یادداشت‌های آسیه کلایی (32)

زنان کوچک
          بعضی از کتاب‌ها بعد از اتمام می‌‌روند توی قفسهٔ #لطفا‌دمِ‌دست‌باش ذهن‌مان.
البته این ویژگیِ اکثر رمان‌های کلاسیک است ولی رمان «little women» یا همان «زنان‌‌کوچک» چیز دیگری است. 
 آن هم برای ما (بخوانید چند نسل متمادی)
 که نوجوانی‌مان را با انیمیشن ژاپنی‌اش گذراندیم و هر کدام‌مان با یکی از چهار دختر خانوادهٔ مارچ همزاد پنداری می‌کردیم. جالب‌تر اینکه برای نسل جدید هم هنوز مگ، جو، بت و اِمی جذابند.
بین خودمان بماند من بیشتر از دخترها با مادرشان، خانم مارچ همزاد پنداری می‌کردم. می‌ایستادم جلوی آینه و دخترهای نداشته‌ام را شبیه خانم مارچ نصیحت می‌کردم. جذاب‌ترین نصیحت‌هایش هم آن‌هایی بود که به جو می‌گفت.
کلاسیک‌ها یک تابلو از زندگی‌اند که توجه به سُنَت‌ها، تصمیمات عقلانی، عواطفِ واقعی و نظم‌شان زبان مشترک اکثر فرهنگ‌هاست.
مثلا به نظر من حرف‌های خانم مارچ به دخترانش را همه‌ٔ مادرها می‌فهمند. این فهمیدن لزوما به معنای پذیرش‌ نیست ولی این فهمِ مشترک بین زنان از غرب تا شرق حس خوشایندی است که آن‌ها را یاد فطرت مشترکشان می‌اندازد. اینکه:
ارزش زن به باطن و استعداد اوست؛
با بخشیدن بزرگ‌تر می‌شویم؛
مسئولیت کارهایمان را بپذیریم؛
ارزش عشق را بدانیم؛
بعد از ازدواج، با محبت بنا را بر سازگاری بگذاریم؛
داشته‌های‌مان را مرور کنیم تا نسبت به خدا ناسپاس نشویم؛
حتی نگاه‌ نویسنده به پوشش با تمام تفاوت‌هایی که دارد، آشناست، مثلا اینکه دخترها در مهمانی لباس جلف نپوشند.
خلاصه اینکه بنظرم این اشتراکات فطری همان نقطه قلقلک دهنده برای دوباره‌خوانی این اثر است که شاید بد هم نباشد.
بنظرم طغیان دربرابر این نظم و حتی مقاومت دربرابر بعضی از همین اصول کم کم مکاتب دیگر را رقم زد مثلاً مکتب رمانتیسم که با وجود اشتراکاتش با کلاسیک یک جاهایی جلوی همین منطق و اصولگرایی قد علم می‌کند و بعدتر مکاتب دیگر...
ولی همیشه  یک بخشی از وجود ما انگار طالب این نظم و اصول هست.
        

11

زن زیادی
          این کتاب ۹ داستان کوتاه دارد که با محوریت زنان نوشته شده است. قلم جلال مثل همه ی داستان های دیگرش کاملا ساده و روان، یا بهتراست بگویم  قلمی کاملا داستانی است.
ترجیح می دهم درباره داستان آخر کتاب یعنی داستان زن زیادی بنویسم. موضوع داستان درباره ی زنی است که چند روز بعد از ازدواجش برگردانده می شود خانه ی پدرش ، آن هم در زمانه ای که این  موضوع برای یک دختر خیلی سنگین تمام می شود. بنظر میاید جلال درکنار پرداختن به معضلات اجتماعی مثلا اینکه تنها راه سربلندی دخترها ازدواج بوده و اینکه اگر مورد پسند مردها نبودند خیلی راحت زیر پای جامعه و قدرت مردسالاری له می شدند، می خواسته با بیان مثال از دخترهایی که خودشان  تحولی  در زندگیشان ایجاد کرده بودند بگوید که حتی در چنین فضایی میشود زن ها خودشان به داد خودشان برسند. مهندسی متن برای ایجادحس کنجکاوی در خواننده که «مگه چی شده؟ » خیلی خوب بود و این حس کنجکاوی خواننده را وادار به خوانش داستان و همراه شدن با  آن می کرد.
        

4

چهره غمگین من: نمونه هایی از داستانهای کوتاه آلمانی

این کتاب
          
این کتاب مجوعه ای از داستان های کوتاه نویسندگان آلمانی است. از بین داستان هایش «چهره ی غمگین من »نوشته ی هانریش بل را خوانده ام. بل که خود از مجروحان جنگ  آلمان است، در این کتاب به صورت داستانی، حکومت توتالیتاری حاکم بر آلمان را که اوج آن در زمان هیتلر بوده نقد می کند. «چهره ی غمگین من» داستان مردی است که به جرم غمگین بودن چهره اش دستگیر می شود، زیرا ۳۶ ساعت پیش قانون شده است که چهره هیچکس نباید غمگین باشد. همین آدم قبل از این برای چهره ی شادش دستگیر شده بود چون در آن لحظه دولت قانونی  گذاشته بود مبنی بر اینکه  بخاطر مرگ رییس حکومت، کسی نباید شاد باشد.
توتالیتاریسم به راحتی زندگی خصوصی شهروندان را  بنا بر اراده ی حاکمین با قوانین کوتاه مدت و متغیر  احاطه می کند. با تهدید و مجازات در مردم، وحشت  از بی قانونی بوجود می آورد. در این ساختار مردم شبیه ربات هایی هستند که از روی  ترس، منتظر ابلاغیه جدید و  تبعیت محض از قوانین هستند. نویسنده در این داستان به خوبی استبداد حکومت نازی ها بر آلمان و حکومت توتالیتاری آنها را به تصویر می کشد. داستان ِ مردمانی که حتی به خواست خودشان نمی توانستند گریه کنند یا بخندند.
        

15

انسان 250 ساله- حلقه سوم

18