♪یار‌همیشگی‌ماه♪

♪یار‌همیشگی‌ماه♪

@silvermoon528
عضویت

مرداد 1404

39 دنبال شده

77 دنبال کننده

        خب یه کتابخون نوپام و اینکه عاشق کتابای جلد مقاومم، 
آره! شعرم خیلی دوست دارم و از نظرم یه منبع واسه حرف های ناگفته و احساسات هستن. امیدوارم هیچوقت این منابع قشنگ و عمیق از یاد ها پاک نشن و افراد بیشتری ارزششون و متوجه بشن:) ✨
به قول شاملو که نوشت: .
"شعر تخفیف مرگ‌های من است". 
نوشتنم دوست دارم:) 
خلاصه؛ یه نفرم که میخواد کتاب خوندن عادتش بشه و یکی از هزاران نفری بشه که پازل کلمات رو برای خلق دنیایی جدید، میچنن:))) 
به من بپیوندید خوشحالم می کنین:)) 
https://eitaa.com/mosafer_v
ایتا👆🏻
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام خدای انسان های ناتوان بی پروا:) 
حدود یک ماه پیش تصمیم گرفتم با تمام نظرات مثبت و منفی،قشنگ بودنش، کلیشه ای بودنش،  شروع به خوندن این مجموعه کنم.
ابتدا تصمیم گرفتم کلا نظرات و از رهنم خارج کنم و اون رو با دید به اینکه جملات زیبا و داستان جذابی داره شروع کنم. همین کار رو هم کردم و خب حالا این کتاب ها بخشی از وجود من شده و با اینکه قلبم رو شکستن اما یک جایی توی همون قلب شکسته دارن. ذره ذره با ماجراجویی هاشون همراه شدم کای و درک کردم و با پیدین همزاد پنداری کردم و بهش افتخار کردم. 🥲
تموم شدن این دو کتاب برای من حکم تموم شدن یه مرحله از زندگیم داشت که خیلی دلتنگش میشم و تا ابد در خاطرم میمونه:)) ✨
با قلبی شکسته انتظار اومدن بی باک و میکشم و مطمئنم روزی که حالم خوش نبود سر می زنم به این کتاب ها و جملات قشنگشون و میخونم:) چه بسا خیلی هاشون تو قلبم حک شدن. منتظر روزی هستم که یکم جزئیاتشون رو فراموش کنم و دوباره دست احساساتم و بگیرم و بشینم دوباره این کتابا رو بخونم:) 🫠
پیشنهادش میکنم؟ معلومه که آره 🍃🦋
پنج ستاره هم نوش جون هیجان بالای داستان کتاب و اتفاق های غیر منتظره و حرف های قشنگ کای و شجاعت پیدین:) 💫
و اسکار بیشترین بریده کتاب های من میرسه به مجموعه ی ناتوان:) 🥲
      

14

        به نام خدای ناتوان ها:) 
داستانی آغشته با احساس! هشدار‼️خطر شکستگی قلب:)) 
با قلب خود این داستان را دنبال کنید. کاش می توانستم بیشتر از پنج ستاره بدهم:) 
بگذریم... داستان، داستان سفر به سرزمین  زیبای ایلیا است که باغ های گل های رنگارنگ  دارد و پادشاهی نیرومند بر آن حکم می راند که عاشقانه ملکه ی خود را دوست دارد.💍
 دو فرزند که یعنی دو شاهزاده دارند که یکی  از دیگری به خوبی بیشتری شهرت دارند🫅🏻. 
یکی مجری قانون آینده "مالاکای" است که همه بر اسمش قسم می خورند و عدالتش را در وضع قوانین می پرستند و دیگری "کیت"  پادشاه آینده، ولیعهد امپراطوری است. معروف به قلب مهربان و دلسوزش و ظاهر نجیب زاده گونه اش.
 در این سرزمین سال ها قبل طاعون همه گیر شد و دست انسان ها را دانه به دانه از دنیا کوتاه کرد. مردم زیر بار طاعون زندگی هایشان را از دست دادند ولی در عوض خدا به آن ها نیروهایی عطا کرد به عنوان پاداش برای مقاومت و تحمل طاعون. 
نیروی "کای آزر" یا همان مالاکای، نیروی "تبدیل شونده"  و کیت آزر نیروی "آب و آتش"  است به تربیت پادشاه و ملکه نیروی " تهمتن"(قوی بودن از لحاظ بدنی و هیکل درشت) و "برق یا الکتریسیته"  دارند. اما داستان به همین جا ختم نمی شود. اما این زیبایی ها فقط از دید برگزیده ها،آنهایی که نیرو دارند است. ✨🔮🪄
طاعون برای همه ی مردم "ایلیا " نیرو به همراه نداشت و برخی معمولی هستند و فاقد نیرو. نیرومند ها برگزیده هستند و پادشاه برایشان زندگیی جدا از معمولی ها می خواهد. پس معمولی ها را محکوم به مرگ می کند.⚔️

