم که با وجود معروفیتش با اون نساختم ( اینکه کتاب چاپ آفست بود هم شاید مزید برعلت بود!)...
گذشت تا سال قبل که اتفاقی در سایت سیبوک با یک نسخه چاپ قدیمی از کتاب مواجه شدم که قیمت خیلی مناسبی داشت و گفتم خریدنش ضرری نداره و شاید بهانه‌ای بشه برای تلاش مجددی برای خوندن کتاب یا گزینه مناسبی برای هدیه دادن.( جلد گالینگور(سخت) کتاب که عاشقش هستم هم اینجا پر تاثیر بود!).
وقتی کتاب به دستم رسید از میزان قشنگی جلد اصلی و محافظ کتاب و کاغذ کاهی اون ذوق زده شدم و جالب بود که این آخرین نسخه سایت بود و کلا چاپ تمام بود.
اما به این زودی ها به لیست کتاب‌های در دست خواندن من اضافه نشد تا همین تیرماه که یک روز که کنار کتابخونه نشسته بودم هوس کردم که نگاهی به کتاب بندازم و... 
من مسحور یک عاشقانه آرام شدم!
و جمله‌ای که با خودم بارها زمزمه کردم و جوابی بود به هرکس که بپرسه چرا نظرت عوض شد این بود که: الان وقتش بود! 
به قول پدرم هرچیزی وقتی داره.
این کتاب نادر ابراهیمی هم الان و در این موقعیت در جان من نشست.
من تاحدی مخالف نظریه مرگ مولف هستم و اینبار هم بهم ثابت شد که خوندن سه کتاب دیگر نادر درباره خودش و زندگیش قبل این کتاب پله‌هایی بود که من رو به این موقعیت درست برای خوندنش رسوند.
اون سه کتاب چهل نامه عاشقانه آرام، ابن مشغله و ابوالمشاغل بود.
یک عاشقانه آرام نه به طور مستقیم و نه خیلی غیرمستقیم داستان زندگی خود نادر و همسرش فرزانه هست.
من تفکرات نادر ابراهیمی رو در لابه‌لای تک تک جمله‌های کتاب می‌دیدم و نمی‌تونستم این کتاب رو جدای نویسنده‌اش تصور کنم.
گیله مرد کوچک لاغر‌اندام همان نادر نه لاغر‌اندام و کمی گیلکی خودمان است و عسل اصل سبلان هم همسرش فرزانه تهرانی الاصل است.
اما عاشقانه آرام چیست؟ 
یا بهتر هست بگویم کیست؟
بهترین توصیفی که در یکی از نظرات دیدم به نظرم درست ترین تعریف اولیه بود:« عاشقانه آرام را بخوانید تا بدانید ادبیات چیست؟»
من ادبیات را از اولین جمله این کتاب یافتم!یافتنی که تا به حال انقدر شیرین، به شیرینی عسل سبلان، نبود.
اصلا شاید یکی از دلایل ارتباط من در خوانش دوم، ورودم در رشته‌ای بود که روح این کتاب از آن اون هست.
چند روز پیش به دوستم می‌گفتم که کاش (باید) خواندن این کتاب شرط ضمن عقد جوانان باشد که سراسر درس عشق هست.
راستش دو هایلایت من سر این کتاب نیمه جان شدند از بس که دلم می‌خواست هر جمله را پررنگ کنم و ببوسم.
این کتاب درس‌ عشق را می‌دهد؛ اما دقیقا بعد عاشق شدن، بعد شروع زندگی، بعد گذشتن از شیرینی های عاشقانه روزهای اول و گرگرفتن‌های ابتدایی ترین روزها.
از سختی ها، از تلخی ها، از جان به لب آمدن ها، نداری ها میگوید، از اینکه معجزه‌ای در کار نیست!.
اما آیا من به این کتاب نقدی ندارم؟ آیا با جملاتی مخالف نبودم؟ قطعا بودم. مثل حرف‌هایی که برای من کمی بوی حزب و تفکر عدالت رابین‌هودی میداد و میدونم که دراین باره هم نویسنده بی‌سابقه نیست.[ شاید هم اشتباه می‌کنم!]
یا فضای سیاسی کتاب که دوست نداشتم اما به هرحال شیرینی غالب بود! 
شیرینی از تلاش یک زوج پر شور و حال آزادی خواه که بعد از انقلاب دچار یک خلأ بزرگ میشن که حالا چه کنیم؟! و در تلاش برای خاک نگرفتن عشق و زندگی دست به مبارزه با عادت می‌زنند!
یک عاشقانه آرام یک رمان ساده هیجانی امروزی نیست که چند ساعته بتونید تمومش کنید و بعد کناری بره.
یک عاشقانه آرام رو باید آروم آروم مزمزه کرد و جرعه جرعه نوشید. اون وقت باید هرچند وقت یکبار سمتش رفت و یکی از جملات رو بارها و بارها برای خود مرور کرد و غرق شد در مهی واقعی...آرام و عاشقانه...
در پایان کتاب برای خود نوشتم(بسیار آموختم.)چرا که شاید اولین کتابی بود که تا این حد ملموسات زندگی روزمره رو روبه‌رویم قرار داد و از چیزی دور، مات و غیر قابل دسترسی حرف نزد.
شاید تجربه شما از خوندن این کتاب مثل تجربه اول من از خوندنش باشه یا تجربه دوم و حتی تجربه‌ای دیگه؛ اما در هر صورت امیدوارم بخونیدش و رزق خودتون رو از لابه‌لای صفحات این کتاب بردارید.
بیست و چهار.
        

