تغییر این مفهوم برام جذاب بود اینکه کتاب خوندن فرار از زندگی نیست راه فرار هست ،ولی دقیقا به طرف زندگی ؛ یه وقتی میشه درد مشترک با اطرافیانمون داشته باشیم ولی نوع نگاه و نوع سوگواریمون متفاوت باشه که فکر کنیم چقدر تو غم به ظاهر مشترکمون تنهاییم ولی کتاب خوندن یهو یه جا بهت زده ت میکنه که یه نفر با یه زبان دیگه تو یه کشور دیگه دقیقا نوع احساس و نگاه تو رو نسبت به غم داشته حتی اگه اون آدمو هیچ وقت ملاقات نکنی می دونی که تنها نیستی تجربه ی نویسنده که بارها برای منم اتفاق افتاده.
کتاب عزیزی بود ولی جایی که موقع وارد شدن به هر موضوع کتابی جکه خونده میشد یهو کات میخورد و وارد بحث جدیدی میشد یکم تموم کردنش برام سخت و طولانی شد.