یادداشتهای نگار بارانی (45)
1402/4/26
اول اینکه در کل کتاب رو دوست داشتم،یک روزه خوندمش ولی بعضی از روایت های کتاب ضعیف هستن،،شاید میشد کارهای قویتری رو انتخاب کرد،هر چند کتاب هایی شبیه این، که روایت چند نفر هستن همیشه ضعیف و قوی و متوسط در کنار هم قرار میگیرن،اما داستان بعضی ها هیج چالش خاصی نداشت،یعنی واقعا هیچی نداشت و صرفا یه زندگی معمولی رو روایت کرده بود که خواننده از خودش ممکنه بپرسه خب که چی؟این که چیز خاصی نیست.روایت من مادر نیستم و عموی چهارم رو واقعا دوست داشتم. چشمهایت یه روایت معمولی بود اما اون جایی که مادرش توی اتاق بیمارستان بود و نمیتونست دخترش رو ببینه و دختر مادرش رو صدا میکنه و مادر به سمت صدا میره یهو دیدم دارم گریه میکنم،اون لحظه یه تصویرسازی فوق العاده داشت.روایت مشتری خیلی یهویی و بدون مقدمه تمام شد و انگار که خواننده رو رها میکنه.ولی در کل میتونم بگم که کتاب رو دوست داشتم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1402/3/5
یه رمان سرراست و ساده درباره ی پدربزرگی که پرده خوان سینما بوده زمانی که فیلم های سینما صامت بودن. عاشق سینما بودن پدربزرگ بخش جذاب ماجراست و ما همراه نوه از زمانی که سینمای صامت در حال افول بوده تا زمانی که کلا برچیده میشه و نسل جدید سینما جاش رو میگیره و پدربزرگ بیکار میشه، هستیم. به نظر من شاهکار نبود ولی از خوندنشم پشیمون نیستم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.