یادداشتهای مرضیه اعتمادی (26) مرضیه اعتمادی 2 روز پیش خیابان چرینگ کراس شماره ی 84 هلن هانف 3.4 21 بسم الله " امیدوارم توی بهشت یه تالار پر از کتاب رو بهم بدن، لم بدم و فقط کتاب بخونم." این را همکلاسیم گفت؛ وقتی برای آن دوتا همکلاسی کتابنخوان دیگرمان از این حرف میزدیم که چطور وقت میکنیم زیاد کتاب بخوانیم. چطور وقت میکردم؟ من ولی گفتم اصلا دوست ندارم در بهشت با کتابها رو به رو شوم. به اختیار نگفته بودم، از دهانم پریده بود و نمی شد جمعاش کرد. اما حرف دلم بود. کتابها آدم را جادو میکنند. موممیشوی توی دستشان. در رفت و آمد بین خودشان، سردرگمات میکنند و بهت فراموشی را تزریق میکنند؛ فراموشی همه چیز جز خودشان را. چند وقت است میخواهم بروم بازار و چوبلباسی بخرم؟ نرفتم چون حساب کردم دو سه ساعتی که باید تا بازار بروم، میشود یک کتاب را تمام کرد. خیلی کارهای دیگرم با همین حساب و کتاب مانده. هر کاری که نخواستم دیجیکالا و اسنپمارکت و ترب و امثالشان برایم انجام بدهند. کاش در بهشت هیچ کتابی دم دست من نگذارند، بروم ول بچرخم و بگردم و شاید چوبلباسی هم خریدم اصلا. " کار تمیز کردن قفسههای کتابم را متوقف کردم و الان روی فرش نشستهام و در حالیکه از هر طرف بین کتابها احاطه شدهام با شتاب برایت سفر به خیر مینویسم. خیابان چرینگ کراس شماره ۸۴ آخرین نامه" 2 6 مرضیه اعتمادی 1403/12/12 سال اندیشه جادویی جون دیدیون 3.3 1 کاش آقای بهخوان برای بعضی کتابها امکان ستاره باران کردن بذاره.. همه یک سال اندیشه جادویی داریم، ولی کیه که بتونه اینقدر خوب از اون سال بگه؟! 0 4 مرضیه اعتمادی 1403/9/15 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.1 25 بسم الله هروقت متنی از قصههای من و دخترم منتشر میشود، همان لحظهای که دست میکشم روی جلد کتاب و کاغذها و کیف میکنم، درست همان لحظه از خودم متنفر میشوم و خودم را سرزنش میکنم که چرا از دیدن کتابی که راوی غصههای دخترم است ذوق کردهام؟ من زیاد از دخترم مینویسم. اما هنوز تکلیف خودم با این کار را نمیدانم. زینب برایم یک سوژه دمدستی نیست؛ او جهان پر از رمز و رازی است که کسی جز من راهی بهش ندارد. فکر میکنم لای کتابها و مجلهها جای قصه آدمهایی شبیه او خالی است و پر کردن این جای خالی را جزئی از رابطه مادردختریمان می دانم؛ همانقدر معمولی که هر روز برایش سوپ و فرنی و شیربرنج میپزم. اما این یک سوی ماجرای نوشتن است. سوی دیگرش هزار بار پشیمان شدن و دست از نوشتن برداشتن و فحش و بدو بیراه به خودم دادن است؛ که چرا خودت و دخترت را سوژه نوشتن کردی و اصلا که چی؟ تو مینویسی که چیزی به این دنیا اضافه کرده باشی اما چیزی که توی نوشتههات تهنشین میشود مظلومنمایی و قهرمانسازی آبکی نیست؟ چند سال است به خاطر دخترم روی بند افشاگری راه میروم. هربار که تکهای از قصههای ما دوتا منتشر میشود، تعادلم را از دست میدهم و پرت میشوم زمین و به خودم میگویم: این آخرین باری بود که از زینب نوشتم. اما هربار یاد تنهایی خودم در مواجهه با شرایط دخترم میافتم و دوباره برمیگردم روی آن بند نازک. برمیگردم که شاید بتوانم یک " تنهای" دیگر را نجات بدهم. اینبار در ما ایوب نبودیم از مراقبت نوشتهام. 