negarin

تاریخ عضویت:

شهریور 1403

negarin

@Negarinnn

16 دنبال شده

21 دنبال کننده

                📚 روز تنعم و شب عیش و طرب مرا 
غیر از شب‌ مطالعه و روز درس نیست

دانش‌جوی روان‌شناسی، دانشگاه شهید بهشتی 

کرم کتاب، مجنون یادگیری. 
              

یادداشت‌ها

negarin

negarin

1404/3/30

        📚درباره کتاب بارون‌ درخت نشین
نوشته ایتالو کالوینو/ترجمه مهدی سحابی/نشر نگاه

بارون درخت­‌نشین، روایتی است از پسر نوجوانی به نام کوزیمو که پس از یک دعوای خانوادگی تصمیم می­گیرد ادامه زندگی­‌اش را بر فراز درختان بگذراند و قسم می­خورد که پایش هرگز دوباره به زمین نخواهد رسید. (قسمی که تا آخر عمر، سرسختانه به آن وفادار می­ماند.) روایتی عجیب و در عین حال شیرین. 

بارون درخت­‌نشین مدحیه­‌ای در باب تنهایی است. نوع خاصی از تنهایی که به انزوا نمی­‌انجامد؛ بلکه برعکس با حضوری موثر در جامعه همراه است. اما آنچه این حضور را متمایز می­کند پوزخند زدن به سنن دست و پاگیر و برخی هنجار و ناهنجارهای بی­‌پایه و اساس جامعه است. در نگاه من درخت­‌نشینی کوزیمو را می­توان دهن­‌کجی او به نظام اجتماعی دانست، گرچه او خود را از جامعه جدا نمی­کند. با این‌همه انگیزه و نیت کوزیمو از درخت­‌نشینی در قسمت اعظم کتاب اندکی مبهم به نظر می­‌رسد. همانطور که راوی داستان (برادر کوزیمو) می­‌گوید:«حقیقتی که او جستجو می­کرد از تیره دیگری بود، حقیقتی یکپارچه بود که نمی­شد آن را با واژه­ها بیان کرد بلکه باید با آن و در درون آن زندگی می­کردی. همانگونه که او زیست. تا دم مرگش سرسختانه به خویش وفادار ماند و تنها به این وسیله بود که توانست به ما درسی بیاموزد. »
 
شخصیت "جووانی خلنگ"، شخصیت مورد علاقه من در تمام کتاب بود. راهزن سرشناسی که کتاب خواندن را دوست دارد و پس از آشنایی با کوزیمو و قرض کردن کتاب از او علاقه­‌اش به ادبیات و دانش به حدی می­رسد که راهزنی را رها می­کند و گوشه­‌ای به کتاب خواندن مشغول می­‌شود. جوشش احساسات و علاقه او نسبت به چیز شگفت­‌انگیز و خارق­‌العاده­‌ای به نام "کتاب" و تغییری که مواجهه با ادبیات می­تواند در شخصیت آدمی ایجاد کند برایم کاملا قابل درک است. 
 
حکایت عشق نیز در "بارون درخت­‌نشین" عجیب و در عین حال زیباست. گرچه شخصیت ویولتا (معشوقه کوزیمو) از آن گونه شخصیت­هاست که درک رفتارش و همذات­‌پنداری با او حداقل برای من، غالبا سخت است. در قسمتی از کتاب ویولتا از کوزیمو می­پرسد: «فکر نمی­کنی عشق باید به معنی از خودگذشتگی مطلق باشد؟ بعنی که آدم باید خودش را به حساب نیاورد؟» و کوزیمو پاسخ می­دهد: «عشق فقط زمانی رخ می­دهد که آدم خودش باشد. با همه نیرویش». دیدگاه من به دیدگاه کوزیمو نزدیک­تر است. هر چند عشق همیشه تغییر می­‌آفریند، اما گمان می­کنم عشق حقیقی نباید تمام هویت انسان را به یغما ببرد. بلکه باید جرئت تازه­‌ای به تو بدهد برای اینکه خودت باشی؛ هر چند مدت زمان این تجربه، اندک باشد.  

