یادداشت فآط‌م‌ه

        واقعا انتظار نداشتم با همچین داستان بانمک و نازی رو به رو بشم (:
نویسنده به طرز شیرینی داستان رو روایت کرده بود، حقیقتا از اون بخشی که داشت مثلا داستان زندکی خودش هم میگفت خوشم نیومد همچنین اون ریش سفید هارو هم درک نکردم چجوری یهو سر و کلشون پیدا میشد!
اما بطور کل دو ساعته تمومش کردم و لذت تمام بردم از اینکه یک داستان جدید عاشقانه باستانی خوندم.
اسپویل**
داستان از این قراره که ویس قصه ی ما اول قرار میشه با برادرش ازدواج کنه( مثل اینکه در اون زمان اشکانیان خیلیم رسم خوبی بوده) برادرش میره شکار فیل و موبدشاه که شاه مرو بوده تو جشن میاد میگه طبق قول و قرار من با شهرو(مادر ویس) ویس باید زن من بشه. به ناچار و زور ویس با موبد میره ولی با یک چشم خون و یک چشم اشک و ازش دوری میکنه تا اینکه رامین رو میبینه. رامین برادر موبده. ویس و رامین در کودکی پیش یک دایه بزرگ شدن و از همون موقع رامین عاشق ویس شده بوده. خلاصه اینکه موبد شاه میفهمه و رامین رو تبعید میکنه. رامین زنی به نام گل میگیره اما از هم جدا میشن. ویس و رامین دوباره باهم فرار می‌کنند و موبد به دنبالشون. در راه گراز موبد رو میدره و رامین شاه میشه و دو گل نوشکفته ما سالیان سال به خوشی کنار هم زندگی میکنند♡

*من در جایی خوندم که مادر ویس اون رو به عنوان یک پسر پیش دایه میفرسته، ویس و رامین چون عاشق هم شده بودند دعا میکنن که شب بخوابند صبح بیدار شن و یکیشون زن شده باشه. فرداش هر دو برهنه میشن و میبینن که دعاشون برآورده شده انگار، دایه این صحنه رو میبینه و ویس رو پیش مادرش برمیگردونه و میگه من نمیتونم شهوت دختر تو رو کنترل کنم!
 در پایان داستان هم ویس بعد از چند سال که میمیره، در آن زمان در دخمه میذاشتن جنازه رو، رامین به مدت سه سال کنار دخمه میمونه تا اونم میمیره (((:
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.