ویس و رامین: به روایت ریش سپیدی که پایش لب گور بود
ویس و رامین: به روایت ریش سپیدی که پایش لب گور بود
پیام ابراهیمی و 3 نفر دیگر
3.0
10 نفر |
1 یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
1
خواندهام
12
خواهم خواند
13
ویس گفت: «یعنی من و شما با هم بزرگ شدیم؟ نزدیک یک دایه؟» رامین گفت: «بله، واقعا یادتان نیست؟» اما آن موقع که ما طفلی بیش نبودیم. بله طفلی بیش نبودیم، ولی داستان برای من از همان جا شروع شد. ولی این اخلاقی نیست. ما به شما اعتماد داشتیم. یعنی احتمالا داشتیم. شما را دوست خود می دانستیم. آن هم احتمالا. هم بازی کودکی مان بودید. شما حق نداشتید چشمتان دنبال ما باشد. شما از ما سواستفاده کرده اید. این کار کودک آزاری است. حق داشتم یا نداشتم چنین بود دیگر.
یادداشتهای مرتبط به ویس و رامین: به روایت ریش سپیدی که پایش لب گور بود