در نهایت، "بارون درخت­‌نشین" را دوست داشتم چون شاعرانه است و زندگی شاعرانه را می­‌ستاید. چون به ادبیات ارادت دارد و به معجزه کلمات، باور. چون شخصیت­­های عجیب و به یادماندنی می­‌آفریند. چون بوی سبزه­‌زار می­‌دهد و خواندنش حس و حال خوردن گردوی تازه زیر سایه درخت گردوی تناوری را دارد که سایه مطبوعش روح طبیعت را به تو یادآوری می­کند. 

اگر به دنبال روایتی دلچسب هستید که در عین حال حرف­های مهمی برای گفتن داشته باشد بارون درخت­‌نشین انتخاب مناسبی خواهد بود.
      

3

negarin

negarin

1404/3/30

        1. مرگ: در کمال ناباوری، همه می­‌میرند. 
مرگ. مفهوم سمجی که از اول زندگی بیخ گوشت خر خر می­کنه؛ ولی بودنش اونقدر همیشگی و بدیهیه که گاهی فراموش می­کنی که هست، که یک روز می­‌آد، دستت رو می­گیره و بی­رحمانه از تمام تعلقاتت جدات می­کنه. 
لحظه­‌ای که برای اولین بار با جدیت متوجه می­شی که یک روز قراره بمیری و این حقیقت گریزناپذیر مثل یه چک آبدار می­خوره توی صورتت، لحظه ترسناک و در عین حال شکوهمندیه. ترسناکه، چون ما انسانیم و نیستی و عدم، دهشتناک­‌ترین چیزیه که می­تونیم تصور کنیم. و شکوهمنده، چون تازه اون لحظه­‌ست که می­فهمی لحظه، تنها چیزیه که داری. اون لحظه­‌ست که متوجه می­شی عطر گل شمعدونی چقدر حیرت­‌انگیزه، حس لمس کاغذ کتاب­‌ها چقدر دلنشینه، چای چقدر خوشمزه­‌ست و آغوش دوست­‌هات چقدر دلچسبه. 
نزدیکی به مرگ آدم رو شاعر می­کنه. وقتی می­فهمی مرگ وجود داره زندگی رو مثل معشوقی که می­دونی فردا دیگه کنارت نخواهد بود بغل می­کنی و با تمام تلخی­‌ها و تیرگی­‌هاش، تا جایی که نفس داری می­‌بوسی. مرگ، مسلم­ترین و قطعی­‌ترین حقیقت زندگیه. اولش پذیرشش سخته اما کم کم باهاش رفیق می­شی و می­فهمی که پذیرش زندگی بدون مرگ، می‌تونه از پذیرش مرگ هم تلخ‌تر باشه. مرگ با تمام تیرگیش، از معدود چیزهاییه که به زندگی ارزش زیستن می­ده و چیزی که لحظه­‌ها رو اصیل می­کنه، محدود بودنشونه. 

پس­‌زمینه سیاه و تیره مرگ، رنگ­های لطیف زندگی را با همه خلوصشان آشکار می­کند و به چشم می­آورد
(نقل قول از سانتایانا)

2. آزادی: متاسفانه یا خوشبختانه، تو آزادی!
بچه که بودم عاشق موتورسواری بودم. حدود 6 سالم بود که بلاخره برای اولین بار با بابا سوار موتور شدم. بهش اصرار کردم فرمون رو بده دست خودم و بعد از کلی غر زدن بابا فرمون موتور رو داد به من. چند ثانیه­‌ای  اطرافم رو نگاه کردم و وقتی فهمیدم جدی جدی فرمون موتور توی دستای منه از شدت ترس، زدم زیر گریه. جیغ می­‌کشیدم و می­‌گفتم: الان می­خوریم به دیوار. من بلد نیستم موتور برونم. 
گمونم بخش زیادی از رویکرد انسان به آزادی توی همین خاطره کوتاه مشهوده. با تمام وجود برای آرمان مقدس آزادی می­جنگی و وقتی بلاخره تا حدی به دستش می­‌آری می­‌فهمی که آزاد بودن، تصمیم­ گرفتن و حتی خواستن، به نوبه خودش سخته. فرمون توی دستاته اما نمی­‌دونی چجوری برونی و از ترس اینکه به دیوار نخوری می­زنی زیر گریه. گاهی فرمون رو کلا رها می­کنی و گاهی هم یکی رو پیدا می­کنی که به جای تو برونه. در حالی که باید فرمون رو سفت بچسبی و هر چقدرم که اولاش سخت و هولناک باشه، روندن رو یاد بگیری. 

