معرفی کتاب مرا با خودت ببر اثر مظفر سالاری

مرا با خودت ببر

مرا با خودت ببر

4.4
165 نفر |
56 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

19

خوانده‌ام

343

خواهم خواند

103

ناشر
شابک
9789640234365
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1400/4/19

توضیحات

کتاب مرا با خودت ببر، نویسنده مظفر سالاری.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

بی کران

بی کران

1403/7/24

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

نمایش همه

پست‌های مرتبط به مرا با خودت ببر

یادداشت‌ها

          هوالملک الحق المبین
می خواستم کتابی باشد که مطالعه اش در ماه مبارک رمضان صرفا از جنبه شرکت در چالش و موظفی درج یک تعداد صفحه نباشد.
می خواستم کتابی باشد که مطالعه اش  در ماه مبارک رمضان همخوانی داشته باشد با حال و هوای عبادت و ذکر.
می خواستم کتابی باشد که مطالعه اش در ماه مبارک رمضان نه تنها به من عذاب وجدان چرا وقتم را تلف این کتاب کردم ، ندهد بلکه احساس کنم چقدر ضروری بود خواندنش.
می خواستم کتابی باشد که مطالعه اش در ماه رمضان برایم مایه رشد باشد و در عین حال لذت بخش با قلمی روان .
می خواستم کتابی باشد که مطالعه اش در ماه مبارک رمضان لابلای شب و روزهای پرمشغله اسفند ماه و سحر و افطار و بی خوابی و مهمانی و عید و سفر نوروزی ، آنقدری جذاب باشد که رها نشود و تا پایان مرا با خودش ببر...
دایان همه‌ی دغدغه های مطالعاتی و ماه رمضان ، یک چیزی برایم پررنگ شده بود و آن کسب اطلاعات و معرفت نسبت به امام جواد عليه السلام 🥹نمی دانم آقا چرا مرا انتخاب کردند تا سر سفره کرامات و مقام امامت شان مهمان کنند چرا که اگر منصفانه نگاه کنیم ، معمولا به چند امام خاص توجه داریم و از همان اهل بیت علیهم السلام هرچند اندک ، اطلاعاتی در مورد تاریخ تولد و نام مادر و .... که متاسفانه به ندرت ابن الرضا علیه السلام جزو آنها هستند.حالا چه شد که نام ایشان برایم درخشید و من کور راه افتادم دنبال آن نور نمی دانم فقط همین را متوجه شدم که وقتی برای ماه مبارک نیت کردم کتابی انتخاب کنم برای خواندن و با همه دغدغه هایی گفتم سراغ کتاب‌های صوتی در تلفن همراهم رفتم ، دیدم چقدر دلم می خواهد  ، مرا با خودش ببرد "مرا با خودت ببر".
چقدر لذت بردم از قلم نویسنده و چقدر شگفت زده شدم از جزئیات شهرهای بغداد و حلب و سامرا و ....از سبک زندگی و داد و ستد و آداب ازدواج و ....مردم  و چقدر غافلگیر از حجم خون آشامی عوامل حکومت عباسی و کوره ادم سوزی و سیاهچال های آدم کش و .... ،در عصر امام جواد عليه السلام. 
به غایت اگر دل بسپاری به کتاب در می یابی که بعد زمان و مکان ، اسارت و آزادی ، برای امام علیه السلام محدودیت ایجاد نمی کند .آنچه حجاب من برای رویت امام زمانم عليه السلام است ،ایمان و معرفت من به امام عليه السلام و میزان تمنای درک محوریت امام عليه السلام و انطباق فعل و کلام و آرزوهایم با متن قرآن و فعل امام عليه السلام است.
آقای من ، یا ابن الرضا(عليه السلام ) از ته قلب ممنون تان هستم برای این مهمانی و تمنای دعایتان و دستگیری تان را دارم از زندان نفس و دنیا که شرایطم بدتر از ابراهیم است.😭😭😭
        

1

atefeh

atefeh

1402/9/20

          ولی خدایا من بغض و گله دارم از دنیا که در زمانی زندگی میکنم که محبوبان خدا را نمیتوانم از نزدیک ببینم🥺
خدایا من به همه کسانی که درصدر اسلام در کنار پیامبر و ائمه اطهار بودند شدیدا غبطه میخورم🙂
واقعا افسوس که توی زمان غیبت امام زندگی میکنیم🙂💔

