فاطمه اسفندی

فاطمه اسفندی

@mirai
عضویت

شهریور 1401

99 دنبال شده

81 دنبال کننده

                در جست‌وجوی آگاهی...
یک کتاب‌خوان مبتدی...
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        «از هر که می‌پرسیدی، می‌گفتند شهید شده!»

خوبی کتاب صوتی این است که، روایت داستان به راحتی در ذهنت تصویر می‌شود و بدی‌اش این است که، همه‌ی نام‌ها و مکان‌ها در خاطرَت ثبت نمی‌شود! حداقل برای من اینچنین است.
مادرم می‌گفت:« برادرم که شهید شد، پدرم هر روز بی‌تابی می‌کرد و به مزارش می‌رفت. خیلی بی‌قرار بود. که یک روز صبح، ندای -لبیک یا بابا- را شنید. از آن روز به بعد آرام گرفت.»
این بخشی از کتاب نیست. خاطره‌ایست از مادرم! چرا این خاطره‌ به خاطرم آمد؟‌  جزیره‌ مجنون! مادرم برادرش را آنجا از دست داد و من درک نکرده بودم، آنجا چه قیامتی بوده است:(

 با کتاب«آب هرگز نمی‌میرد»، از زبان شهید میرزا محمد سلگی به جای‌جای جبهه جنگ ۸ ساله رفتم.جزیره مجنون! آه از جزیره مجنون! جبهه جنوب! جبهه غرب! جاده ام‌القصر! دریاچه ماهی! غواص‌ها!‌ عملیات پشت عملیات! عملیات مرصاد! به ملاقات سرداران نامدار و گمنام! تمام دلهره و سختی آن را حس کردم. سختی و غم از دست دادن! غم جاماندن از قافله شهدا!‌ غمی که با تمام شدن کتاب، تمام احساست را فرا می‌گیرد و نوشتن از کتاب را برایت سخت می‌کند:) تمام روزهای جنگ ۱۲ روزه از خاطرم می‌گذشت و از خود می‌پرسیدم: چطور ۸ سال را دوام آوردند؟‌ سوالی که در آن ۱۲ روز، هر روز از مادرم می‌پرسیدم!

هنگامی که شهید جدیدی می‌یافتند و به جای‌جای کشور می‌آوردند، از خود می‌پرسیدم: چه خبر است؟ بیش از ۳۰ سال از جنگ گذشته و هنوز شهید می‌آورند؟ مگر ممکن است پس از این همه سال؟‌  
اکنون اما، خود همراه فرمانده بودم و دیدم که با چشمان اشک‌بار به پیکر شهدا می‌نگریست و نمی‌توانست آن‌ها را  زیر آتش دشمن، با خود به پشت جبهه و به ایران بیاورد.
      

26

        (دو بند آخر؛ حاوی قسمتی از داستان است.)

بدون‌شک حداقل یک بار نام «افسانه جومونگ» به گوشَت رسیده‌است. شاید هم مثل دایی و پدر من از طرافداران پروپاقرص این سریال باشی و سالانه آن را از شبکه‌ی تماشا، تماشا کنی!
علاقه من به فیلم و سریال های کره‌ای از تلویزیون ملی شروع شد و بعدها مستقل شدم و خودم سریال‌ها را برای تماشا، انتخاب کردم. عجیب و جالب است، اما سریال‌ها را هم مانند کتاب‌ها، از نام‌شان انتخاب می‌کنم و اغلب با سلیقه‌ام همخوانی دارد. مثل نام این کتاب و تصویرش که مرا به خود جذب کرد.

این دومین کتاب از فرهنگ آسیای شرقی و اولین رمان کره‌ای است که خواندم. تجربه‌ی جالبی بود که خواندن آن تفاوتی با دیدن سریال نداشت. کتاب را می‌خوانی؛ گویا داری آن را تماشا می‌کنی! تاریخِ داستانی؛ از چوسان،در میان صفحات که از قلم نویسنده بر روی کاغذ، کلمه به کلمه نقش بسته است.

مانند همه‌ی سریال های تاریخی کره‌ای: یک زوج که در بدترین حالت با یکدیگر آشنا می‌شوند. از یکدیگر متنفر می‌شوند. عاشق یکدیگر می‌شوند. برای هم جان می‌دهند. برای رسیدن به یکدیگر، در کشاکش جنبش های فرهنگی و سیاسی تلاش می‌کنند. از یکدیگر دور می‌شوند و به هم نزدیک می‌شوند. و در آخر همگی شاد و خندان صحنه‌ی آخر را در معرض دید تماشاچیان می‌گذارند!!! و تمام.
یک داستان جنایی حقیقی در میان کلمات با پایان بندی نامناسب! داستان قوی شروع می‌شود،‌قوی ادامه می‌یابد، گره‌های داستان زیبا و کنجکاو کننده بیان می‌شوند و زیبا و هوشمندانه باز می‌شوند و به یک واقعیت  کاملا شوکه کننده ختم می‌شود. اما برای اینکه دل خواننده نشکند، مانند نویسنده‌ی همه سریال‌های کره‌ایِ مخصوصِ نوجوانان پایان شاد را به زندگی عاشق و معشوق قصه‌ اضافه می‌کند!!!!
      

