یادداشت آسیه کلایی

استخوان خوک و دست های جذامی
        داستان های موازی از اهالی آپارتمان بلند خاوران.
هر کدام از روایت های کتاب، درگیری های دنیوی آدمها را با سلایق، دغدغه ها و مشکلات خاص خودشان نشان می دهد. با توجه به عنوان کتاب که بر گرفته از حدیثی از حضرت علی(ع) و دیالوگ های ابتدای کتاب، همانجا که یکی از  ساکنان  (فکر کنم محسن و پدر درنا بود) سرش را از پنجره بیرون می آورد و خطاب به همسایه ها آن حرف ها را می گوید، بنظر می آید دقیقا هدف نویسنده گفتن از همین سرشلوغی های دنیوی بوده.
زبان کتاب که زبان مستور است و روان، تصوير سازی ها ی خوب و مهم تر از همه تعداد صفحات بجای کتاب که اگر طولانی تر میشد بنظرم حداقل برای من خواندنی نبود.
      

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.