یادداشت Queen of Loneliness
3 روز پیش

بسم رب العشق این کتاب واقعاً نفسگیر بود! از همون فصل اول من رو با خودش به دنیایی برد که نویسنده با قلم زیباش دنیایی رو خلق کرده بود که انگار واقعا وجود داشت و بعضی از تیکه های کتاب عمیق ترین زخم های روحم رو لمس کردن و احساس درک شدن کردم. و اما نامه آن دو نفر... برای رومن و آیریس اینها نامه و یا یک کلمه ساده نبودند. کلمات برایشان مثل یک جرقه ای بود که خاطره را در تاریکی ذهنشان روشن می کرد و انها مرهمی بودند برای زخمهای یکدیگر، نوری بودند در تاریکی ترین لحظات، و آغوشی گرم و امن در طوفان های زندگی.... اما تقدیر با آن دو چه کرد؟ درست بود که هر دو تشنهی یک جرعه از حضور دیگری بودند،هر دو در حسرت یک لحظه غرق شدن در چشمان هم را داشتند اما چقدر غم انگیز که تقدیر با قلمی از غم سرنوشت آنها را نوشته بود و در آن، خبری از وصال انها نبود.حرفهای ناگفتهشان در آشوب گم شد و نفسهایشان به هر سو روان شد و خاطرهی حضور یکدیگر، تنها میراث باقیمانده از عشقشان بود. ولی پایان تلخ آن کتاب... وقتی آخرین صفحات کتاب ورق میخورد ،طعم تلخی ناخواسته ای بر دل مینشست. آن تلخی غم تمام نرسیدنهای ایریس و رومن بود و ان را به جان ما ریخت که ما با اندوهی شاید شیرین کتاب را بستیم.و در اخر ما باید انتظار بکشیم تا شاید لبخند دیدار دوباره آن ها و شاید لبخند خودمان را هنگام خریدن ببینیم... پ. ن:نمیدونم چرا حس میکنم آهنگ ای شرقی غمگین به این کتاب می یومد. ✨🌱
(0/1000)
ابری در آسمان هفتم☁️🍃
3 روز پیش
1