3. تنهایی: در وطن خویش غریب. 
همیشه دیدن تابلوهایی که به یه زبان غریبه نوشته شدن یه دلهره عجیب رو توی وجودم فعال می­کنه. گمونم وقتی می­گن غریبی سخته، منظورشون از غریبی و غربت همچین حسی باشه. یه احساس عجیب جدا افتادگی و عدم تعلق که دلگیرترین و غمناک­‌ترین احساس دنیاست. گاها نسبت به تمام هستی و وجود این احساس رو دارم. انگار که زندگی یه شهر دور افتاده­‌ست که زبون آدم­هاشو بلد نیستم و غربت داره خفه­‌م می­کنه. 
قضیه اینه که ما آدم­ها تنهاییم. مهم نیست چقدر ارتباطات مستحکمی داشته باشی، همیشه­‌ی خدا یه بخش­هایی از وجودت هست که تنهاست و هر چقدر هم که ارتباط خوبی با یه آدم داشته باشی، گاهی حس می­کنی یه خلا عجیبی میونتون هست که هیچ­وقت پر نمی­شه. واسه همینه که نیمه­‌ی گمشده افسانه­‌ی کودکانه­‌ای بیش نیست. خیال خام کامل شدن با یه آدم دیگه اونقدر ساده­انگارانه­‌ست که توی سال­های اول بزرگسالی متوجه ناممکن بودنش می­شی. 
انسان تنها به دنیا می­‌آد و تنها هم از دنیا می­ره؛ اما قطعا این قضیه دلیلی برای کم ارزش بودن روابط انسانی نیست. دوستی و عشق زیباترین طغیان­‌هایی هستن که آدم­ها بر علیه تنهایی ابدیشون انجام می­دن و نابود نه، ولی کمرنگش می کنن. طوری که دیگه اذیت­‌کننده نباشه. 

4. پوچی: هیاهوی بسیار برای هیچ.
برای خود 16 ساله­ام می­نویسم: گشتم، نبود، نگرد، نیست! دنبال معنی نباش. معنی مقدر شده­‌ای وجود نداره. معنی رو باید ساخت تا رنج پوچی رو قابل تحمل کنه و زندگی رو زیباتر. معنا پیدا کردنی نیست، ساختنیه. هر چی بیشتر بگردی کمتر پیدا می­‌کنی. به قول سهراب: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم. 
در افسون گل سرخ شناور شو، خودتو بسپر به جریان زندگی. از چرایی زندگی هم سوال بپرس و بهش فکر کن، اما توقع نداشته باش واسه سوال بی­‌جواب، جواب پیدا کنی. 
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
      

9

negarin

negarin

1404/3/30

        📖 تنهایی پرهیاهو / بهومیل هرابال / ترجمه پرویز دوائی / نشر پارس کتاب

تنهایی پر هیاهو روایتی است از تنهایی غم‌بار انسان مدرن در عصر صنعت و ماشین‌آلات. نقدی رسا و تکان دهنده بر پوچی عمیقی که آورده‌ی کمونیسم و سوسیالیسم است. روایتی که در کنار نقدهای اجتماعی‌اش، به دلواپسی‌های اگزیستانسیالیستی بشر به صورت فردگرایانه نیز می‌پردازد. 

