یادداشت negarin

negarin

negarin

1404/5/8

        ۱.بی‌غم دوری از سولماز، هیچ دلی شاد نمی‌شود. 
بی‌نگاه ویرانگر سولماز، هیچ دلی آباد نمی‌شود. 
بی‌قفسی که سولماز برای پرنده می‌سازد 
هیچ پرنده هرگز آزاد نمی‌شود. (ص ۳۹)

تمام زندگیم آرزو داشتم «سولمازاوچی» باشم. سرکش، گستاخ، وحشی و‌ آزاد، با خنده‌های بلندی که هوا رو می‌شکافه و شور جوونی‌ای که گونه‌ها رو گل‌گون می‌کنه و چشم‌ها رو پر از برق جسارت. زنی که حتی  عشق هم نمی‌تونه غرورش رو زمین بزنه. اما نیستم. سولمازاوچیِ ترکمنِ صحرا‌نشین نیستم. یک جوان (نوجوان؟) قرن بیست و یکمی‌ام که توی این شهر پر دود و دم زندگی می‌کنه و گاهی زندگی انقدر محکم و پرقدرت زیر گوشش سیلی زده که نشونی از برقِ جسارت توی چشم‌هاش نیست. صحرا و دشت و اسب ترکمن هم ندیدم. خیابون‌های شلوغ دیدم و ماشین و هوایی که به جای بوی بهار همیشه بوی گند دود و مازوت می‌ده. فکرم تیراندازی و سوارکاری نیست و تمام موفقیت‌هام توی این درس و کتاب‌های بی‌سر و ته خلاصه می‌شه و زنده‌ موندن وسط آشفته‌بازار زندگی.  از عشاق جسور هم خبری نیست. اینجا هنوز آدم‌ها سرِ پرداختِ صورت‌حساب قهوه‌ای که توی دیدار اول می‌خورن با هم بحث دارن. گمونم زندگی کردن توی این شهر آدم رو بزدل می‌کنه و مطیع. تمام زندگیم آرزو داشتم سولمازاوچی باشم. 

۲.عبور، ذات همه‌چیز است. (ص ۲۱۸)

گالان اوجا، سرور جنگجویان یموت هم که باشی می‌گذری و زندگیت یه بخش کوچیکِ گذرا از تاریخ چندین میلیارد ساله‌ی زمینه. این روزا بیشتر از همه‌چیز به این فکر می‌کنم که همه‌چیز می‌گذره. شادی، غم، خشم و دلتنگی. مثل مستی‌ای که مطمئنی تا چند ساعت دیگه می‌پره و فکر کردن به دائمی بودنش خنده‌‌داره و احمقانه. حتی موجودیت من و همه آدم‌های اطرافم هم گذراست.  فکر می‌کنم توجه به این «گذر» زندگی خیلی خیلی مهمه و باعث می‌شه زندگی در عین تلاطم، روون‌تر و آروم‌تر به نظر بیاد. همه ما «این نیز بگذرد» رو شنیدیم اما کمتر آدمی رو دیدم که واقعا به این اصل توجه کنه. اصولا آدم‌ها با احساسات، اتفاق‌ها و حتی زندگی طوری برخورد می‌کنن که انگار همیشگی و دائمیه. 
کتاب‌ها و سینما گاها این گذرا بودن رو به خوبی نشون می‌دن. نگاه کردن ماجرای طولانی یک شخصیت از دور، ذهن آدم رو به اصل گذرا بودنِ همه‌چیز عادت می‌ده. 
گالان اوجای یموتی رو می‌بینی که می‌جنگه، عاشق می‌شه، بچه‌دار می‌شه، عزیزانش می‌میرن اما زندگی حتی با فاجعه‌ترین اتفاق‌ها دست از گذشتن برنمی‌داره چون «عبور، ذات همه‌چیز است.»

۳.گالان می‌گفت: در راه چیزی مردن، به آن چیز نرسیدن است. (ص ۹۸)

نترسیدن از مرگ از ویژگی‌های مهم شخصیت‌های اصلی آتش بدون دوده. گالان اوجا از مرگ نمی‌ترسه. به مرگ پوزخند می‌زنه و به سمتش می‌تازه. و همین مسئله تبدیلش می‌کنه به سرور جنگجویان یموت و شاعر بهترین دوبیتی‌های صحرا. نترسیدن از مرگ، جسارت و جنون خاصی می‌آره که لازمه‌ی شعر و شاعریه. پنجه در پنجه شدن با مرگ جالب‌ترین ویژگی گالان اوجاست، هر چند گاهی باعث می‌شه لجوج باشه و ظالم و خطرناک. چون کسی که از مرگ نترسه از هیچ چیز دیگه‌ای نمی‌ترسه. 

•درباره‌ی آتش بدون دود
اول که کتاب رو شروع کردم انتظار خوندن یک داستان عاشقانه‌ی پر سوز و گداز رو‌ داشتم اما با همچین داستانی روبرو نیستیم. آتش بدون دود بیش از اونکه داستان عاشقانه باشه داستان جنگ و غروره. حداقل تا اینجای مجموعه. 
شخصیت‌پردازی آتش بدون دود قوی نیست. چندان ضعیف هم نیست. غیر از دو/سه شخصیت اصلی تقریبا هیچ‌چیز از افکار و احساسات بقیه شخصیت‌ها نمی‌شنویم. با این حال اینطور نیست که نشه با هیچ شخصیتی ارتباط برقرار کرد. 
تنش‌های خط داستانی اونقدر که باید گیرا نیستن و نویسنده سریع ازشون می‌گذره. بعضی‌ از وقایع بیشتر از اون چیزی که نویسنده بهشون پرداخته بود پتانسیل پرداخت داشتن. 
یکی از نکاتی که راجع به کتاب وجود داشت و دقیقا نمی‌دونم نقطه ضعف حساب می‌شه یا نه، این بود که نویسنده معمولا کلیات می‌گه. سلیقه شخصی من این شکلیه که دوست دارم در طول قصه جزئیات بشنوم و از کلی‌گویی زیاد خوشم نمیاد. 
من شاعرانگی نوشته‌های نادر ابراهیمی رو دوست دارم و ازش لذت می‌برم اما برای بعضی‌ها ممکنه کلافه‌کننده باشه. 
جلد اول آتش بدون دود خارق‌العاده نبود. اما در حدی بود که قانعم کنه جلد بعدی هم بخونم. 
در کل حس می‌کنم روند کلی داستان توی جلدهای بعدی بهتر می‌شه. تا اینجا که ۲.۵ گرد شده رو به بالا.
      
13

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.