35

        عنوان کتاب جذب‌انگیز است. به گونه‌ای که اگر مجرد باشی یا در آستانه‌ی مجرد شدن، برای خواندن آن کنجکاو خواهی شد. نویسنده خارجی است و قسمت زیادی از مطالبی که می‌گوید به فرهنگ ما نمی‌خورد، ولی مگر فرهنگ‌مان دچار تهاجم نشده‌ است:)؟ در نتیجه هیچ تفاوتی نمی‌کند که ایرانی باشی یا خارجی!
کتاب کوتاه است وشاید نیازی نباشد آن را بخری. همان روزی که از کتاب‌فروشی نزدیک خانه‌تان عبور می‌کنی، یک ساعت تا نیم‌ساعت به خودت فرصت بده، آن را بخوان و سرجایش بگذار. یا از دوستت امانت بگیر. یا بخر. هرجور که دوست داری! حالا اگر هم نخواستی کتاب را بخوانی! یادداشت مرا بخوان:)

سوال می‌پرسد و از تو می‌خواهد پاسخ بگویی: «چرا مجرد هستی؟‌» به سوالش پاسخ بده. اگر دلیل مجرد ماندنت دلایل ظاهری بود: مثل قیافه، قد، پول و اینجور چیزهایی سطحی و گذرا، این خوب نیست و باید در مجرد ماندنت بازنگری کنی!
از تو می‌پرسد:«شخص موردت نظرت کیست؟» پاسخش بده و آن ویژگی‌ها را برای روز مناسب نگاه دار. البته در آن ویژگی‌های ظاهری که از شاهزاده‌/شاهدخت رویاهایت نوشته‌ای صرف نظر کن. تو دوست داری با یک آدم پولدار بی‌اخلاق زندگی را بگذرانی؟
پرسش بعدی این است:« در مجردی از چه چیزهایی لذت می‌بری؟» آن ها را برای خودت بنویس. و خواهی دید که مجرد بودن آنقدر ها هم بد نیست!!!!!!!!! نویسنده تاکید دارد که؛ مجردی آزادی دارد: می‌توانی برای وقت خودت آزادانه برنامه ریزی کنی. مجردی تمرکز دارد:‌ می‌توانی بر روی اهدافت تمرکز کنی، بدون اینکه برنامه‌های کسی دیگر را هم از پیش ببری. می‌توانی با خانواده و دوستانت بیشتر وقت بگذرانی. می‌توانی منابع مالی‌ات را مدیریت کنی. در حقیقت می‌گوید: دوران مجردی دوران خودسازی است. خودسازی برای زندگی زوجی. نه اینکه یک گوشه بنشینی و غم‌برک بزنی که چرا شاه‌پسر/شاه‌دخت رویاهایت را هنوز نیافته‌ای!!!!
بخشی دیگر که از نظر من مهم آمد!!! سخنانش در مورد عشق بود. عشق درد و رنج نیست. عشق و زندگی یعنی سازش مسالمت‌آمیز با کسی. یادبگیرید خودتان را دوست داشته باشید تا بتوانید عاشق دیگران شوید. عشق دیگران را متحمل درد و رنج کردن نیست!!!‌
در آخر نویسنده از ما می‌خواهد که قبل از وارد شدن به زندگی زوجی، از سلامت روان خود اطمینان حاصل کنیم. اگر به مشاور یا روان‌درمانگر یا مربی زندگی نیاز داریم، حتما این نیاز را مرتفع کنیم و با یک روان داغان! وارد زندگی زوجی نشویم.
      

32

        همیشه بدون داشتن پیش‌زمینه‌ای از کتاب شروع به خواندن می‌کنم تا در اثنای کتاب خواندن هیجان زده شوم. اما شب‌های روشن!انتخاب شده در نظرسنجی باشگاه. خیالبافی.

کاری که من دوست دارم. با خیالاتم زندگی می‌کنم و یک‌بار هم سعی کردم آن‌ها را بنویسم تا در آینده با خاطراتم مخلوط نشوند و ذهنم تلاش نکند آن‌ وهم و خیالات را واقعی جلوه‌ دهد. خیالات من در زمان های تنهایی‌ام است. اما مرد درون داستان همیشه تنهایی را ترجیح داده، با اینکه تنها نبوده! او خدمتکاری داشته و دوستی. که آن دوست را به خاطر خواب‌های زمان بیداری‌اش از دست داده. از فرط خجالت. اگر آدم خیالبافی نیستی، و «شب‌های روشن» را نخواندی؛ یا آن را خوانده‌ای و درک نمی‌کنی چرا مرد درون داستان اینگونه به خیالات خود چسپیده است، و از لُو رفتن داستان هراسی نداری می‌توانی نوشته‌ام را بخوانی.