هرابال داستان مردی را روایت می‌کند که برای ۳۵ سال تمام در کارخانه کاغذ باطله مشغول خمیر کردن کتاب‌هاست. تمام دلخوشی او اکتشاف کتاب‌ها و‌ نجات دادن برخی از آن‌ها از چنگال دستگاه پرس است. احترامی که او برای کتاب‌ها قائل است مبارزه‌ای نهان علیه نظام اجتماعی‌ای است که در پی خرد و خمیر کردن فرهنگ و هنر و ادبیات است و مناسکی که او در مواجهه با کتاب‌ها رعایت می‌کند؛ در واقع معنای غایی زندگی اوست. 

و‌ ناگهان، پس از ۳۵ سال زیست عاشقانه در زیرزمین کارخانه کاغذ باطله، دستگاه‌هایی غول آسا و کارگرانی با دستکش‌های آبی و نارنجی که هیچ چیز از روح کتاب و حس لطیف لمس کاغذ نمی‌دانند جایگزین مرد می‌شوند. 
و خداحافظ خوشبختی‌های کوچک.

پوچی عمیقی که مرد پس از کنار گذاشته شدن از کاری که برای چند دهه شخصیتش را تعریف می‌کرد، با آن مواجه می‌شود تکان‌دهنده است.

عشق مرد و دختر کولی دامن‌فیروزه‌ای، از غمبارترین و تاثیرگذارترین بخش‌های کتاب است. روایتی تلخ از معصومیت دختری که «چیزی جز این نمی خواست که هیزم در آتش بخاری بریزد». از شخصیت ایلونکا (دختر کولی) زیاد صحبت نشد اما غم تلخ روایت او را از یاد نخواهم برد.

ایرادی که تا حدی به کتاب وارد است نداشتن انسجام است. نویسنده درباره موضوعات مختلفی صحبت کرده اما برای شخص من، تمام دغدغه‌های نویسنده انقدر جذاب هست که تعددشان خسته‌ام‌ نکند. همچنین نقل قول‌هایی از بزرگانی همچون کانت و امثالهم در کتاب را نپسندیدم. 

به طور کلی تنهایی پر هیاهو را اثر بزرگ و درخشانی می‌دانم. اثری که بدون اضافه‌گویی و شعار، پوچی و تنهایی عظیمی که انسان عصر معاصر با آن روبروست را بررسی می‌کند‌.
      

3

negarin

negarin

1404/3/30

        📖 همه می‌میرند / سیمون دوبوار / ترجمه مهدی سحابی / نشر نو 

سیمون دوبوار در همه می‌میرند داستان مردی را روایت می‌کند که به بی‌مرگی دچار است. فکر جاودانگی و نبودن مرگ ممکن است در نگاه اول وسوسه‌آمیز به نظر برسد. چرا که وحشت ذاتی انسان از مردن را کمتر می‌کند. اما نویسنده در این کتاب قصد دارد این امر مهم را برای خواننده تصویر کند که محدود بودن زندگی تنها چیز معنابخش در آن است. 

همه‌ می‌میرند کتابی است در ستایش مرگ. شرحی است بر پوچی هولناکی که جاودانگی و نبود مرگ به دنبال دارد. نه به این خاطر که زندگی چیز بی‌ارزشی است که باید هر چه زودتر تمام شود، بلکه به این خاطر که مرگ اصالت‌بخش زندگی است. مفاهیم مهمی همچون عشق و دوستی معنا دارند، چون مرگ وجود دارد. چون زمان محدود است، اختصاص دادن زمان به دیگری ارزشمند است و چون «وجود» محدود است، ادراک موجودیت فرد دیگر با «عشق» فضیلت‌ است. شجاعت، ایثار، اشتیاق و بسیار مفهومِ مهم دیگر، اهمیت و معنایشان را مدیون وجود مرگ‌اند‌. 