3 67 مرضیه اعتمادی 1403/7/16 حکایت حال: گفتگو با احمد محمود لیلی گلستان 4.6 5 جز زیبایی ندیدم.. 0 2 مرضیه اعتمادی 1403/6/26 در گرگ و میش راه: تلاش مداوم زنی در جامعه ای بسته و مردسالار ابراهیم مختاری 4.0 2 . بسم الله به خودم آمدم و دیدم سفرنامهها از چشمم افتادهاند. دیدم شهرها و آدمهاش را باید از زبان اهلاش بشنوم؛ زن یا مردی که همانجا به دنیا آمده، زندگی کرده و زشت و زیبای وطنش را از حفظ است. بر خلاف قبل، اینکه فلان نویسنده چهطور پایش به فلان کشور یا شهر رسیده، چه ساعتی وارد هاستلاش شده، اولینبار چند قدم تا نزدیکترین کافه رفته و چهقدر این سفر خرج روی دستش گذاشته برایم جذابیتی ندارد. دغدغههای انسانی و دید مذهبی یا اجتماعی داشتن هم راضیام نمیکند. رعایت فرم و چارچوب ادبی هم چشمم را نمیگیرد. دنبال یک آشنایی و معاشرت حقیقی میگردم. برای همین است که فقط سر اصیل بودن متن است که دلم میلرزد. توی مغازهها، سایتها، پیجها و هرجایی که از نوشتن حرف بزنند دنبال اینجور کتابهام؛ اینجوری که زنی مثل زینت دریایی بیاید بنشیند و رک و راست از روستای سَلَخ و مردمش حرف بزند. . 0 2 مرضیه اعتمادی 1403/6/10 داستان خلاقیت (راهنمای سبک زندگی برای رسیدن به تداوم در خلاقیت و شادی) محمدحسن شهسواری 3.2 4 این کتاب رو به توصیه نویسنده ذرهذره میخونم و چهقدر کیف میکنم. 0 10 مرضیه اعتمادی 1403/6/9 میان آن ها ریچارد فورد 3.3 5 یکی از بهترین کتابهایی که تابستان خواندم. چهقدر خوب و درست از پدر و مادرش گفته بود. کار سختیه آدم بخواد از پدر و مادرش بنویسه. 0 5 مرضیه اعتمادی 1403/5/16 بوی درخت گویاو: گفت و گو با گابریل گارسیا مارکز پلینو آپولیو مندوزا 4.0 2 ▪︎ بسم الله ▪︎ دو هفته است بین خواندن کتابهام هیچ وقفهای نمیافتد. به ورقهای آخر کتاب که نزدیک میشوم بعدی را میگذارم کنار دستم. موضوع و کیفیت و تازگی کتابها مثل قبل اهمیت ندارد. مثل سیگاری قهاری که پی هم نخ دود میکند و یکی را تمام نکرده آن یکی را گیرانده، کتاب از دستم نمیافتد. به جای سیگاری، کتابی شدهام. از خواندن لذت نمیبرم. به اجبار بهشان پناه بردهام و برای همین از چشمم افتادهاند. مثل آدمی که از کشورش به سمت سرزمینی بهتر فرار کرده ولی چون ناچار به فرار بوده حال خوبی ندارد. این جور مواجهه با کتابها را دوست ندارم. خیلی دوست دارم وقتی نگرانم کتاب نخوانم اما نمیشود. انگار من هیچ کار دیگری در مواجهه با غم، غیر از این بلد نیستم. شاید هم کتابها دست از سرم برنمیدارند. مثل رفیق سمجی که بیخیال نمیشود و میخواهد تا دم آخر شریک غمهات بماند. امشب بوی درخت گویاو را میخواندم. اینجاش انگار دربارهی من و کتابهام حرف میزد: 《 انگار معشوقی نهانی باشد، زندگی کردن با آن مشکل و گاهی وحشتناک است، اما نمیگذارد فراموشش کنم.》 3 13 مرضیه اعتمادی 1403/4/8 نئوهاوکینگ ها یا سازش با سوراخ های جوراب مورچه مریم حسینیان 3.7 6 بسم الله بعضی کتابها را نمیشود تنها خواند. یک مزهی عجیب یا مثل کتاب نئوهاوکینگها، درد محترمی دارند که باید همان وقت خواندن با یکی تقسیم کرد. چند صفحه از کتاب مریم حسینیان را که خواندم، پیام دادم به دوستم و از کتاب تعریف کردم. دلم میخواست بگوید: "باشه مرضیه همین الان از طاقچه میگیرمش." ولی نگفت. گوشیاش همان روز خراب شده بود و طاقچه و فیدیبو نداشت. هی ذره..