یادداشت‌های طاهره راهی (21)

          به نام خدای خوبم 

زن جنس لطیفی است که مواجهه‌اش با جنگ، اغلب از دور و پس پرده بوده، مخصوصا در جنگ‌های خاورمیانه و ایران، البته تا قبل از جنگ‌های داخلی سوریه و یه وجود آمدن داعش! ماهرخ تنها کتابی است که از خاطرات یک زن ایرانی درباره جنگ داخلی سوریه و داعش نوشته شده، از این منظر تک است. با خاطراتی که هم ترس و دلهره را با خواننده همراه می‌کند هم لبخند را. خواننده در کتاب زنی را می‌بیند که سودای مهاجرت را دارد و حتی برای این مسیر، با توجه به وضعیت اقتصادی خانواده، شروع به پس‌انداز کردن می‌کند، اما یک زیارت سوریه، او را اتفاقی پای سفره عقد یک مرد سوری می‌کشاند، کمی قبل از شروع جنگ داخلی آن کشور. ماهرخ از حزب‌ها و جبهه‌های مختلف سوری می‌گوید و از همسایه‌هایی که تا قبل از جنگ، دوست بوده‌اند اما پس از آن به دشمن تبدیل شده‌اند. از پنهان شدن در کنار مقر جبهه‌َالنصره می‌گوید و از چگونگی خروج از آن. از فرزندان و همسرش در جنگ می‌گوید و از تنهایی‌هایش. به گمانم ماهرخ را همه باید بخوانند و البته کاش این مابين کارگردانی پیدا شود و عقلش را به کار بیاندازد برای به تصویر درآوردن آن به صورت سریال یا فیلم. دوستش داشتم، بسیار ❤️
        

1

          به نام خدای خوبم
.
راستش را بخواهید، من شهید آوینی را نه از مستندات روایت فتح  و آن صدای دو رگه‌ی گرم، که از همان مجلات سوره‌ی دهه هفتاد به یاد دارم. با اینکه آن اوایل حتی نمی‌توانستم بخوانم و بنویسم، اما عکس‌هایش را در مجلات کاکا کیانوش می‌دیدم و چه ذوقی می‌کردم. کمی بزرگتر شدم و سرگرم همان برچسب‌های کوچک عکس‌هایش که آقا داداش، هرازگاهی برایمان می‌آورد. سیدمرتضی برایم یک افق روشن، یک خط نور میان جنگ و انقلاب و مردم بود.  کتاب‌هایش را می‌دیدم اما هنوز هم خوب نمی‌توانستم بخوانم، آخر بچه دبستانی را چه به آوینی‌خوانی! بعدها کتاب‌ها و مجلاتش گوشه کتاب‌خانه‌‌مان نشسته بود اما نشد که بخوانمشان. تنها فتح خون بود که هرسال، یکبار می‌خواندم و می‌خواندم. باقی‌ کتاب‌ها برایم ثقیل بود. او از آرمانشهر و فردایی می‌گفت که من هنوز دیروزش را نشناخته بودم. او از تاریخ مدرن غرب می‌گفت و من اندرخم تاریخ باستانی آن. او از سینما می‌گفت و من درگیر بازی درخشان خسروخان شکیبایی در هامون و  سارا. من آوینی را تنها در تصویر و آن چهره‌ی گندمگون و خون ریخته‌اش در فکه شناخته بودم نه از کتاب‌ها و تفکراتش. آوینی برایم همان فتح خون بود، همان راوی مستندهای روایت فتح که شهدا را زنده می‌خواند اما چشمان بسته‌ی من نمی‌توانست ببیند این سرزندگی را. دروغ چرا، من در هیجان تب و تاب صدای گرمش بودم، دوستش داشتم اما به واسطه‌ی همان صدا و چهره، نه کتاب و فکر. اما یک ماجرای ساده، من را پای کتابی نشاند که سیدمرتضی را از آن رنگین‌کمان دور به کنارم آورد. حالا دیگر می‌توانستم او را کمی بیشتر بخوانم، کمی بیشتر بدانم. «ماجرای فکر آوینی» کتابی بود  که من را به وادی او و زیبایی‌هایش  کشاند، من از فلسفه هیچ شناختی نداشتم، دبیرستان تجربی خوانده بودم و بعدتر شیمی و خب دروس علوم تجربی را چه به فلسفه! از تاریخ بدم می‌آمد، همچون فلسفه، البته که سیدمرتضی هم در کتاب‌هایش، سنگین سخن رانده، او از سطحی بالاتر سخن گفته و برای منی که چنین مطالبی را نخوانده بودم، خواندن کتاب‌هایش به تنهایی سخت بود. اما «ماجرای فکر آوینی» همه‌ی آن کتاب‌های سخت را برایم آسان کرد. من را پای کتاب‌های سیدمرتضی نشاند و او را نزدیکتر کرد، مثل یک دوست، یک برادر بزرگتر که نشسته‌ام کنارش و برایم سخن می‌گوید.  نمی‌دانم سیدمرتضی برای شما چگونه است اما اگر می‌خواهید او را بیشتر بشناسید، انقلاب و آرمان‌هایش، حضرت روح‌الله و اهدافش را هم، «ماجرای فکر آوینی» را بخوانید.

        

8

          به نام خدای خوبم
.
برای من بوسنی از فیلم «خاکستر سبز» ابراهیم حاتمی‌کیا آغاز شد. ابتدای دهه هفتاد، سال ٧٣ زمانی که تنها کلاس سوم دبستان بودم؛ با آن فاطیمای زیبا که هنوز هم برایم فرشته‌ای دست‌نیافتنی است و آن چشم‌های سرشار از عشق، شوق و دلتنگی عزیز. شاید عشق هم برای من از آنجا آغاز شده باشد، نمی‌دانم. اما بوسنی برای منِ دخترک هشت نه ساله‌ی ایرانی، جنگی بود که هم دلیل وصل شده بود و هم مانع وصل. شاید به واسطه همان عشق، من همواره دوست داشتم بوسنی را ببینم، هنوز هم ❤️
گمانم در همان فیلم بود شاید هم در فیلمی دیگر، که کم‌وبیش دانستم چه بر سر زنان مسلمان بوسنیایی آمده،چیزی که به گفته یکی از همان زنان، به حکم شرم یا ترس. هیچ‌گاه عریان گفته نشد، اما الهام بن‌عباس توانسته روایت‌هایی تکان‌دهنده از آن آزارها را، هرچند کم و جزئی بیان کند. کتابی که نه از زاویه دین، که از زاویه انسانی سند جنایتی است فراموش‌نشدنی، کتابی تلخ اما واقعی که پس از خواندنش، سخت می‌توانید فراموش کنید. 
. 
هیچ‌وقت پی‌اش را نگرفته بودم که صرب‌ها چه دینی دارند، گویی در ذهنم حک شده بود صرب‌ها نیز چون اسرائیلیان، یهودی‌اند یا شاید هم بی‌دین؛ اصلاً گمان نمی‌کردم مسیحیان لطیف که اینقدر از حضرت مریم و مسیح می‌گویند و خدا در قرانش اینگونه از آنان سخن گفته، چنین جنایت‌هایی را مرتکب شده‌ باشند، آن هم در قرن ٢٠!
.
        

8