یادداشت‌های فاطـمة ⋆ (28)

          خیلی‌خب، تقریبا دو سه ساعتی به طور پیوسته سرم تو این کتاب بود و تمومش کردم و الان برای دو کلوم حرف راجبش اومدم سراغ بهخوان.
اول از همه اینو بگم با نظر خیلی‌ از دوستان موافقم سر همین مسائلی که به‌نظرم می‌تونست انقدر واضح تو کتاب مطرح نشه و اینجوری مشمئز کننده نباشه. آره اینجاهاش دیگه زیادی مزخرف بود. 
اما نکته ی خوبی که کتاب داشت داستانش بود. حداقل برای من اینطور بود. این اولین کتابم بود که راجب بهائیت میخوندم و اتفاقا اولین کتابم از آقای حدادپور جهرمی بود « که البته فکر کنم آخری‌شم باشه =) »، نکته ی دیگه‌ام بحث غرق شدنم تو داستان بود. اینکه کتاب از همون اول سریع منو وارد یه ماجرای امنیتیِ نفس‌گیر می‌کرد نکته ی قابل توجهی بود.
اما واقعا یه‌سری جاها بخاطر قلم فوق‌العاده بدِ نویسنده واقعا اینجوری بودم که!! یعنی حقیقتا حس میکردم اگه خودم تو یادداشتای گوشیم شروع میکردم به نوشتن این داستان، صد برابر بهتر از قلمِ نداشته ی این نویسنده می‌شد.
داستان قوی‌ای نبود، تهشم بی سر و ته تموم شد، ولی ارزش یه بار خوندنو داشت. اون دو تا ستاره‌ام واسه این دادم که داستان تا آخر کتاب خوب تونست منو با خودش همراه کنه.  « توی همین مسائل امنیتی/پلیسی به‌نظرم این کتاب خیلی قوی تر از کتابای خانم شکوریان‌فرد مثل زنان عنکبوتی و شطرنج‌باز و... بود » 
        

10

          چند دقیقه‌ای از خوندن این کتاب نمیگذره و جاشه بگم من واقعا باهاش زندگی کردم. وقتی صفحات کتاب رو ورق میزدم حقیقتا انگار روحم لا به لای زندگی این شهید بزرگوار بود. خیلی جاهای کتاب از دلسوزی‌ها و مهربونی‌ها و صداقت‌ به خرج دادنای شهید عبدالهی مغزم رد میداد و می‌گفتم مگه میشهه؟ بعد که یکم فکر میکردم دوباره به خودم یادآوری میکردم اگه این سبک زندگی رو نداشت که دقیقا همونجوری که می‌خواست به شهادت نمی‌رسید و همونجوری که وصیت کرده بود دفن نمی‌شد :)
زندگی این شهید که به صورت کتابی داستان محور از زبون همسر شهید نوشته شده، یکی از کتابای مورد‌علاقه‌م شد. چون هم باهاش لبخند زدم، هم کلی اشک ریختم. خودم هم توقع این واکنشو از خودم نداشتم ولی وقتی به بخشی که همسر شهید خبر شهادت آقامرتضی رو دیدن و دقیقا نوشته شده بود " مرتضی عبداللهی به خیل شهدای مدافع حرم پیوست " ناخودآگاه اشک از چشمام جاری شد و همونجوری تا 53 صفحه بعد که کتاب به پایان می‌رسید اشک می‌ریختم و ورق می‌زدم...
هواتو دارم واقعا دوست‌داشتنی بود برام و حتما خوندنشو به همه توصیه میکنم.
        

18

          نمیری دختر یکی از قشنگ‌ترین کتابای ایرانی‌ای بود که خوندم ‌‌:))
همونطور که روی جلد کتابم نوشته شده نمیری دختر " روایت سفر تعدادی دختر از همه‌جا بی‌خبر به کرمانِ "  و من به‌شخصه خیلی خیلی دوستش داشتم. 
همین الان تمومش کردم و من تو خونه نبودم موقع کتاب خوندن، پیشِ محدثه و دوستاش توی اتوبوس و خاطرات دستشویی و خوابگاه دانشگاه و خود مکان ملکوتی گلزار شهدای کرمان بودم. انقدر که همه چی رو بی‌نقص و عالی توضیح داده بود که نمیدونم چی‌بگم.
جدا از قلم روان، طنز و فوق‌العاده ی خانوم محدثه قاسم‌پور همین خودمونی بودن و واقعی بود داستان برام جالب بود. و بنظرم این یکی از اصلی‌ترین دلیل های دوست‌داشتنی شدن نمیری دختر شده بود.
واقعا نمیدونم چجوری توصیفش کنم امیدوارم بعدا که یکم از حالت ذوقی بیرون اومدم بتونم یه یادداشت درست و حسابی راجبش بنویسم و بقیه رو ترغیب کنم به خوندنش 😂*
پ.ن: فعلا باید بشتابم برای دیدن مستندشون که اصلا واسه همین به کرمان سفر کردن🤌🏻🙂‍↔️
        

18

24

20

18

          خب اول از همه چند نکته راجب چیزایی که کتابو قشنگ کرده بگم. 
1 - قلم روان نویسنده 2 - خلاقیت برای داستان سازی ( داستان‌سازی برای هر زندگی‌ای که نورا سید از اونا دیدن می‌کرد ) 3 - انگیزه و امیدواری *
راستش من خودم زیاد کتابای تخیلی نمیخونم ولی این کتاب انقدر بهم معرفی شد و تعریفشو از همه شنیدم که تصمیم گرفتم بخونمش.
داستانش برام خیلی هیجان انگیز بود و حدودا از اون‌جایی که سر زدن به زندگیای دیگه شروع شد نمیتونستم کتابو کنار بزارم و فقط هی میخواستم ببینم مثلا توی این زندگی چیشده و توش چه اتفاقی افتاده و چی‌کاره‌ست و این حرفا *
و بنظرم اینکه یه نفر که همچین زندگی پوچی داشته و میخواسته با خودکشی به زندگی‌ش پایان بده و سر این مسائل دوباره انگیزه و امیدواری پیدا کرده و برگشته خودش یه نکته قشنگیه و میتونه تو آدم ایجاد امیدواری کنه.
خلاصه که کتاب خیلی قشنگ و دوست‌داشتنی‌ای بود و خوندنشو به همه توصیه میکنم :)
حرفی سخنی‌ام بود یه نظری داشتین پاسخ‌گوتون هستم ✨
        

25