یادداشت فاطمه اسفندی
دیروز
با صفحه اولش قضاوتش نکن بیشتر بخوان تا به زبان زمینج خو بگیری. میخواهی بخوانی؟ مطمئن نیستم دوست داشته باشی یا نه. نویسنده میگوید برای اعتراض نوشتهام. اعتراض از وضع و زندگی زنان. که چرا باید اینگونه باشد. باری این کتاب برای سالهای کمی دور است و زندگی زنان هرچند آنگونه نیست اما نمیتوانم بگویم بهتر شده است. قطعی است که در گذر این سالها زنان تغییر و رشد یافتهاند اما این بار مهنت که بر دوش زنان سوار میشود را چه کسی به آنان میرساند؟!!!! اگر میخواهی واقعا کتاب را بخوانی. فقط شروع کن به خواندن. دنبال نظرات دیگران نرو. بدون هشدار، داستان را بازگو میکنند. پس اگر میخواهی کتاب را بخوانی، از خواندن ادامه این یادداشت صرف نظر کن. روایت یک سال طول میکشد. از زمستان تا پاییز! بچههای مرگان بزرگ میشود. مرگان سخت و محکم. میایستد. یک اشتباه میکند آن هم، به شوهر دادن دخترش است. شخصیت های اصلی داستان خوب ساخته و پرداخته شدهاند.(اصلا من کی باشم که... نه! نه! من هم آدمی هستم!) زبان کتاب زیباست. از بیتوجهی و کمارزش شمردن زنان همین بس که نام کتاب سلوچ است اما کتاب از سرگذشت مرگان میگوید. تمام مهنت هایی را که یک زن در نبود شوهرش میشود به سرش بیاید(حالا نه تمامش را ) به تصویر کشیده است. خودش. دو پسرش و دخترش. همه کار میکنند برای لقمهای نان. دخترش را شو میدهد برای لقمهای نان. پسرش به بیابان و شتربانی میسپارد برای لقمهای نان. و خودش آچار همهکارهی دِهِ کوچکشان است. چشم مردها به دنبالش است!!! گفتم لقمهای نان!!!! در این روزها لقمهای نان چه گران شده و ارزان است!!!!!!!
(0/1000)
فاطمه اسفندی
دیروز
1