یادداشت negarin
1404/5/8
ویل دورانت توی لذات فلسفه، به یه سری از موضوعات منتخب فلسفه میپردازه که خوندنشون برای من به عنوان مخاطب عام، لذتبخش بود. مخصوصا بخش چهارم که در رابطه با "اخلاق" و بخش هشتم که در رابطه با موضوع "دین" بود. مطالعه فلسفه همیشه از محبوبترین فعالیتهای زندگیم بوده و وقتی از زبون آدم دنیادیده و خوشبیانی مثل ویلدورانت باشه، محبوبتر هم میشه. با این حال، چند تا نکته توجهم رو جلب کرد که نمیدونم بشه اسمش رو نقد گذاشت یا نه: -اگر دنبال مبانی فلسفه هستین احتمالا انتخابای بهتری هم هست. خیلی جاها نوشتهها بیشتر بوی حکمت میده تا فلسفه. -نویسنده بیطرفانه ننوشته. گاهی با توجه به نظر خودش نتیجهگیری ارائه میده. البته من عموما مشکلی با این نتیجهگیریها نداشتم چون با بیشتر نظرات نویسنده موافق بودم و طرز فکرش رو دوست دارم. -کتاب خیلی سال پیش نوشته شده. و همین باعث شده یه سری مطالبش منقضی شده باشه. اما همچنان مباحث ارزشمند کم نداره. -حروفچینی و فونتش ریز و آزاردهنده است. به طور کلی اگر دنبال کتابی هستین که یه مقدمهی جذاب از فلسفه بهتون ارائه بده، لذات فلسفه انتخاب خوبیه. اما من اگر برمیگشتم به عقب شاید با کتاب تاریخ فلسفه شروع میکردم. حس میکنم اونقدر که دلم میخواست نتونستم عمیق مطالعه کنم. احتمالا بازخوانیش رو توی برنامه مطالعاتیم بگنجونم. برشهایی از کتاب: -آنچه ذهن به عالم میبخشد معنی است، نه وجود. -این جهان پیش از آمدن ما بوده است و پس از ما نیز خواهد بود و چون میشنود که انسان خود را معیار همه چیز میداند به خنده میافتد او میداند که بشر در سرگذشت طولانی طبیعت سطری بی نیست و فلسفه اقدامی است برای مشاهده جزء در پرتو کل. -سقراط بودن و به زندان رفتن بهتر از دیو بودن و بر تخت نشستن است. -پشهای که زاد و مرگش در بهاران و دی کی داند که این باغ از کی است؟ -تمام مردان دروغگو و مکار و گزافگو و دو رو و ستیزهجو هستند و همه زنان خودپسند و ظاهرساز و خیانتکارند. ولی در جهان فقط یک چیز مقدس و عالی وجود دارد و آن آمیزش این دو موجود ناقص است. -اگرچه آزادی از قیود اجرای وظایف و وصول به غایات طبیعی است و زن بیفرزند در نظر ما مطعون است و ما را قانع نمیسازد که او معنی رضایت و حیات را دریافته است؛ اگر زنی بجز مادری کاری پیدا کند که نیروی خود را مصروف آن سازد و حیاتش را به کمال برساند عیبی ندارد و طبیعت آن را میپذیرد. -مردم زبون آخرین پناهگاه خود را در تسلط بر فرزندان میجوید. -کودکانت را به من بنما تا بگویم خود چکاره هستی. -مردی که میلیونها ثروت دارد اما موسیقی بتهوون و نقاشی کورو و شعر هاردی یا منظره غروب جنگل پاییزی برایش جز زنگ و صدا چیزی نیست ققط ماده خام انسان است. -اگر عشق و نبوغ هر دو به جان کسی بیفتند گفتارش پر از هیجان و درخشندگی خواهد بود. -شعار تاریخ این است: از سر. -سعادت در درجه اول با تندرستی و بعد با عشق و در آهر با ثروت مربوط است. -زمان دراز است و هنر کوتاه و زیباترین چیزها فرّارترین آنهاست. -صنعت کمیت را بالا میبرد ولی از کیفیت و هنر و تشخیص عافل میماند. وقتی هر صنعتی هنری بود و اکنون هر هنری صنعتی گشته. -آزادهمرد، اخلاق نیک را فقط از خود طلب میکند. -باید زمانی برسد که نردم دریابند بالاترین وظیفه دولت قانونگذاری نیست بلکه تعلیم است. طرح قانون نیست بلکه بنای مدارس است. -حس غرور و افتخار کسی را برانگیز و هر کار میخواهی با او بکن. -تلخترین طنز تاریخ آن است که بیشتر افکار و عقایدی که مردم جان خود را به خاطر آن از دست دادهاند در عمل خنده آور بوده است. -دانستن و دانایی خود را به روی دیگران نکشیدن بالاترین نقطه حکمت است. -آیا خندهآور نیست که موجود ناپایداری بر سیاره ناپایداری ادعای پایداری کند؟ -تا فقر و مرگ باشد خدایان هم خواهند بود. -این پسر و دختر را در حال معاشقه میبینید؟ هیچیک از شرور و زشتیهای این عالم فانی با جلال و شکوه این زیبایی و نیکی برابری نتواند کرد. -ما پیش از آنکه بمیریم نشاط و حیات خود را عاشقانه به موجود تازهتری میدهیم؛ با آوردن فرزندان بر شکاف میان نسلها پل میبندیم و دشمنی مرگ را رفع میکنیم. ۱۴ تیر ۱۴۰۲
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.