با خواندن این کتاب با صفحاتی از کتاب اشک می‌ریزید و از شیعه بودنتون لذت میبرید♥🌚
منکه دو روزه تمومش کردم و هر چی جلوتر میرفتم از اینکه داشتم به اخر کتاب میرسیدم عمیقا ناراحت میشدم😕

اول از همه بگم که بعد از این کتاب هم کتاب «هادی»  رو مطالعه کنید با اینکع نویسنده ها متفاوت اند ولی انگار یه نویسنده اند😐. 
و کتاب هادی کاملا و به زیبایی ادامه اون کتابه و در مورد امام هادی ع در دوران خلافت متوکله حتی میتونید نقش کامل و پررنگ تر ابن سکیت و سرنوشت شو  توی کتاب هادی بخونید
منکه متاسفانه قبلا کتاب «هادی»  رو اول خونده بودم😐🥲

علی کل حال کتاب همانند «رویای نیمه شب»  و «دعبل و زلفا»  با عشقی آغاز میشه و زود به سرانجام میرسه و پس از اون از غربت و مظلومیت شیعه می شنویم 🙂💔
بسیار دلچسب و شیرین راجع به امام صحبت میکنه🥺
واقعا بعد از مطالعه اینجور کتاب ها انسان به فکر فرو میره! 
من به جاهایی از کتاب که میرسیدم کتابو می‌بستم و جلو خودم میزارم و تا چند دقیقه با موهای سیخ شده  و حالت بهت🥲 به کتاب نگاه میکنم یه حالت میکسی از (بغض، ترس، شادی، چشمان پر اشک، قلب شکسته)  کلا یه حالت عجیب غریب!!! نمیدونم چی بگم شاید کسایی که مثل من این حالتو تجربه کردن میفهمن چی میگم... 
منکه عاشقش شدم و پیشنهادش میکنم...♥ 
        

10

          بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا بقیه‌الله

باورم نمیشه تمام شد در حالی که سیراب نشده بودم مشتاقم بیشتر از امام جواد(ع) و امام هادی(ع) بخوانم و بوی کلوچه های داغ و ذرت های شیرین را پیوسته استشمام کنم
از اینکه مدتی کوتاه مهمان خانواده  ابراهیم، آمال، ابوالفتح، ام جیران ،ابن خالد، طارق و یاقوت بودم هم مسرورم و هم ناراحت... مسرور از اینکه افرادی بوده اند که چنین افکار و رفتار درخشانی داشته اند و توانستند رضایت امام زمانشون رو جلب کنند و ناراحتم از اینکه در اطرافم این جمع را ندارم خود غرق دنیام و لبریز از بدی شده‌ام، مثل مردم آن زمان که سرشان به دنیا گرم بود، شده ام و از اصل خود دور افتاده ام...
استادی دارم که اینجا یاد حرفشون افتادم: ان‌شاءالله خدا به این احساس فقر ما بیافزاید!
در سر تا سر داستان این جمله امام علی(ع) مشهود بود که می‌فرمایند: از خلوتی راه سعادت نهراسید
و روایت های داستان به خوبی نشان داد که آنها که دل در گرو امام زمانشان داشتن نهراسیدن و همه رستگار شدن خوش به حالشون
 تغییرات مرتبط با سر زمین حلب در دوران های مختلف به نظرم ترسناک بود البته این اصلا جزء موضوعات و اهداف این کتاب نبود اما بد نیست گریزی به آن بزنم
چندی پیش در کتابی خواندم مدافعان حرم در حلب با داعش می‌جنگیدند و  در این کتاب  که داستان مربوط به سال ۲۱۹_۲۲۰ ق بود حلب سرزمینی آباد و پر رونق و حتی پناهگاه عده‌ای  به حساب می‌آمده و این گردونه‌ی دنیا عجیب می‌چرخد و باز هم همه‌ چیز بر نظم خاصی جلو می‌رود
.
.
خب بریم همه‌ی کتابایی که آقای مظفر سالاری  به رشته تحریر در آورده اند را به چشمانمان بریزیم تا بلکه کمی جان بگیریم😍
        

