معرفی کتاب من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی اثر معصومه رامهرمزی

من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی

من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی

معصومه رامهرمزی و 1 نفر دیگر
4.5
201 نفر |
57 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

595

خواهم خواند

75

شابک
9786229915325
تعداد صفحات
234
تاریخ انتشار
1399/11/15

توضیحات

        کنار زینب نشستم و صورت لاغر و استخوانی‌اش را بوسیدم، چشم‌های بسته‌اش را یکی یک بوسیدم. لب‌هایش را بوسیدم. سرم را روی سینه‌اش گذاشتم. قلبش نمی‌زد. روسری‌اش هنوز به سرش بود. چند تار مویی را که از روسری بیرون زده بود، پوشاندم. دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را ببیند. زینبم روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود. 
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          کتاب "من میترا نیستم"
روایت‌هایی از زندگی شهیده ترور،زینب کمایی
نوشته خانم معصومه رامهرمزی 
نشر آوای کتاب پردازان
.......
در ابتدا عرض کنم که من ناچیز به خود اجازه نوشتن "نقد" را بر کتاب زندگی شهدا نمیدهم،چرا که در حدی نیستم که ایرادی از این کتب بگیریم؛هرآنچه گفته می‌شود صرفا بررسی ادبی کتاب با کمک گرفتن از تجربیات ناچیزم است و ان‌شاءالله که حمل بر بی ادبی ما نباشد.
کتاب "من میترا نیستم" زندگی شهیده را از زبان ۴ راوی روایت می‌کند.
خانم کبری طالب نژاد(مادر شهید)
خانم مینا کمایی(خواهر شهید)
خانم شهلا کمایی(خواهر شهید)
و خانم کچویی(مدیر دبیرستان محل تحصیل شهید)
کتاب نوشتاری بسیار شیوا دارد و نویسنده تلاش کرده عینا مطالب را طبق گفته راوی به رشته تحریر درآورد که این مهم به خوانش راحت‌تر کتاب کمک کرده و از سمتی حق راوی بعنوان همراه شهید در حیات مادی‌اش را حفظ کرده است.
جلد کتاب هم بسیار زیباست،البته نمی‌توان گفت چندان خلاقانه‌ است چرا که این مدل از جلد کتاب برای شهدای خانم یا کتبی که راوی آن مادر شهید است بسیار دیده‌ایم.
منگنه‌هایی روی جلد کتاب به صورت چاپ شده به چشم می‌خورد که من حقیقتا ارتباط آن با کتاب را متوجه نشدم.
اما درباره متن کتاب
راویان گوشه گوشه ارتباط خود با شهیده را مطرح می‌کنند و مخاطب را ذره ذره در عنصر پاک و معصوم وجود نازنین شهیده حل می‌کنند.طوری که انسان را به تفکری عمیق درباره خود و اعمالش وا می‌دارد و این پرسش را در ذهن مطرح می‌کند که "ما کجا و اینان کجا؟"
در آخر کتاب عکس‌هایی از شهیده و خانواده گرانقدرشان و نیز دست‌نوشته‌های شهیده از دفترچه‌هایی که در آن به نگارش خاطرات روز یا بررسی اعمال خود می‌پرداختند موجود است.
شعری که بسیار در این کتاب نظرم را جلب کرد و در یکی از نوشته‌های ایشان آمده بود این بود:
این جهان زندان و ما زندانیان
برشکن زندان و خود را وارهان
و به راستی که ما زندانیانی حقیر در زندان کوچک دنیاییم و اینجا مسافرخانه‌ای با زمانی محدود است و باید خود را برای زندگی جاودانه آخرت آماده کنیم.
در آخر باید بگویم:من ناچیز که باشم که خریدار تو باشم.
امتیاز من به این کتاب ۱۰ از ۱۰ است چرا که من سراپا تقصیر را بار دیگر به خود آورد و" گر به خود آیی به خدایی رسی"
به نیابت از شهیده زینب کمایی صلواتی برای سلامتی امام زمان ارواحنا له الفداء و تعجیل در فرج ایشان و صلواتی برای سلامتی رهبر مقتدرمان بفرستید.
و من الله توفیق
        

3

          یه چیزی بین ما جا افتاده و به نظرم بعضی وقتا برداشت بد از این جمله ی معروف میشه
اینکه میگیم اسلام باعث شد ارج و قرب و مقام زن بالا بره.
این حرف درسته ولی ما فکر می کنیم زن ها هیچ استعداد و ویژگی خوبی نداشتند و اسلام این ویژگی ها و ظرفیت ها رو در اونها ایجاد کرده. خیر!
اصلش اینه که اسلام با پرورش استعدادهای خانم ها و شناساندن اونها به وسیله ی مصداق های متعدد از صدر اسلام تا الآن، به انسان ها نشون داد که زن ها چه ظرفیت های بالایی دارند و حتی خیلی از اوقات از مردان خیلی خیلی بیشتر اوج می گیرن.

یکی از مصداق های بارز این زن های قهرمان و والا مقام، شهید زینب کمایی هست.
دختر نوجوانی که در ۱۴ سالگی به دست منافقین و با چادر خاکی خودش خفه شد و به مقام بزرگ شهادت رسید.
چیزهایی که از این شهید عزیز خواندم خیلی روی من تاثیر گذاشت.
چطور یک دختربچه ی یازده،دوازده ساله اینقدر می‌تونه بزرگ باشه؟!
خوندن کتاب های شهید مطهری و دکتر شریعتی در سن کم،
 کلاس های اخلاق، عقیدتی،سیاسی، قرآن و...
فهم عمیق از آیات قرآن و نهج‌البلاغه و ادعیه و...
جملات نابی که گویا به دست یک زاهد سالخورده نوشته شده
به کار بردن اشعار عارفانه در یادداشت ها و نامه و وصیت نامه و...
خواندن نماز شب ،غفیله، نافله ها و نمازهای دیگه به صورت منظم
روزه گرفتن در دو روز هفته برای خودسازی
لباس های ساده پوشیدن، غذاهای ساده و کم خوردن و...
دغدغه مند بودن برای انقلاب و کارهای فرهنگی عمیق در سطح شهر، ارتباط با مساجد، مراکز فرهنگی و رابطه ی نزدیک با امام جمعه ی شهر و از همه مهم تر داشتن یک دفترچه ی محاسبه ی نفس به صورت روزانه.
آدم واقعاً حسرت می خوره. خیلی از خودم خجالت کشیدم. هی...
خصوصاً این جمله که آخرها روی دفترهای خودش می نوشت اشک آدم رو در میاره:
خانه خود را ساختم.اینجا جای من نیست. باید بروم،باید بروم...
        

11