من خیالبافی را خواب‌دیدن با چشمانِ‌باز نام نهاده‌ام. پس از یک روز خسته کننده. با ناامیدی های فراوان. زمانی که به هدف امروزت نرسیدی. یک قدم از آروزیت دور شدی. به خانه‌ رسیدی و فضای تکراری اش را نفس کشیدی. هرکسی در خانه مشغول به کار خودش است و هیچ کس قرار نیست تو و خستگی‌ها و آروزها و آمال های به گل نشسته‌ات را بشنود؛ به کنج اتاقت می‌خزی و آهنگی که دوست داری و همیشه آن را گوش می‌دهی، را پخش می‌کنی و مشغول مرتب کردن کتاب ها یا وسایلت می‌شوی. در تکاپو در میان همهمه شهر. بالاخره با ماشین‌ت که پس از سال‌ها تلاش آن را خریده‌ای راهی جاده می‌شوی. همان مسیر سرسبز که می‌خواستی درآن بِرانی! با درخت های کوتاه و بلند. پاییز است و هوا دل انگیز. سبز. نارنجی. قرمز و زرد.. چشمانت را نوازش می‌دهد. در آخر مسیر درختی غروب نمایان می‌شود و او را می‌بینی. همان که مدت ها انتظارش را می‌کشیدی. در انتهای جاده با سبدی پر از میوه‌های پاییزی منتظرت است.تا پهنای گوش‌هایت لبخند برلب هایت است که، چیزی روی پایت خورد! کتاب شب های روشن از دستت افتاد! ببینم نکند فراموش کردی درون اتاقت بودی و یک روز خسته‌کننده داشتی! تو حتی ماشین نداری و حتی «او» را!!!

شاید خستگی‌ات در برود یا شاید بیشتر ناامید شوی.شاید برایت مانند عذاب باشد! من هیچ‌کدام را تضمین نمی‌کنم. مرد درون داستان اینگونه بود. حتی بدتر از این. او یک معشوق خیالی داشت که شبی با او جروبحث کرده بود و به خاطرش دوستش را در دنیای واقعی از دست داد. یک شبه عاشق کسی شد و دانست که او عاشق دیگری‌ست. و نمی‌دانم درآخر دست از خیال‌پردازی برداشت یا نه. داستان کوتاهی که در سه شب اتفاق می‌افتد. زیاده‌نویسی نمی‌کنم:‌اگر اهل خیالباف هستی بدنیست آن را بخوانی.
قسمتی از سخنان مرد داستان را در این ترجمه نتوانستم هضم کنم. نمی‌دانم از من بود یا اگر ترجمه‌ی دیگری می‌خواندم می‌فهمیدم!!!
      

29

        با صفحه اولش قضاوتش نکن بیشتر بخوان تا به زبان زمینج خو بگیری.

می‌خواهی بخوانی؟‌ مطمئن نیستم دوست داشته باشی یا نه. نویسنده می‌گوید برای اعتراض نوشته‌ام. اعتراض از وضع و زندگی زنان. که چرا باید اینگونه باشد. باری این کتاب برای سال‌های کمی دور است و زندگی زنان هرچند آنگونه نیست اما نمی‌توانم بگویم بهتر شده است. قطعی است که در گذر این سال‌ها زنان تغییر و رشد یافته‌اند اما این بار مهنت که بر دوش زنان سوار می‌شود را چه کسی به آنان می‌رساند؟!!!!

اگر می‌خواهی واقعا کتاب را بخوانی. فقط شروع کن به خواندن. دنبال نظرات دیگران نرو. بدون هشدار، داستان را بازگو می‌کنند. پس اگر می‌خواهی کتاب را بخوانی، از خواندن ادامه این یادداشت صرف نظر کن.