41

tahoora🦋

tahoora🦋

1404/3/27

          ایرانی‌تر
هجمه‌های زیادی داشت این کتاب که نمی‌دونم چرا؟ از درک نکردن یا حسادت.
مدتها منتظر خوندنش بودم تا با هدیه گرفتن به بهانه سوغاتی از یک عزیز، دل به دلدار رسید و قسمت شد بخونمش.
من هم شاید با ایرانی‌تر، ایرانی‌تر شدم.
حسادت نه اما کمی غبطه به اصالت و فرهیختگی نهال تجدد (و حتی بیشتر مادرش، مهین تجدد) خوردم.
به خانه‌ نهال تجدد که از کودکی میان کتاب‌ها، نویسندگان،بازیگران و کارگردان‌ها و زبان های مختلف بزرگ شد غبطه خوردم ولی از طرفی بارسنگین مسئولیت نهال را برای ادامه دادن و حتی انجام کاری بالاتر و بهتر از مادر و اطرافیانش انکار نمی‌کردم.
شاید مهمترین دلیل محبوبیت کتاب این بود که نهال تجدد هرگز بد ایران رو نگفت و با افتخار از هرگوشه کنارش، حتی خانه‌های گلی و قدیمی و نم زده نام برد.
نگاه غیرافراطی نهال به «ایرانی» و محدود نکردن شخصیتش زیبا بود.
دوست دارم خیلی از ایرانی‌تر بگم اما قصد لو دادن شیرینی‌های کتاب رو ندارم.
پیشنهاد میدم قطعا بخونید و از نشناختن ژان کلود و هر اسم و اثری در کتاب نترسید و مقدمه‌ای برای شناختشون بدونید.
پ‌ن۱: اینکه در سفر، مسیر مهمتر هست یا مقصد، جواب همسفر باشد، اینجا معنی پیدا می‌کند.
ژان کلود کریر یک همسفر واقعی و درست برای نهال تجدد بود. گاهی یک فرانسوی می‌تونه تورو ایرانی‌تر کنه.
پ‌ن۲: ایرانی‌تر و جنگ، نگاه من به ایران و وطن رو کمی دقیق‌تر کرد...شاید عزیزتر...
پ‌ن۳: شاید نثر کتاب اوایل براتون سخت باشه اما عادت می‌کنید.
کتاب چهارده.
        

2

tahoora🦋

tahoora🦋

1404/3/7

        ملکوت
شروعی طوفانی و دلهره آور!
راستش فصل اول کتاب را به سرعت و با دهانی باز خواندم و هرچه جلوتر می‌رفتم چشمانم از میزان مفاهیمی که از هرچیز توسط نویسنده درآمده، گشاد و حیرت زده شده بود.
دکتر حاتم را شیطان و منشی جوان را حضرت آدم و ملکوت را هم یحتمل حضرت حوا و آن پاداش شایسته که سرنگی با نیروهای زمینی و دلخواه مردمان دنیاطلب بود ( عمر طولانی و میل جنسی فراوان) همان سیب ممنوعه دانستم.
لذت می‌بردم و صفحه های کتاب را از نقشه‌ها و حدس‌هایم سیاه کردم؛اما...
اما فصل‌های بعدی انگار کاملا دردنیای دیگری بود و تصدیق این حرف را در نظرات بقیه خواننده ها دیدم که از برهم خوردن پیرنگ و خط داستانی و از دست دادن شروع طوفانی گفته شد.
اما از طرفی هم آن را با (بوف کور) هدایت مقایسه کردند که چه درست چون من هم درجاهایی از داستان حال و هوای گنگ و گیجی بوف کور را داشتم که این نشئت گرفته از همان سبک سورئالیسم یا شایدهم رئالیسم جادویی اثر می‌باشد.
اما از ناامیدی و اینکه اول کتاب زا شایسته ترسناکترین اثر ادبی ایران می‌دانستم و حالا نه. بگذریم.
ملکوت برای من مثل یک بوم نقاشی یا چیزی شبیه به آن بود که هرکسی از هرزاویه‌ای و با معلوماتی که درزندگی و عقایدش جان گرفته، می‌تواند یک دیدگاه و نظر خاص بدهد و آن چیزی که خودش می‌خواهد و می‌تواند از درون آن بیرون آورد.
خطوطی از کتاب بود که من گاهی باخواندنش درباره نوع تفکر بهرام صادقی گیج و کنجکاو می‌شدم و گاهی آن را قبول نداشتم ولی کمی که می‌گذشت دوباره برمی‌گشتم و با نگاهی دیگر آن را دودستی بغل می‌گرفتم.
مثلا کجا؟ مثلا معنای مرگی که گفته شد و خودکشی. وقتی که کمی فکرکردم و آن را چسباندم به شعر [ یک دو دم مانده است، مردانه بمیر!] جناب مولانا در ابتدای فصل آخر، حلاجی کردم و استنباط خود از مرگ قبل مرگ(موتوا قبل ان تموتوا)را برداشتم و از قلم نویسنده لذت بردم‌.
یا اینکه آیا دکترحاتم شیطان بود یا فرشته مرگ؟!
اما شاید دیگری مرگ را در خنجری زدن برگلو یا تیغی بررگ یا...ببیند.
همانطور که گفتند و می‌گویند برداشت‌ها و حرف‌ها و نگاه‌ها به ملکوت، بعد این سالیان دراز از انتشارش همچنان بوده و هست و خواهد بود.
سرتان را بیش از این درد نمی‌آورم و همین‌جا کلام را کوتاه می‌کنم.

