یادداشت‌های Queen of Loneliness (30)

Queen of Loneliness

Queen of Loneliness

2 روز پیش

بسم رب الع
          بسم رب العشق 

وقتی کتاب را تمام کردم نفسم در سینه حبس شده بود، گویی زمان از حرکت ایستاده بود وقتی کتاب را می خواندم لحظه به لحظه این داستان روح و جانم را تسخیر کرد و اما ابتدا برای نوشتن نظرم از پادشاه بزرگ ایلیا کیت آزر شروع می کنم... 
او در آغاز کتاب بی باک تنها هیولایی بی رحم در نظرم می آمد.او در نظرم پادشاهی بود که سایه وحشت را بر سرزمین و قلمروش انداخته بود اما هر چه بیشتر در موردش خواندم و در لایه های وجودش غرق شدم آن اراده اهنین و تنهایی عمیقی که در چشمانش وجود داشت را دیدم و مرا مسحور خود کرد. دیگر او را تنها در قالب یک ظالم نمیدیدم او را یک شخصیت پیچیده و خاکستری میدیدم که برای پیدا کردنش باید تلاش زیادی می کردم و البته وقتی او مرا به تحسین واداشت دیگر نتوانستم دوستش نداشته باشم و شیفته اش شدم درست مثل برادرش ... ✨🤍
اوایل کتاب حس می کردم دلم حصاری از یخ است اما ان دو با جادویشان این حصار ها را شکستند و مرا ذوب کردند. در میان این دو اتش سوزان من سوختن را ترجیح دادم و دلم را به هر دو ان ها باختم و ان ها تنها مرا در خود غرق کردند اما لحظه ای که چشمانم را بستم تا غرق شوم سرنوشت نقشه‌ای دیگر داشت و سرنوشت برای کیت عزیزم پایانی تلخ رقم زد دل من تاب دیدن فروپاشی آن قامت مغرور را نداشت چون چیزی در او بود که مرا به خود می خواند شاید نا امیدی هایش، شکست هایش، زخم هایش،... 
مرگ نه لبخند به لبم اورد و نه شادی در دلم نشاند و افسوس من فقط توانستم نظاره گر باشم...💔

اما قبل از مرگ فراموش نشدنی او پیدین و کای روز ها نقاب تعهد بر چهره داشتند به دیگران قول وفا داده بودند اما انها در تاریکی شب، جایی که سایه ها رقص جنون می کردند و نجواها در سکوت گم می‌شد روحشان بی‌قرار، یکدیگر را می‌خواند انها در زیر درخت بید آن پناه‌گاهی جز آغوش یکدیگر نمی‌یافتند. لبانشان قصه ممنوعه یکدیگر را می‌نوشید، از جام وجود یکدیگر سر مست می شدند و در آن لحظات تمام آنچه را که از جهان دریغ شده بود، از یکدیگر طلب می‌کردند.انها عطشی داشتند که تنها با وصال خاموش میشد. 
کای بی‌پروا و قدرتمند بود که هیچ ترسی در دل نداشت. شجاعتش، زبانزد خاص و عام بود و حضورش، لرزه بر جان بزدلان و ترسویان می‌انداخت او خود مرگ بود اما او در خلوت خود برای کسانی که قابل اعتمادش بودند مهربانی اش را چون باران بر سر انان میریخت دستان قدرتمندش، با ملایمت نوازش می‌کرد و چشمان نافذش، با مهربانی می‌درخشید و این تضاد او را بی نهایت جذاب می کرد. او کوچکترین تبسم‌ها و پنهان‌ترین غم‌های پیدین را میدید . نفس‌هایش، گویی با نفس‌های پیدین  هماهنگ بود و گام‌هایش، همیشه یک قدم جلوتر، برای هموار کردن راه او . نه تنها جسمش، بلکه روحش نیز محافظ او بود. پیدین زنی بود که در برابر طوفان‌ها، خم به ابرو نمی‌آورد، و در برابر ستم و زورگویی ، چون صخره‌ای محکم می‌ایستاد. شجاعتش، افسانه‌ها می‌ساخت و هوشش  راهگشای هر مشکل بود . اما این بانو گه گاهی در تنهایی مطلق از فشار رنج‌ها، می‌شکست و اشک هایش  چون سیل از چشمانش سراریز می شد . در اخر انها بارها زمین خوردند، اما هر بار با نیروی عشق، از جا برخاستند. و اکنون، پس از مدتی طولانی بهشت گمشده‌شان را در آغوش یکدیگر یافتند و تقدیر این دو روح سرگردان را به هم پیوند زد . این کتاب با اشک اغاز شد و با لبخند وصال به پایان رسید 
باید بگویم ای عاشقان عشقتان پایدار،قصه اتان برای من امید و رستگاری بود. .  . 
_من در غبار کتاب‌ها، در کنج آرام اتاقم  جایی که عطر کاغذهای کهنه می‌پیچد، من به سایه‌هایی دل باختم که هرگز به حقیقت نپیوستند. آنان که در دنیای من، واقعی‌تر از هر واقعیتی نفس می‌کشند، دو فصل ناخوانده از دفتر عشق مرا ورق زدند.آنان تنها در صفحات کتابی حضور دارند، و واقعی‌ترین عشق مرا به خود اختصاص داده‌اند، عشقی که جز در عالم خیال، هیچ نشانی از خود ندارد. 
شاید در دنیای دیگری کای و کیت آزر...
        

