یادداشت‌های ضحی مختارزاده (133)

فلسفه زندگی زناشویی

3

وقتی نیچه گریست
          کتاب را گوش کردم، اگر کتاب را در اختیار داشتم، همان اوایل کتاب، خواندن را نصفه رها می کردم! اینجا است که می گویم، کتاب صوتی موهبتی است. به ویژه برای کتاب های حوصله سر بری که اینقدر از شان صحبت شده، که حتماً کنجاوید بدانید، لایق این همه جار و جنجال بوده اند؟
 از نوجوانی از نیچه و مدل عقایدش خوشم نمی آمد، چون راجع به قسمت بی خدایی اش شنیده بودم و این کتاب دقیقاً برای آدم هایی مثل من نوشته شده، ما هایی که از فلسفه اینقدری خوشمان نمی آید که جدی آن را پیگیری کنیم، اما در عین حال، به نظرمان خوب است که یک کلیتی بدانیم. الان من کاملاً آنچه لازم بود (و شاید یک کمی بیشتر از آنچه لازم بود) از نیچه بدانم، را فهمیدم و کارم با او کاملاً تمام  شد.

از این نظر  کار نویسنده قابل تحسین است.

امتیاز کتاب حداقل چهار است، اما این قدر  راجع به مظلومیت یهودی ها در جامعه آن روز اروپا و به ویژه اتریش نوشته، که حوصله ام را سر برد! اصولاً هرجایی توانسته از این طفلکی یهودی های  بی نوا حرف زده، بدون اینکه اشاره کند، چرا این قدر مردم در آن دوره نسبت به این گروه بدبین بوده اند، احیانا رواج دادن ربا و فحشا در جامعه کار همین یهودی ها نبوده؟

 حتماً باید بدانیم که این کتاب از شخصیت های واقعی و کلمات و کارهای آن ها در دنیای واقعی الهام گرفته، اما خود رمان، تخیلی است.

حالا نکاتی که در حین گوش کردن به کتاب، در موبایل یادداشت کردم:

راه های رسیدن به حقیقت می تواند متعدد باشد، اما حقیقت متعدد نیست. یک حقیقت داریم و آن خدا است. راه همه ما، حالا هر راهی که می خواهد باشد باید به او برسد. چون این در فطرت ما است، حالا اگر کسی مثل نیچه به بی راهه برود، خودش را سردر گم کرده.
اختلاف نیچه و من در این جا است. نیچه ادعا می کند که به دنبال حقیقت است، اما این بنده خدا، کلی در راه رسیدن به حقیقت، کش و قوس خورده و کج و ماوج شده و خودآزاری کرده، چون در این راه، یک رهجوی راستین نبوده و یکی از احتمالات را در نظر نگرفته و در ابتدای کار با یک پیش فرض که همانا عدم وجود خدا است شروع کرده، همین کارش را سخت و راهش را صعب کرده. 
این نظر کلی من، تا اینجا کتاب است، در حالی که در ابتدای خواندن فصل هفدهم بخش اول هستم، این فکر به نظرم آمد.


دوستان با لطف اجازه دهید این کتاب را جدی نگیرم. همانطور که در چند جا با جدیت از جعبه پاندورا و زئوس و این مهملات سخن به میان می آید، بعد با همان جدیت از این که ما خدا را اختراع کردیم و بعد هم او را کشتیم، صحبت می شود. 
الان من باید این اراجیف را جدی بگیرم؟!


این که چرا به وجود خدا معتقدم، بحث جدایی است، اما باید اعتراف کنم بعضی جملات که به نقل از نیچه در کتاب آمده،  قابل بحث است:

«آزادی را چگونه می توان در اختیار خود نگهداشت؟ با شرمسار نبودن از خویش» (قابل بحث است)

«میل ما به نامیرایی باعث خلق خدا شده و اکنون نیز دست به دست هم داده و او را کشته ایم»😮🤦

«حقیقت خود مقدس نیست، بلکه جستجو برای حقیقت است که مقدس است، آیا کاری مقدس تر از خودشناسی سراغ دارید؟» ( جالب بود)

«دید من مرتبا تغییر می کند، اما یکی از جملات ماندگار من این است 
بشو آنکه هستی» (👌)

«انتخاب صحیح و جامع تنها در نور حقیقت شکوفا می شود.» ( 👌)

(فصل ششم کما بیش جالب است اگر علاقه ای به بحث های اینچنینی داشته باشید )

فصل هشتم 
«آنچه مرا نکشد، قویترم می کند.»