در واقع، همانطور که هگل بیان می‌کند ادراک هر چیز وابسته به ادراک متضاد آن است. درک زندگی بدون ادراک مرگ ناممکن به نظر می‌رسد چرا که بخش زیادی از هویت زندگی به مرگ گره خورده است. همانطور که مرگ را نمی‌توان بدون تعریف زندگی‌ تعریف کرد، تعریف زندگی‌ بدون مرگ هم ناممکن به نظر می‌رسد. 

هر چند مفهوم و محتوای کتاب برای من بسیار جذاب است و جهان‌بینی نویسنده را ستایش می‌کنم، فرم ارائه محتوا گاها خسته‌کننده و توأم با اضافه‌گویی بود‌. گاهی شرح شخصیت اصلی از زندگی ۶۰۰ ساله‌اش (که وجود اکثرشان چندان هم ضروری نبود) زیادی کش‌دار و حوصله‌ سر بر می‌شد.‌ به گمانم امکان انتقال پیام اصلی به صورت مختصرتر نیز وجود داشت. ‌

به طور کلی، کتاب همه می‌میرند را از لحاظ ادبی کتابی متوسط ارزیابی می‌کنم که اگر به مفاهیم مرگ‌‌اندیشانه علاقه داشته باشید خواندن آن برای شما جذاب خواهد بود.
      

3

negarin

negarin

1404/3/30

        خانه ادریسی‌ها - غزاله علیزاده

خانه ادریسی‌ها بیش از هر چیز روایتی است شاعرانه. زنانگی و لطافت نگاه نویسنده در نوع کلماتی که به کار می‌برد و توصیفات دقیق و ظریفی که از اطراف دارد کاملا مشهود است. به گمانم دلیل علاقه شخصی‌ام به این کتاب، همین شاعرانگی و لطافت باشد. اثری با ریتم کند و آرام که توصیفات شاعرانه، شخصیت‌های پرداخت‌شده و جذاب و توجه بی‌نظیرش به جزئیات آن را به اثری خواندنی تبدیل می‌کند. 

خانه ادریسی‌ها روایتی است از زندگی یک خانواده منزوی اشرافی که در عمارتی بزرگ در سرزمینی خیالی زندگی می‌کنند. داستان خانه‌ ادریسی‌ها از آن‌جا شروع می‌شود که در محل زندگی خانواده ادریسی انقلابی شکل می‌گیرد. یکی از اندیشه‌های اساسی حزب هدایت‌کننده این انقلاب، عدم وجود مالکیت خصوصی است. به همین دلیل خانه‌ی بزرگ خانواده ادریسی که سال‌ها در انزوای کامل در آن زیسته‌اند مصادره شده و به خانه‌ای عمومی تبدیل می‌شود که سیلی از انسان‌های مختلف به آن سرازیر می‌شوند. خانه ادریسی‌ها داستان مواجهه شخصیت‌های منزوی خانواده ادریسی با انسان‌هایی است که در خانه آن‌ها اسکان داده شده‌اند. روایتی از خشم، ترس و البته عشق.

درست نمی‌دانم منظور نویسنده از برخی قسمت‌های این کتاب همانطور است که من برداشت می‌کنم یا خیر. با مطالعه دیگر یادداشت‌های نوشته شده پیرامون این کتاب نیز به جایی نرسیدم. معتقدم مقصود غزاله علیزاده از برخی قسمت‌های این کتاب نقد حزب چپ و کمونیسم است. ماشینی شدن انسان بعد از حکومت کمونیسم، تقلیل انسان به ابزاری برای رسیدن به اهداف دیگر و مرگ هنر، لطافت و شاعرانگی چیزهایی است که اگر کتاب را با این اندیشه بخوانیم کاملا مشهود و مشخص است.

بزرگ‌ترین نقطه قوت خانه ادریسی‌ها شخصیت‌پردازی و دقتی است که غزاله علیزاده به جزئیات شخصیت‌ها دارد. با آن‌که تعداد شخصیت‌ها در این کتاب زیاد است اما همگی آن‌ها با دقت خوبی پردازش شده‌اند. همگی شخصیت‌های یکتا هستند که قصه‌ی خودشان را دارند. شخصیت‌هایی با انگیزه‌ها و ارزش‌های متفاوت که تمامشان به خوبی برای خواننده معرفی می‌شوند.