 دلیلشان سرایت بیماری از معمولی ها به برگزیده ها است.  در زاغه مردم پی یک لقمه نان می گردند و از گرسنگی می میرند. کای یک هیولا و کیت یک پادشاه مثل پدر ظالم و خون‌ریزش است.
 دختری از زاغه ها در میان مردم فقیر زندگی می کند و زندگیش را مدیون نان شب تاجرانی است که از آن ها دزدی می کند.
" پیدین " آن دختر معمولی اما قوی داستان است. او به طرزی اتفاقی شاهزاده کای را ملاقات کرده و پا به بازی کثیف پادشاه می گذارد و قلبش و احساساتش را درگیر می کند... ☄️
در سرزمین ایلیا هر ساله آزمون هایی برگزار می شود تا تاریخ پاک سازی کشور از معمولی ها را جشن بگیرند که چندان شبیه به جشن نیست. 
و این سوال پیش می آید که چه کسانی برگزیدگان آزمون ها هستند؟ 
پیدین چگونه کای را ملاقات می کند؟ 
چه کسی به مردم می گوید که پشت این شهر زیبای نزدیک قصر در دل زاغه ها چه اتفاقی در جریان است و چندین نفر برای گرسنگی جان می دهند؟ 
چه کسی و کی به مردم می فهماند که معمولی ها ناقل بیماری نیستند؟ 

پ. ن: واقعا قشنگ بود🫠
وسط خوندنش حساب می کردم که چند روز یا چند ماه دیگه حداقل جزئیاتش و یادم میره تا دوباره بخونمش:)))) ✨
پر از دیالوگ های قشنگ از کایه و پیدین که یه دختر قویه رو به خوبی نشون داده:)))
بخونید و با خوندنش زندگی کنید:))) 
دیالوگ ماندگار: 
«پِی زیبای من، تو با من چه کردی؟» 😭😭
      

45

        (میدونم الایس تو عکس بالا یکم با توضیحات فرق داره 😂ولی دیگه زبونم و نمیدونستم چجوری به هوش مصنوعی بفهمونم) 
خب... و بالاخره یادداشت نوشتن برای این کتاب که با روح و روانم بازی کرد:) نه از نظر منفی بلکه این کتاب با توصیفات خوبش درک من نسبت به احوالات شخصیت ها رو بهتر و دقیق تر کرد و واقعا جایی نشد که با خودم بگم که "وای چرا اینکار و کرد" جز یک جا که خب خودتون بخونید😂 اون یک جا هم من  نمیتونستم  دلیلش و درک کنم و الا اون شخصیت برای کارش دلیل داشت و اون خلع ها  که توی روح و قلب شخصیت ها بود رو من به خوبی حس می کردم، و این درک بالا از نظرم مدیون سه تا چیزه: توصیفات خوب، ترجمه ی درست و روون، اختصاص دادن فصل ها به هر سه شخصیت محور داستان و شنیدن روند داستان از زبون هر سه شون. 
میتونم بگم خانم مریم رفیعی شدن مترجم مورد علاقه ی من✨
این کتاب رو واقعا مترجمش خیلی قشنگ تر کرده بود، به هر حال هنر نویسندگی و بازی با آرایه ها خیلی مهمه دیگه:) یه چیز دیگه که از ترجمه دوست داشتم تکراری نبودن افعال و کلمات با فاصله ی کم بود و یک سری کلمات که شاید کتابخونا بدونن معنیشون رو ولی خب من تازه کار سرچ می کردم، می پرسیدم و این جستجو کردن معانی برام جذاب بود:))) 
این دو جلد کتاب هم شدن جزو بهترین تجربه های عمرم و هرگز از خوندنشون پشیمون نمیشم بلکه پیام ها و درس هایی هم برای مخاطب توی این کتاب بود که واقعا درست و قشنگ بودن:)) ✨
اگه از من بپرسید بخونم یا نه، با ذوق میگم: حتمااااااااا🎀
      