«ناامنی بهایی است که انسان در برابر خودآگاهی می پردازد. » (دقیقاً موافقم)

دکتر بروگر: آنسوی بی اعتقادی می توان، قانونی برای رفتار انسان آفرید. نوعی اخلاقیات جدید

فصل پانزدهم بخش دوم
نیچه می گوید، «کسانی که در آرزوی آرامش و شادی روح اند، باید ایمان آورند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند آنان که در پی حقیقت اند، باید آرامش ذهن را ترک گویند و زندگی شان را وقف پرسش ها کنند.» 
(البته در اسلام از آن جا که دین کامل است ما کلی، متفکر و فیلسوف، عارف و به قول ایشان طالب راه حقیقت داریم که همزمان به زندگی معمول و شادی های آن هم مشغول بوده اند. یعنی یک زندگی متعادل. اسلام از ما می خواهد بندگی کنیم  در حالی که زندگی هم می کنیم. لازم نیست برای کشف حقیقت گوشه ازلت برگزینیم و در غارها پنهان شویم. و اصلا  همین جور جاها است که به مسلمان بودنم بیش از پیش مفتخر می شوم.)


فصل نوزدهم بخش دوم 
«ما بیشتر دلباخته اشتیاق ایم، تا دلباخته آنچه اشتیاق مان را برانگیخته است.» (به نظرم درست است)

«زندگی سرشار از بی ایمانی و اکتشاف، یک زندگی پیروزمندانه، زندگی عاری از شهوت و چه شهوتی بالاتر از شهوت تسلیم»
(به نظر من نیچه در راهی است، اما راهی که مرتب کج می شود)

«شعله ایمان، تا ابد از ترس از مرگ، نسیان و بیهودگی، تغذیه خواهد شد.»(🤨🤔 )

به هنگام بمیر
«تا زنده ای زندگی کن، اگر زندگی ات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت» (،👏👏)

فصل بیستم بخش سوم
تئوری یا نظریه «بازگشت ابدی» را فهمیدم اما چرایی علمی بودن یا درست بودن آن را اصلا! (اینجا بود که از خودم ناامید شدم)
بر طبق این نظریه قرار است بارها و بارها و تا ابد با انتخاب های این زندگی مان، دوباره زندگی کنیم، پس چه بهتر که اگر محکوم به تکرار بی پایان هستیم، تکرار کاری باشد که دوست داریم، یعنی طوری زندگی کنیم که دوست داریم چون قرار است همین را تا ابد تکرار کنیم 
سهمناک است، اما یک چیز خارق العاده تر: آیا اسلام هم همین را از ما نخواسته؟


مفهوم ازدواج هم در این بخش مطرح شد که جالب بود:
«ازدواج قرار است باغی مقدس باشد برای پرورش بهترین جنبه های زوجین، نباید زندانی باشد برای متوقف کردن رشد روحی و بندی برای جلوگیری از پیشروی شخصی»
خوب این هم از یک منظر درست است اما نباید فراموش کرد در زندگی واقعی، ازدواج گاهی شامل هر دو است یعنی گاهی زندان است و گاهی باغ 

        

1

آرامش ابدی سارا
        داستان می خواست، دلخراش نباشد، اما بود! خوب روایت شد. از کتابراه گوش دادم. اواخر کتاب  به صورت خیلی حرفه ای و جالبی خواننده را به این نتیجه می رساند، که کاش پدر سارا و کلانتر، از پیش خود مدارک را دستکاری نمی کردند،  اگر از راه درست پیش می رفتند، امکان زنده ماندن سارا  خیلی بیشتر بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2