اما بزرگترین نقطه ضعف کتاب کم بودن عنصر کشش در پی‌رنگ داستان است. شاید اگر بر خلاف من پیوند خوبی با نثر شاعرانه کتاب برقرار نکنید خواندن خانه ادریسی‌ها حوصله‌تان را سر ببرد و چه بسا نصفه و نیمه رهایش کنید. 

اما اگر به کتاب‌های با ریتم آرام، با توصیفات هنرمندانه و جزئی و شخصیت‌هایی که همیشه در ذهنتان رسوب می‌کنند علاقمندید، خانه ادریسی‌ها انتخاب مناسبی برای مطالعه است.
      

2

negarin

negarin

1404/3/30

        اهل غرق: روایتی از نفرینی به نام زندگی مدرن

داستان اهل غرق از منیرو روانی‌پور در جزیره‌ای واقع در جنوب ایران می‌گذرد. جزیره‌ای که مردم آن به وجود موجوداتی به اسم «آبی‌ها» باور دارند که در دل دریا زندگی می‌کنند و پادشاه خبیث دریا، بوسلمه. 

همین موضوع باعث خلق فضای رئالیسم جادویی در حدود یک سوم ابتدایی کتاب شده و اتمسفری که منیرو روانی‌پور در این قسمت روایت می‌کند مسحورکننده است. تصویری سورئال از ترکیب موجودات خیالی با باورهای سنتی یک جامعه کوچک منزوی. 

ترس از بوسلمه، پادشاه دریا، و خشم و نفرین او‌ چنان در دل ساکنان جزیره ریشه‌ دوانده که بخش اعظم زندگیشان بر محور جلوگیری از خشم اوست و حاضر به انجام هر کاری برای رضایت او هستند.

پیچش داستان از آنجا آغاز می‌شود که کم‌کم پای مردم شهری، مردمی که از جوامع مدرن هستند به جزیره باز می‌شود.‌ ساکنان جزیره برای اولین بار در عمرشان با وسیله‌ای به نام رادیو آشنا می‌شوند و زندگی شهری را از نزدیک می‌بینند. با مسائل سیاسی درگیر می‌شوند و زمزمه‌هایی می‌شنوند از رویدادی به نام انقلاب. و شاید بزرگ‌ترین نفرین بوسلمه برای ساکنان جزیره همین بود: ورود به دنیای کسل‌کننده و خشک مدرن. 

پس از چندی اوضاع به هم ریخته می‌شود. از زندانی شدن شخصیت اصلی به دلایل سیاسی گرفته تا ساختن پاسگاه و جاده در جزیره. چیزهایی که فاصله افراد جزیره را از روزهایی که به بوسلمه و پری‌های دریایی اعتقاد داشتند بیشتر می‌کند و آن‌ها را وارد دنیایی می‌کند که به مراتب پیچیده‌تر و ظالم‌تر از پادشاه دریاها است. 

اهل غرق کمتر از آنچه باید، در جامعه ایران خوانده شده. با اینکه از دیدگاه من از بسیاری از رمان‌های فارسی معروف، از قبیل چشم‌هایش بزرگ علوی و حتی سمفونی مردگان یک سر و گردن بالاتر است. فضا و اتمسفر خاص و نوآورانه بزرگ‌ترین نقطه قوت این کتاب است. ترکیب رئالیسم جادویی و فضای جنوب ایران، مولد روایتی خواندنی و گیرا شده.‌ 

تصمیمم برای کنکاش رمان‌های فارسی، به خصوص آن‌ها که کمتر خوانده و قدر دانسته شده‌اند با اهل غرق شروع شد و تجربه‌ای بسیار دلچسب رقم زد. (با تشکر از استاد ادبیات، دکتر محمد راغب.) خواندنش را، به خصوص اگر به رئالیسم جادویی علاقه دارید و در جست و جوی روایتی نو هستید پیشنهاد می‌کنم.
      