کتاب دوازده.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

tahoora🦋

tahoora🦋

1404/3/3

          چرا ادبیات؟
کتابی که ازش خیلی انتظار داشتم[باتوجه به تعریف زیاد] اما ناامیدم کرد...
کتاب شامل سه بخش میشه: توضیحی درباره چرا ادبیات؟، یک مقاله درباره تاریخ آمریکای لاتین و سرگذشتش و بخش آخر که مصاحبه‌ای با نویسنده کتاب، ماریو بارگاس یوسا، هست.
بخش اول که ۱۷صفحه بیشتر نیست و بخش اصلی کتاب ۹۰صفحه‌ای هست! کمی از چرایی اهمیت و وجوب ادبیات در زندگی گفته میشه و ادبیات رو از ابزاری برای اوقات فراغت و چیزی در ردیف شطرنج و بازی درمیاره.( بخش مورد علاقم)
بخش دوم کتاب اصلا دوست داشتنی و کشش دار نبود و خب از یک مقاله بیشتر از اینم نمیشن انتظار داشت.
و بخش اخر هم نویسنده در پاسخ سوالات مصاحبه‌گر، به آثار و تفکرات و زندگی خودش و شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دوران میپردازه.
از این قسمت هم برای من روند چرایی و چگونگی نوشتن معروف ترین اثر بارگاس یعنی (سور بز) و خلقیات و سیاست های عحیب شخصیت اصلی داستانش یعنی تروخیو، جالب بود.
این کتاب رو پیشنهاد می‌دم؟ نه! اما خوندن فصل اول کتاب خالی از لطف نیست.
کتاب یازده.
        

27

tahoora🦋

tahoora🦋

1404/2/25

        بامداد خمار.
چقدر لذت بردم از این رمان...
بعد از سووشون یکی از بهترین تجربه‌های من بود و همراه محبوبه خندیدم،حرص خوردم، قلبم سوخت، بغض کردم،گریه کردم و از زندگیش درس گرفتم.
یک کتاب پرکشش و جذاب و پراز درس برای همه مخصوصا کسانی که اسیر عشق کورکورانه شدند.خیلی خوشحالم که سریالش مثل سووشون و با همون کارگردان، بزودی پخش می‌شه و امیدوارم امیدوارم به کتاب متعهد باشه و تغییر زیادی نکنه.

پ‌ن۱: کتاب شب سراب هم از نویسنده دیگری نوشته شده که درواقع از زبان رحیم و برای رفع اتهام از اون هست؛ اما بااین حال اکثر مخاطبین را قانع که نکرد هیچ بلکه خشمگین از دلایل غیرمنطقی کرد.من به شخصه مقصر رو فقط یک نفر نمیدونم و به نظرم همه از محبوبه و رحیم گرفته تا مادررحیم و خانواده محبوبه و حتی روزگار رو عامل به وجود اومدن این زندگی و سرنوشت می‌دونم.
پ‌ن۲:این رمان با بحث‌های داغ و نقدهای بسیار روبه‌رو شد. موافقان، آن را برای مقولهٔ روابط میان زنان و مردان جوان مفید دانسته یا درس عبرتی برای جوانان بی‌تجربه دانستند. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند.
از نظر من باوجود کمی اهانت به طبقه فقیر، بیشتر از هرچیز نقدی که صورت گرفت بر عدم تفاهم و اشتراک بین طبقه دارای فرهنگ و سواد و ادب و احترام با طبقه بی بند‌وبار و افسارگسیخته بود که نشان داد چقدر تفاوت سطح فرهنگی ایجاد مشکل می‌کند درصورتی که اگر همان شخص از طبقه ضعیف از نظر اقتصادی دارای فرهنگ و ادب بود احتمالا سرنوشت جور دیگری رقم می‌خورد؛الله اعلم.
قسمت مورد علاقه من هم نشون دادن عشق واقعی در پایان کتاب هست.

کتاب نه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5