معرفی کتاب روشنک و سپهرداد؛ عاشقانه ای از قصه های کهن ایرانی اثر راحیل ذبیحی

روشنک و سپهرداد؛ عاشقانه ای از قصه های کهن ایرانی

روشنک و سپهرداد؛ عاشقانه ای از قصه های کهن ایرانی

راحیل ذبیحی و 1 نفر دیگر
3.6
21 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

43

خواهم خواند

19

شابک
9786008025054
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1398/8/4

توضیحات

        
روشنک به انبار کوچکی در انتهای آشپزخانه رفت و فانوس آن را روشن کرد. بعد شالش را از کمر باز کرد و سنگ را که میان آن پنهان کرده بود روبه رویش گذاشت. اگر آن قدر مشغول انداختن سیم و کوک کردن سازش نبود، شاید صدای آن قدم های زودتر سنگین را در آشپزخانه می شنید و بعد سنگینی نگاهی را از میان تاریکی حس می کرد. اما روشنک فقط می خواست تنبورش کوک شود، نور لرزان چراغ رویش افتاده بود. نگاه کرد. نمی دانست چه باید بکند فقط به خودش آمد و دید که دارد حرف می زند: «تو سنگ صبوری، مگه نه؟ یعنی تو به حرف های من گوش می دی؟...آره، می دونم که می شنوی...»

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به روشنک و سپهرداد؛ عاشقانه ای از قصه های کهن ایرانی

لیست‌های مرتبط به روشنک و سپهرداد؛ عاشقانه ای از قصه های کهن ایرانی

نمایش همه

یادداشت‌ها

نمیدونم مو
          نمیدونم موافقین یا نه ولی بنظر من توی هر کتابی خاطرات زیادی پنهان شده، هر کتابی که میخونیم توی یک زمانی با احساسات و خاطرات مختلف همراه بوده🌱 . 
یادمه کوچیکتر که بودم هر پنجشنبه با خواهرم به کتابخونه محلمون میرفتیم، البته الانم قرارمون پا برجاست. 
ولی دیگه کسی نیست که مثل یک مادر مراقبم باشه، مثله یه رفیق همراهیم کنه و مثله یک خواهر مهربون در کنارم باشه. 

خواهرم اون زمان عاشقانه زیاد میخوند و البته دوست نداشت من اونارو بخونم(کوچولو بودم خب😂) 
از همون زمان رو دلم مونده بود که این مجموعه رو بخونم
مخصوصا روشنک و سپهردادو، 
چون با اون خیلی بیشتر خاطره داشت.. 
گذشت و من نتوستم بخونمش
هروقت که میرفتم کتابخونه سراغشو میگرفتم
حتی وقتی اون گفت نیست
من کتابخونه رو میگشتم تا مبادا اشتباه کرده باشه، 
تا اینه پنجشنبه هفته پیش بعد از ۶سال
بدون اینکه خودم به مسئول چیزی بگم
کتابو بهم تحویل داد🧡. 
و بلاخره دل به دل دار رسید؛ 
لحظه ای که کتابو به دستم داد حس یه ورزشکار وقتی طلا میگیره رو داشتم، مثله یه جسم شکستنی باهاش رفتار میکردم ، اخه توش خاطرات زیادی مونده بود، 
خاطراتی که اندازه یه کلمش تو این یادداشت جا شده🍃. 


        

10