5

negarin

negarin

1404/3/30

        کلیدر، جلد اول و دوم: شروع یک سفر به یاد ماندنی.

کتابفروش محبوبم می‌گفت که کلیدر، درس جامعه‌شناسی‌ است. و به راستی که کلیدر، با شخصیت‌های متعدد و پرداخت پرجزئیاتشان‌که هر کدام سمبول قشری از جامعه ایران‌اند، شیرین‌ترین درس جامعه‌شناسی است که تا به حال آغاز کرده‌ام.

دولت آبادی زندگی ایلیاتی را خوب می‌شناسد و سودازدگی‌ کویری را می‌توان به وضوح در اثرش مشاهده کرد. روح کوچ‌نشینی و بی‌پروایی تقریبا در تمام شخصیت‌های اصلی داستان دیده می‌شود. چه در گل محمد که به نوعی نماد این‌گونه خلقیات است و چه در شخصیتی همچون زیور که صبورانه غم را تحمل می‌کند. 

زیور تا به اینجا برای من شخصیت قابل توجهی است‌.‌ گاه به چشم‌هایش فکر می‌کنم. به اینکه نگاه چنین زنی با چنین غم‌های بزرگی، آنگاه که با روح کویر آمیخته شود چقدر می‌تواند نافذ و بُرا باشد.‌

سفرم به کلیدر تازه شروع شده و مدت‌ها ادامه خواهد داشت. تا به اینجا، کلیدر یکی از شیرین‌ترین تجربیاتم از رمان فارسی را رقم زده و مشتاقانه به سراغ جلدهای بعدی خواهم رفت.
      