ذره کتاب را بردم جلو که فاطمه برسد. امشب رسید. قبلا بانوگوزن را از مریم حسینیان خوانده بودم. کتابی که باب میلام نبود. اما موضوع این یکی کتاباش برایم اهمیت داشت. نئوهاوکینگها روایت روزهای زندگی نویسنده با سرطان است. کتاب، از ابتدا تا انتها، یک روایت یکدست، روان، تحلیلگر، خودمانی و بدون شعار داشت. به فاطمه گفتهام کتاب را ادامه ندهد. چون امشب خیلی غصهی مریم این کتاب را خورد. اما مطمئنام که ادامه میدهد. شما هم کتاب را بخوانید. تجربهی روزهای سخت، حتی وقتی مال دیگران باشد، آدم را آدمِ بهتری میکند. 0 3 مرضیه اعتمادی 1403/3/19 ملک گرسنه: تقویم شمس تبریزی نهال تجدد 3.4 4 بسم الله امسال دو کتاب از نهال تجدد خواندم؛ یکی ملک گرسنه و دیگری ایرانیتر. هر دو را با تردید گذاشته بودم توی سبد خریدم. امیدی نداشتم بین من و مدل نویسندگی تجدد و سوژههایش ، شمس و مولانا ، ارتباط و علاقهای به وجود بیاید. اما اشتباه فکر می کردم. حالا هر چند روز یکبار می روم طاقچه و یادداشتهایی که از کتابهایش برداشتهام را دوباره میخوانم تازه با لذت هم میخوانم. گاهی از تغییر سلیقه ی کتابی خودم می ترسم. نکند دارم از جوانی فاصله می گیرم؟ آدمهای میانسال این مدل کتابها را با لذت میخوانند؟ 0 3 مرضیه اعتمادی 1403/3/9 تهرانِ جان (روایت هایی از زندگی با تهران) مهدی قزلی 3.2 7 بسم الله دوستم گفت بیا در بخش روایت نویسی داستان تهران شرکت کنیم. گفتم: چه فایده؟ گفت : ببینیم چند چندیم با تهران. گفتم: باشه شرکت کنیم. این اولین تجربه قاتی مسابقه ها و جشنواره ها شدنم بود. خدا کمک کرد و تجربه خوبی شد. تهران جان مجموعه روایت های برگزیده همان جشنواره است. 2 11 مرضیه اعتمادی 1403/3/9 این طور نیست بابا؟ (گفتارهای پدرانهٔ امام موسی صدر با فرزندانش) امام موسی صدر 4.6 2 بسم الله کتابِ "این طور نیست بابا؟" امسال به نمایشگاه رسید، با یک زیر عنوان جذاب: گفتارهای پدرانه امام موسی صدر با فرزندانش. متن کتاب پیاده شده صوت چند نوار کاست است. این طور تصور کنید هفت نوار کاست از دل تاریخ بیرون کشیده شده باشند. تصور کنید نوار کاست ها امانت دار صدای پدرانه امام موسی صدر باشند. تصور کنید آن صدا؛بی هیچ دخل و تصرفی تبدیل به کلمه شده باشد. این طور نیست که کلمات آن کتاب خیلی خواستنی می شوند؟ همین طور است. 0 9 مرضیه اعتمادی 1403/3/2 پیاده روی؛ و سکوت، در زمانه ی هیاهو ارلینگ کاگه 3.9 20 بسم الله امروز عصر، وقتی هنوز پاهایم از خستگی تشییع صبح ذوق ذوق می کرد، یاد این کتاب افتادم. من باشکوه ترین سکوت را در زمان کدام هیاهوی این دنیا تجربه کرده بودم؟ نشانی اش سر راست بود. یک بار وقتی ایستادیم کنار یکی از درخت های تهران و برای حاج قاسم نماز خداحافظی خواندیم و یک بار هم امروز. سکوتی که با رسیدن به فرازِ * اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خيرا* می شکست و به هق هق می رسید. ارلینگ کاگه درست گفته که: "سکوت می تواند دوست آدم هم باشد، مایه آرامش و پرمایگی آدم. سکوتی که همچون پرنده ای کوچک کف دستانمان آرام می گیرد." آخ از این پرنده کوچک. آخ از این سکوتی که هر بار به هق هق می رسد. 0 7 مرضیه اعتمادی 1403/2/30 گفت و گوهای عاشقانه ناتاشا لان 4.0 3 از سر بیکاری شروع کردم به شنیدنش. بعد از سر شوق و سرخوشی ادامه دادم به گوش دادنش. بعد که تموم شد گفتم کاش یه بار دیگه بیکار شم. 0 10 مرضیه اعتمادی 1403/2/25 قطارباز: ماجرای یک خط احسان نوروزی 3.0 2 چه سوژه جذاب و کار نشده ای داشت. ولی چرا اطلاعات تاریخی و آماریش این قدر زیاد بود؟! 0 6 مرضیه اعتمادی 1403/1/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 12 قند و عسلی به نام کتاب. 0 1 مرضیه اعتمادی 1403/1/4 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 11 شروع خوبی برای کتاب خونی سال نو بود.. 0 3 مرضیه اعتمادی 1402/12/28 نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد جلد 3 جلال آل احمد 4.2 4 «هنوز دو روزی با عید فاصله داریم و میتوانم به تو از صمیم قلب تبریک بگویم. به هر صورت امیدوارم سالی خوش و کامروا و با موفقیت در پیش داشته باشی.امیدوارم دیگر در این سال به بلای تنهایی دچار نشویم. امیدوارم دراین سال دیگر از بلای اجاره نشینی و خانه به دوشی و بدبختی خلاص باشیم.امیدوارم دراین سال دیگر آب خوش زندگی از گلویمان تلخ پایین نرود و به فراق دچار نشویم. امیدوارم دیگر دراین سال به دردسر و بیماری دچار نشویم. امیدوارم غصه نفت و زغال و نان و آب روزانه دیگر دراین سال خفهمان نکند. امیدهای در عین حال اساسی و در عین حال احمقانهای است،نیست عزیز دلم؟» نامه از جلال آلاحمد به سیمین دانشور. 0 5 مرضیه اعتمادی 1402/12/15 خاطرات یک دختر جوان آنه فرانک 3.7 17 ترکیبی جادویی از : نامه+نوجوان+ زندگی در جنگ * این کتاب مثبت هجده است و برای مخاطب نوجوان مناسب نیست. 0 1 مرضیه اعتمادی 1402/9/5 بی در کجا ادوارد دبلیو. سعید 3.5 4 بی در کجا را دوست داشتم؛چون کتاب خاطرات بود. چون یک روایت مستند پر از جزئیات بود. چون از فلسطین هم نوشته بود، چون نویسنده ی خیلی خوبی داشت، چون ادوارد سعید از سرطانش هم حرف زده بود، چون ما را خیلی آدم و محرم حساب کرده بود، چون به هیچ کس و هیچ خاطره ای رحم نکرده بود، چون بی درکجا یک روایت عصیانگر بود.. اما راستش را بخواهید هیچ کدام این "چون ها" دلیل اصلی دوست داشتنم نبود. بی در کجا را دوست داشتم چون معرف کتاب را خیلی دوست داشتم. چون تمام کلمات بی در کجا را با صدای خسته و آرام او خواندم. چون آدم گاهی دلش می خواهد به عشق یکی کتاب بخواند. چون لذتی از این بالاتر نیست. 0 16