یادداشتهای هانا. (31)
7 روز پیش

دونده هزارتو؛ کد تب جلد 5
4.5
25

دوندهی هزارتو تموم شد و منم هرچی که توماس حس کرد و حس کردم. با این مجموعه زندگی کردم، واقعا باهاش زندگی کردم. همه چیز خوب بود. همه چیز به خوبی گذشت و کتابها به شدت قشنگ و خفن نوشته شده بودن و من از آقای جیمز دشنر از صمیم قلب متشکرم که با کتابی که نوشت، بخش بزرگی از من رو درگیر کرد و باعث شد بخشی از من کنار بچه های بیشه، توماس، مینهو، نیوت، چاک، گالی، سیگی، برندا و جورج، گالی، مارک، الک، تیرینا و لانا و باقیِ شخصیت هایی که واقعا دوستشون داشتم و برای تک تک کلماتی که میگفتن میتونستم گریه کنم برای همیشه باقی بمونه. و البته...البته از ترزا غافل نشیم. ترزا. قبل از جلد پنجم به اندازهی کافی ازت دلخور بودم...بعد از تموم شدنِ کل مجموعه فقط دلم میخواد بکشمت. همزمان دلم برات میسوزه و واقعا دلم میخواد بکشمت. خداحافظ هزارتو، خداحافظ جهنم. خداحافظ کرانک های گمشده. شرارت خوب نیست.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/17
رسما میتونم گریه کنم. داستانِ سه جلد قبلی دربارهی توماس و دوستاش بود، درحالی که داستانِ این کتاب یعنی کتابِ چهارم درباره مارک، اَلِک، لانا، تیرینا و دیدی بود و این که چطور ویروس فلر وارد جهان شد و به چه دلیلی... داستانش توی یک جلد واقعا به خوبی جمع شده بود، نسبت به جلدهای قبلی هم کمی پیشرفت تو قلم نویسنده دیده میشد. خیلی لذت بخش بود... مطمئنم دلم برای شخصیت ها خیلی خیلی تنگ میشه. و آرزو می کنم ای کاش حداقل یک جلد دیگه با این کارکتر ها یعنی مارک، الک، تیرینا، لانا و دیدی وجود داشت تا میتونستم بفهمم آخر عاقبت شون چی شد و تیرینا بعد از به یاد آوردن مارک در آخرِ کتاب، چه لحظاتی رو با مارک گذروند و چه بلایی سر الک اومد... فکر نمیکردم انقدر با شخصیتهاش خو بگیرم و دوستشون بدارم. اما حالا که کتابو تموم کردم و با شخصیت ها خداحافظی کردم، انگار دارم از خانوادهی خودم جدا میشم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.