48

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

نمایش همه
اخگری در خاکستر مشعلی در برابر شباخگری در خاکستر

اخگرانی در خاکستر ✨

3 کتاب

༻بسم الله الرحمن الرحیم༻ داستانی از دل دنیایی که حاکمانش مردمانی هستند که پاره ای سنگ در سینه دارند که به زور می توان اسمش را قلب گذاشت. شخصیت هایش را بخواهم خلاصه بیان کنم، اول پسری را می گویم که میان آن اطرافیانی که قلب هایشان را درست بسته بندی کرده و امانت داران خوبی هستند تا همانطور که تحویل گرفتند (خالی از احساس) به خدا پس بدهند، قلبش را درست تپنده و مهربان در سینه اش نگه داشته و با هر آنچه که به زور باید تحمل می کرد جنگیده تا آزاد شود، دلش نمیخواهد خون بریزد حتی اگر بهایش بیگانه بودن با دنیای اطرافش باشد، دختری از جنس وفاداری، وفاداری به امپراطوری و هر آنچه از کودکی در گوشش خوانده اند، آنچه عادل می نامندش، از آن طرف تر صدای دخترکی می آید که یک شبه تمام دارایی اش را، نه مالی بلکه خانواده اش را از دست داده است، دختری که دوباره یتیم شده است و تمام امیدش چشمان برادری است که تصویرش درست وقتی فریاد می زند: "فرار کن" در ذهنش حک شده است. پناه گاه او یک بازوبند است، یا بهتر بگویم خانواده اش! شارژر شجاعتش هم صدای برادرش است که با نجواهای امید دهنده در ذهنش طنین می اندازد. در این داستان در جتسجوی امید در سرزمینی می گردیم که گروهی از مردمان که وفادار به امپراطوری هستند، به نام مارشال ها که جنگجو پرور هستند، تک تک افراد گروهی با نام" دانشمند ها "که طبقه ی آخر جامعه هستند را هلاک کنند و نگذارند دستشان به صفحه ای از علم فولاد شمشیر سازی برسد. آیا پسری از مارشال ها با قلبی بیدار می تواند بشود سر پناه دختری از دانشمند ها که به دنبال تکه ای از پازل خانواده اش می گردد؟ آیا آن تکه ی پازل هنوز سالم و زنده است؟ با خواندن این کتاب ها پا در دنیایی می گذارید که پر از بی اعتمادی و ناامیدی است و الایس سرباز منعطف مارشال و لایا دخترک تنهای دانشمند که به دنبال جمع کردن شجاعتش است، پس از پشت سر گذاشتن سختی های بسیار بالاخره می توانند انسان معتمدی پیدا کنند. در این دنیا ی پر از ناامیدی هم عده ای هستند که نور امید قلبشان را زنده نگه می دارد و در پی محقق کردن آرزوهایشان هستند. لایا در ابتدا تصمیم دارد با گروهی که در مقابله با پادشاه هستند یعنی گروه"مقاومت"همکاری کند تا به مقصود خودش یعنی نجات دادن تنها نفر بازمانده از خانواده اش،برسد، آیا لایا دختر دانشمند بی پناه به همراه های خوبی اعتماد میکند؟ با هر صفحه ی این کتاب ها هیجانی همراه من می شود که منتظر است ببیند در آخر چه می شود! پس پیشنهاد میکنم همراه شوید با داستانی که قلبتان را درگیر و درکتان را بیشتر می کند:) ✨

24

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.