6

          ابراهیم مردی که در دمشق زندگی میکند آرزو دارد که به سفر حج برود که ناگهان جور می شود که او به سفر برود او ازدواج میکند و مادرش دیگر تنها نیست. اما روز قبل از سفر او مادرش بیماری سختی میگیرد. ابراهیم سر دو راهی میماند، برود یا بماند؟ 
او به خاطر مادرش از سفر میگذرد. روزی دل شکسته در مسجد شروع به گریه می کند که ناگهان میبیند مردی جوان و زیبا و رشید در برابرش ایستاده است. جوان به ابراهیم سلام میکند و به او میگوید همراه من بیا. ابراهیم ناخواسته بر میخیزد و با جوان همرا می شود. 
تا چشم بر هم زدنی به عراق و مکه و مدینه سفر میکند و حجش را انجام میدهد و دوباره به مسجد بازمیگردد. با گریه از آن جوان می پرسد:«شما کیستید؟» آن جوان لبخندی دل نشین میزند و می گوید:«من امام تو، محمد بن علی، ابن الرضا هستم.» 
ابراهیم توسط حکومت عباسی دستگیر و به بغداد برده میشود و زندانی میشود. ابن خالد مردی ادویه فروش در بغداد کنجکاو میشود و هر روز در زندان به دیدار ابراهیم میرود و داستانش را می شنود. تمام تلاشش را برای آزادی ابراهیم میکند اما بی هیچ حاصلی. 
ناامید از همه جا دلش را به امام جواد ع میسپارد و دعا میکند. 
تصمیم میگیرد به زندان برود برای آخرین دیدار با ابراهیم وقتی وارد میشود همه را آشفته میبیند و میفهمد ابراهیم فرار کرده است اما به طوری غیر ممکن نه در خراشی برداشته است نه زنجیر های دست و پایش. ابن خالد از خوشحالی فراوان به آسمان میرسد. امامش ابراهیم را از زندان نجات داده است و به خانه اش در حلب رسانده. 
حقا که او حجت خدا بر روی زمین است. 
        

9

          [هجده از صد]
دوستی می‌گفت: «گاهی کارهایی که برای امر قدسی انجام می‌دیم زیبان، چون امر قدسی زیباست. ما هنر نکردیم.»

وقت خواندن این کتاب خیلی یاد حرفش افتادم. بعضی (فقط بعضی) از بخش‌های این کتاب زیبا بود، به‌خاطر زیبایی امام جواد علیه‌السلام. وگرنه نویسنده حال من‌یکی را خیلی گرفت!

داستان با روایت قصه‌ی علاقه‌ی ابراهیم به آمال شروع می‌شود و ماجرای این فراق و وصال حدود ١٠٠ صفحه طول می‌کشد. این ماجرا تقریباً ربطی به امام جواد علیه السلام ندارد و از نیمه‌ی کتاب به بعد، از زبان شخصیت اصلی، کرامات امام عليه‌السلام و البته کمی از زندگانی ایشان را می‌شنویم. 

نثر کتاب نثر روانی نبود و به‌گمانم برای نوجوان دست‌انداز زیاد داشت. خط اصلی روایت هم ارتباط پررنگی به مقصود اصلی نویسنده نداشت و اتصال این دو ماجرا هم چفت‌وبست محکمی نداشت. نویسنده احتمالاً می‌خواسته عشق کوچک شخصیتش را به عشق بزرگتر متصل کند ولی ناموفق بوده. 

دلیل برخی اشارات کتاب را هم نمی‌فهمیدم. مثلا در خلال روایت، به‌وضوح به غلام‌بارگی یکی از حکام جور اشاره کرده بود که به‌نظرم بیانش برای مخاطب نوجوان نه وجهی داشت و نه مناسب بود. (ر. ک ص ١۶٩، ١٧٠ و ١٧٢) 

تنها بخش لذت‌بخش کتاب برای من، که احتمالاً بارها به آن برگردم، توصیف مناظره‌ی یکی از علمای دربار مأمون با ابن‌الرضا بود که حتماً به شما هم نشانش می‌دهم. 

روی‌هم‌رفته به نظر من، خواندنش برای اندک اطلاعاتی که از امام به دست می‌دهد، به‌صرفه نیست. 


📖: مرا با خودت ببر، مظفر سالاری، به‌نشر
٢۴۵ صفحه 
امتیاز: ١ از ۵

#کتاب_های_1403
        

3