4

negarin

negarin

1404/3/30

        آناکارنینا: مطالعه¬ای جامعه شناختی در باب "زن" در جامعه مردسالار 
آناکارنینا، بیش از آنکه رمانی عاشقانه باشد اثری است حول محور زن در جامعه روسیه قرن نوزدهم. جامعه¬ای که زن را تنها در نقش¬های سنتی مادر و همسر پذیراست. هر چند تولستوی در حاشیه داستان به موضوعات بسیار متنوعی همچون مرگ، معنا، خیانت، عشق، ازدواج، سوسیالیسم و حقوق کارگر و... نیز می¬پردازد اما تعدد این موضوعات به هیچ عنوان موجب پراکندگی و اضافه¬گویی نمی¬شود. در واقع کلیت روایت و شخصیت¬ها آنقدر پر جزئیاتند که پتانسیل بحث راجع به گستره متنوعی از موضوعات را فراهم می¬کنند.  
تولستوی در این رمان داستان آناکارنینا را روایت می¬کند. زنی زیبا از خانواده¬ای اشرافی که پس از سالها زندگی زناشویی و با وجود داشتن فرزند، به افسر جوانی به نام ورونسکی دل می¬بازد. آنا در جست و جوی معنا در زندگی است و این معنا را در عشق می جوید. در رها کردن شوهری که  از او بیزار است و حس می¬کند سالها شور زندگی را در او کشته. در مقابل، رابطه با آنا برای ورونسکی چیزی جر ارضای حس جاه طلبی نیست. آنا زنی-ست زیبا، با موقعیت اجتماعی ممتاز و در یک کلام دست نیافتنی. به دست آوردن آنا برای ورونسکی هدفی بود که پس از فتح جذابیتش را به کلی از دست داد. پس از زندگی مشترک احساسات آنا نسبت به ورونسکی نیز رو به افول نهاد.  
آنا همیشه در جست و جوی نوعی کمال و خوشبختی است و وقتی پس از زندگی با ورونسکی نیز این کمال را نمی¬یاید بار دیگر با پوچی عمیقی روبرو می¬شود. آنا در تلاش برای گریز از چارچوب¬های جامعه، در نهایت قربانی ساختار می¬شود. جامعه او را طرد می¬کند و پس از چندی حتی عشق، که تمام زندگیش را در راه آن فدا کرده بود از دست می-دهد. نگنجیدن در چارچوب¬های اجتماع او را به عنوان یک زن در ورطه نابودی می¬کشاند و این در حالی است که در این جامعه، خیانت برای مردان، هرگز چنین جزایی ندارد. رمان با خیانت برادر آنا به زنش آغاز می¬شود اما او به هیچ عنوان گرفتار طرد اجتماعی و... نمی¬شود. همسر او دالی، نیز به دلیل نداشتن حمایت مالی و خانوادگی قادر به جدایی و نبخشیدن شوهرش نیست. شخصیت دالی سمبولی از زن سنتی است که در جامعه مردسالار مجبور به پذیرش نقش¬های سنتی حود است حتی اگر شوهرش به او خیانت کند.  
طرد اجتماعی که گریبانگیر آنا شد حتی برای ورونسکی، معشوق آنا پیش نمی¬آید. او به راحتی در تمام محافل اشراف و بزرگان رفت و آمد می¬کند بدون اینکه کسی راجع به رابطه او با زنی شوهردار سوالی بپرسد یا او را ملامت کند. انگار که گناه، تنها زمانی گناه است و مستحق مجازات که زنی آن را انجام داده باشد.  
زمانی که از جامعه مردسالار و رفتار آن نسبت به آنا صحبت می¬کنیم؛ مقصودمان درست بودن کار آنا و خیانت او نیست. مقصود دقیقا این است که جامعه، خیانت را برای زن و مرد به یک میزان شنیع و نادرست نمی داند و این چیزی است که تولستوی در آناکارنینا روایت می¬کند.  
در سوی دیگر داستان شخصیت لوین قرار می¬گیرد. شخصیتی عمل¬گرا، سخت¬کوش و جدی که او هم مانند آنا در جست و جوی معنا در زندگی است. ازدواج لوین و کیتی گویی از دیدگاه تولستوی یک ازدواج ایده¬آل است. ازدواجی که با عشقی سوزان و آتشین شروع نمی¬شود و مشکلات خاص خود را هم دارد اما هر دو طرف با بردباری با این مشکلات برخورد می¬کنند و سعی می¬کنند به فهم مشترکی از وجود دیگری برسند. جست و جوی لوین برای معنای زندگی در صفحات آخر به این می¬انجامد که بفهمد هیچ پاسخ قطعی و شکوهمندی برای "پرسش معنای زندگی چیست؟" وجود ندارد. متوجه می¬شود معنای زندگی را باید در اتفاقات روزمره و کوچک جست و مهم¬تر از هر چیز معنا بیش از آنکه یافتنی باشد، ساختنی است. لوین در انتهای داستان ابهام هستی و وجود را می¬پذیرد. او می¬پذیرد که دنیا خاکستری است و بر خلاف آنا از جست و جوی کمال و روشنی مطلق دست می¬کشد. و از دیدگاه من این دقیقا همان چیزی است که لوین را رستگار و آنا را نابود می¬کند.  
مهم ترین نقطه قوت تولستوی در راوی¬گری روایتی چنین سترگ و چندلایه این است که تولستوی یک راوی به شدت بی¬طرف است. او صبورانه و با ظرافت جزئیات و بخش¬های مستور و پنهان شخصیت¬ها را توصیف می¬کند بی¬آنکه قضاوتشان کند. تولستوی در آناکارنینا حرف نمی¬زند. بلکه اجازه می¬دهد اعمال شخصیت گویا باشند. 
مطالعه کتاب آناکارنینا حدود دو ماه به طول انجامید و یکی از بهترین تجربه¬های مطالعاتی-ام بود. تجربه¬ای شکوهمند از شناخت شخصیت¬هایی که چنان باجزئیات ترسیم شده بودند که گاهی احساس می¬کنم به وضوح می¬شناسمشان. مطالعه آناکارنینا برای هر انسان شیفته ادبیات، اوج لذت خواهد بود.
      

64

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.