5

ویدئو در بهخوان
          بسم رب العشق
این کتاب واقعاً نفس‌گیر بود! از همون فصل اول من رو با خودش به دنیایی برد که نویسنده با قلم زیباش دنیایی رو خلق کرده بود که انگار واقعا وجود داشت و بعضی از تیکه های کتاب عمیق ترین زخم های روحم رو لمس کردن و احساس درک شدن کردم. 
و اما نامه آن دو نفر... برای رومن و آیریس اینها نامه و یا یک کلمه ساده نبودند. 
کلمات برایشان مثل یک جرقه ای بود که خاطره را در تاریکی ذهنشان روشن می‌ کرد و انها مرهمی بودند برای زخم‌های یکدیگر، نوری بودند در تاریکی ترین لحظات، و آغوشی گرم و امن در طوفان های زندگی.... 
اما تقدیر با آن دو چه کرد؟ 
درست بود که هر دو تشنه‌ی یک جرعه از حضور دیگری بودند،هر دو در حسرت یک لحظه غرق شدن در چشمان هم را داشتند اما چقدر غم انگیز که تقدیر با قلمی از غم سرنوشت آن‌ها را نوشته بود و در آن، خبری از وصال انها نبود.حرف‌های ناگفته‌شان در آشوب گم شد و نفس‌هایشان به هر سو روان شد و خاطره‌ی حضور یکدیگر، تنها میراث باقی‌مانده از عشقشان بود. 
ولی پایان تلخ آن کتاب... 
وقتی آخرین صفحات کتاب ورق می‌خورد ،طعم تلخی ناخواسته ای بر دل می‌نشست. آن تلخی غم تمام نرسیدن‌های ایریس و رومن بود و ان را به جان ما ریخت که ما با اندوهی شاید شیرین کتاب را بستیم.و در اخر ما باید انتظار بکشیم تا شاید لبخند دیدار دوباره آن ها و شاید لبخند خودمان را هنگام خریدن ببینیم... 
پ. ن:نمیدونم چرا حس میکنم آهنگ ای شرقی غمگین به این کتاب می یومد. ✨🌱


        

20

          به نام خدایی که در این نزدیکی است 

قبل خواندن کتاب با خودم فکر می کردم ایا واقعا بهشت و جهنمی وجود دارد؟ ایا روح من پس از مرگ، در عالمی دیگر به حیات خود ادامه میده؟... وکلی سوال های دیگر
دوست داشتم لحظه ای از این دنیای فانی به دنیای باقی سفر کنم ببینم که انجا چگونه است. با خود فکر می کردم که فقط نماز خواندن،ذکر گفتن، و چه می دانم از این کار ها برای ان دنیای ابدی کافیست . اما نه اشتباه فکر می کردم تمام کارهایمان از کوچک تا بزرگ در ان کتاب بزرگ ثبت خواهند شد، در اوایل کتاب نوشته بود اگر نماز هایتان پذیرفته شود تمام اعمال قبول است و اگر نمازهایتان قبول نشود... خدا نکند کسی به اینجای کار برسد.
در این دنیای مادی، گاهی اوقات با دیدن مرگ عزیزان و دوستان، به پوچی زندگی پی می‌بریم. با خود میگوییم فرقی نمی کند که باشی یک فقیر در کوچه خیابان یا یک پولدار در منطقه بالای تهران همه ی ما اخر میمیریم پس از ان در دنیایی چشم باز می کنیم که بابت تمام رفتار هامون بازخواست میشویم . در کتاب نوشته بود کسانی که دیگران را مسخره می کردند در قیامت حسرت زیادی خواهند کشید،با خود فک  میکردم که وای بر من،من این همه ادم را مسخره کردم نکند انها من را حلال نکند یا نوشته بود اعمال به نیت بستگی دارد و چه خوب که همه ی کار ها برای خدا باشد و نه برای ریا....
پس از خواندن کتاب ان طناب مرگ را دور گردنم بیشتر حس کردم، اگر خدا بخواهد با یک اشاره می تواند به زندگی من خاتمه بدهد و این چقدر ترسناک است. بعد از کتاب فهمیدم فقط فقط باید از خدا ترسید. بعد از کتاب از  خداوند خواستم که به من ایمانی عطا کند که در هر لحظه بدانم دنیای پس از مرگ وجود دارد و خداوند به تمام کار هایم اگاه است خواستم به من توانی عطا کند که در این دنیا، کارهای نیک انجام دهم تا در آخرت از پاداش آن بهره‌مند شوم.
باشد که در آن جهان، در کنار تو و در جوار رحمتت آرامش ابدی یابیم ان شالله.
حرف های زیادی داشتم ولی خب اینجوری باید یه کتاب در مورد تک تک صفحات کتاب می نوشتم. 
التماس دعا دارم ازتون. 🌱
*این کتاب را به همه توصیه میکنم چه مذهبی و چه غیر مذهبی. 
یاعلی:)
        

10

11