یادداشتهای فاطمه اسفندی (24)
2 روز پیش
زیبا و غمانگیزه. با پایانی غمانگیزتر داستانی کوتاه اما با شخصیت های مختلف که به نحوی سرنوشتشان به هم پیوند میخورد!!! سه زن و سه مرد. خوب و بد و بدتر!!. . شهاب که به خاطر دلزدگی زندگیاش را رها میکند؛ بیخبر از رها. کتایون که به دنبال سارای مردهاش میگردد. و همای بیچاره که میان این آدمهای حیلهگر؛ ساده تر و بیچارهترین است! دوستش داشتم. بیشتر از این چیزی ندارم که بنویسم.🥺🥹🥲
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/5
"ولی آخر این همه رنج برای چیست؟ و ندا(منظورش ندا و نجواست) جواب داد: دلیلی نیست!برای هیچ! و همین" این جمله نقطه عطف متن! نمیدونم نقطه عطف بهش بگیم یا چی! بود. ایوان همهش از خودش میپرسید که کجا رو اشتباه کرده اما ندای درونش درست جوابش رو نداد. زندگی کردن برای دیگران، کار کردن برای دیگران، تشکیل خانوداه دادن برای دیگران نه برای تسّلا. وشادی دل خودش، اشتباهش بود. "تقصر ما چیست؟ انگار ما مریضش کرده ایم! من دلم برای پدر جان میسوزد اما او چرا ما را این جور اذیت میکند؟" به خودش اجازه و فرصت نداد از محبت خانوادهش بهرهمند بشه😔حتی وقتی لحظهی آخر پسرش دستش رو بوسید؛ و بهتر از دختر و همسرش نشون داد که دوستش داره، سعی نکرد محبتش رو بپذیره.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.