هر لذتی وقتی دوام پیدا کرد زجر و مصیبت است.
موزیک دوست دارید؟ من لذتبخشترین ساعات عمر خود را وقتی میدانم که از یک آهنگ موسیقی خوشم میآید.
وقتی شمهای از زندگی خود را برای آن جوانک زردنبو نقل کردم به من گفت:《تنبلی، برو کار کن تا لذت زندگی را بچشی 》
تو که شهرت طلب نیستی. تو دنبال پول معلق نمیزنی. تو عقب خوشبختی پرسه میزنی. با دیپلم، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
احساسات دروغی آنها مرا گول میزد. همهشان گوشت تن مرا میطلبیدند. در صورتی که من آرزو میکردم روح خودم را نثار کنم. جسمم را میخواستم به کسی ببخشم که روح مرا اسیر کند.
☕آوازهی چشمهایش رو زیاد شنیده بودم. از اون کتابهاست که خیلی از آدمها خوندنش. حتی یه سری از اطرافیانم که خیلی هم اهل مطالعه نبودن، وقتی کتاب رو دستم میدیدن میگفتن: "من اینو خوندم" یا "تیکههاشو توی اینستاگرام دیدم".
چشمهایش هم مثلِ کتابخانه نیمه شب و ملت عشق بهم ثابت کرد کتابهای معمولیِ خوب، بیشتر از شاهکارهای ادبیاتی مورد استقبال قرار میگیرن. [ که فکر میکنم طبیعیه
همونطور که گفتم، کتاب معمولیه. یه روایت ساده و آروم که من رو چندان درگیر نکرد. شصت صفحه اول کتاب رو میشد توی ۱۰ صفحه یا کمتر جمع کرد. چه بسا بشه گفت که کاملا اضافی بود.
خط داستانی به نظر من خام بود. شخصیت ناظم کاملا مبهم و پرداخته نشده بود.
با همه اینا اولین تجربهم از خوندن سناریویی بود که ترکیب عشق و سیاست باشه. قسمتهایی که در رابطه با هنر و هنرمند صحبت میشد رو واقعا دوست داشتم.
در کل احساس خنثیای نسبت بهش دارم. از خوندنش پشیمون نیستم، اما اگر نمیخوندمش هم چیز عجیبی رو از دست نمیدادم. شاید اگر سه سال پیش میخوندمش مفتونش میشدم و میرفت توی لیست بهترین کتابهایی که خوندم. ولی الان، خیلی جذبم نکرد.
بیستم آبانِ هزار و چهارصد و یک