روایت یک سال طول می‌کشد. از زمستان تا پاییز! بچه‌های مرگان بزرگ می‌شود. مرگان سخت و محکم. می‌ایستد. یک اشتباه می‌کند آن هم، به شوهر دادن دخترش است. شخصیت های اصلی داستان خوب ساخته و پرداخته شده‌اند.(اصلا من کی باشم که... نه! نه! من هم آدمی هستم!) زبان کتاب زیباست. از بی‌توجهی و کم‌ارزش شمردن زنان همین بس که نام کتاب سلوچ است اما کتاب از سرگذشت مرگان می‌گوید. تمام مهنت هایی را که یک زن در نبود شوهرش می‌شود به سرش بیاید(حالا نه تمامش را ) به تصویر کشیده است. خودش. دو پسرش و دخترش. همه کار می‌کنند برای لقمه‌ای نان. دخترش را شو می‌دهد برای لقمه‌ای نان. پسرش به بیابان و شتربانی می‌سپارد برای لقمه‌ای نان. و خودش آچار همه‌کاره‌ی دِهِ کوچک‌شان است. چشم مردها به دنبالش است!!! گفتم لقمه‌ای نان!!!! در این روزها لقمه‌ای نان چه گران شده و ارزان است!!!!!!!
      

70

        در ابتدا بگویم که من تاریخ‌دان و باستان‌شناس نیستم. پس این متن قرار نیست تخصصی باشد. صرفا یک علاقه‌مند هستم. علاقه‌مند به گذشته‌ها و آینده‌ها.  راز و رمز‌ها. داستان‌های پیدایش و اینکه این داستان‌ها و افسانه های باستانی ملت‌های گوناگون، در برخی موارد همانند یکدیگرند، مرا شگفت زده می‌کند
از دوران مدرسه تاریخ را دوست داشتم اما این اولین کتاب تاریخی‌ است که به جز کتاب تاریخ مدرسه می‌خوانم. به عنوان اولین کتاب تاریخی آن را دوست داشتم.گفت: "اسطوره‌ها تاریخ را می‌سازند و تاریخ اسطوره را." زمان های خیلی خیلی دور که نوشتن نبوده و نقل داستان بوده، تاریخ دهان به دهان چرخیده و به اینجا رسیده. اگر ما هم در آن دوران خیلی خیلی دور زندگی می‌کردیم، دیگر اسطوره‌ها اسطوره نبودند، واقعیت بودند!!!! البته این تکه آخر را من می‌گویم نه کتاب.

یادداشت های تخصصی را دیگران می‌گویند. من ساده می‌گویم. اگر به تاریخ علاقه داری بخوان. اگر می‌توانی صبوری کنی، بخوان. اگر متعصب نیستی بخوان. اگر به دنبال مشابهت ها هستی بخوان. زیباست. لطیف است. مهربان است و قضاوت ندارد. کتاب را می‌گویم.
      

46

        بخوانید.

بارها هدف هایت را نوشته ای اما بعد از دو روز فراموش کرده‌ای انجام دهی و کلاً بی‌خیالش شده‌ای. تصمیم گرفتی از امروز عصر به پیاده‌روی بروی اما یک بیماری ناجور همه‌گیر می‌شود و می‌مانی در خانه و کاهش وزن را بی‌خیال می‌شوی. دو هفته ای است روزی پنج صفحه کتاب می‌خوانی اما به مسافرت می‌روی و وقتی که برگشتی، خسته‌ای و چه کسی اهمیت می‌دهد شخصیت اصلی داستان چه بلایی سرش می‌آيد! راه‌حل همه این مسائل را کتاب «خرده‌عادت ها» دارد.

خواندم. از همان صفحات ابتدایی کتاب می‌توانی خرده عادت هایت را بنویسی و شروع کنی. با خود عهد کرده بودم که این‌گونه کتاب های توسعه فردی را هرگز نخوانم و فقط به خواندن خلاصه و یادداشت یا حتی اسم کتاب(قدرت شروع ناقص) و مثلا مقدمه کتاب بسنده کنم. اما این کتاب که در همخوانی بود و چند صفحه اش را خوانده بودم، باید تمام می‌کردم.

اگر مثل من از این جور کتاب ها بیزار نیستی حتما این کتاب را بخوان. اصلا این کتاب های توسعه فردی را باید سالی یک‌بار خواند. بس!

زیاده ننویسم. 

مهم ترین درسی که از کتاب گرفتم؛ ریز و خرد کردن رفتار ها بود، تا به عادت تبدیل شوند. خودِ نویسنده که از ابتدا تا انتهای کتاب، تنها مثال شنا رفتن و نوشتن را زد اما ما که کتاب خوان هستیم...ولش کن. داشتم می‌گفتم: پیاده روی را در نظر بگیر. برای آن باید بروی بیرون اما ذهن‌ت نمی‌گذار در نتیجه باید آن را به کارهای کوچک و مضحک تقسم کنی. مثلا؛ ۱.بلند شدن از جایت.۲. برداشتن کفش‌هایت ۳. پوشیدن کفش هایت. ۴. برداشتن هندزفری‌ات. و..... تا به جایی می‌رسی که خسته و کوفته به خانه برگشته‌ای. 

خلاصه اینکه. خوب است. بخوانید حتی اگر از زیاده‌گویی های نویسنده کلافه شُدید، قوی باشید و تمامش کنید.
      

20

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.