یادداشتهای مریم محسنیزاده (217) مریم محسنیزاده 1 ساعت پیش یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 3.8 17 "یک روز مانده به عید پاک" ساختار جالبی دارد. سه داستان کوتاهی که در یک روز مانده به عید پاک از سه مقطع زمانیِ شخصیتی واحد رقم میخورد. شاید بتوان گفت کتاب یک نوولا است. این کتاب زویا پیرزاد هم مثل بقیهٔ آثارش، حسی از زندگی دارد و واقعگراست. هر سه پرده با مناسبت زمانی، موتیفها و شخصیتهای تکراری به هم پیوند میخورند. بخش "هستههای آلبالو" اتفاق پررنگتر و پایانبندی خوبی دارد. دو بخش "گوشماهیها" و "بنفشههای سفید" حول احساسات اِدموند و اتفاقات عادی زندگی میچرخند. اما فضاسازی و شخصیتپردازیِ خوب اِدموند، مادرش و طاهره است که خواننده را غرق در داستان و جذبِ قلم روان و دوستداشتنیِ نویسنده میکند. 0 2 مریم محسنیزاده دیروز زنان پیشرو: داستان هایی برای دختران ایران الهام نظری 4.0 13 کتاب نگاه گذرا و کوتاهی به زندگی برخی از بانوان موفق و با ارادهٔ ایرانی دارد و مجموعهٔ نسبتاً خوبی برای آشنایی نوجوانان با زنان پیشگام به وجود آورده. پرداخت کم به قصهٔ هر زن و شیوهٔ روایت چندان به دل نمینشیند. تصاویر کتاب هم از جایی به بعد افت کیفیت پیدا میکنند. قطعاً کتاب مجموعهٔ کاملی از بانوان موفق ایرانی نیست اما هدفش انگیزهبخشی و تقویت اراده و باور قلبی دختران است. اینکه زن بودن محدودیت نیست و با داشتن باور به تواناییها، هیچچیز غیرممکن نخواهد بود. اینکه دختران رویاها را جدی دنبال کنند، خودشان را باور کنند تا دیگران هم باورشان کنند. اینکه از تلاش کردن خسته نشوند، صبور باشند، هدفمند و پیگیر باشند. اینکه در خودشان تحول ایجاد کنند تا تأثیرگذار باشند. و اینکه هرجا کم آوردند، به یاد آورند "فردا آفتاب دوباره طلوع خواهد کرد!" 0 2 مریم محسنیزاده 2 روز پیش دستورالعمل های فیل آبی برای ایده یابی محمدحسین نیرومند 4.3 6 ایدهیابی و داشتن ایدههای خلاقانه از دغدغههای اصلی هر هنرمند است. این کتابِ فوقالعاده به خواننده کمک میکند تا به روش مهندسی ایده تسلط پیدا کرده و آن را به تکنیکی ناخودآگاه تبدیل کند. درواقع با تمرین و ممارست میتوان مراحل ایدهیابی را ذهنی کرد تا در خلق اثر هنری، الهامات اتفاق بیفتد. کتاب تقسیمبندی خوبی دارد اما ازطرفی بهخاطر حجم بالای مطالب، ممکن است باعث شلوغیِ ذهن شود. نویسنده با بهرهگیری از مثالهای متعدد روش رسیدن به ایده را بیان میکند؛ اگرچه راههای ایدهیابی را منحصر به تقسیمبندی کتاب نمیداند. حاشیههای کتاب که با فونت کوچکتر نوشته شده، اطلاعات مفیدی اضافه بر مطلب میدهد که به درک بهتر موضوع کمک میکند. از دیگر نقطهقوتهای کتاب، صفحهآرایی رنگی و متفاوت و طراحی کاریکاتور متناسب با مسئلهٔ مطرحشده است. همچنین استفادهٔ خلاقانه از فیل آبی و آیکونهای طراحیشده و هماهنگ با هر بحث، به جا افتادن روشِ ایدهیابی کمک میکند. در آخر خلاصهای از روشهای ایدهیابی به همراه آیکون فیل آبی ارائه شده که دید جامعی به مخاطب میدهد. 0 2 مریم محسنیزاده 3 روز پیش آقاجلال به روایت تازه محمود گلابدره ای 2.9 3 کتاب به زندگی جلال آلاحمد پرداخته اما در قالبی نو و خلاقانه. با این وجود روایتها پرداخت خوبی ندارند و کشش برای خواندن ایجاد نمیکنند. شاید کتاب برای کسی که علاقمند است از جلال بیشتر بداند یا دوستدار اوست میتواند جالبتوجه باشد. 0 5 مریم محسنیزاده 3 روز پیش مثل همه ی عصرها زویا پیرزاد 3.1 19 واقعاً داستانهای این کتاب مثل همهٔ عصرها هستند؛ یکنواخت و عادی. زویا پیرزاد، آنِ زندگی روزمرهٔ زنان (اغلب خانهدار) را به تصویر میکشد. بیشتر داستانها اتفاق، حادثه و کشمکش ندارند اما نویسنده همین سادگی را جوری روایت کرده که بعد خواندن کتاب دلت میخواهد قلم دست بگیری و چند صفحهای از روزمرهات را روایت یا تایپ کنی؛ روایتی که رنگوبویی از لحظهلحظهٔ زندگی بدهد. 0 9 مریم محسنیزاده 4 روز پیش نامه های جلال آل احمد علی دهباشی 2.5 1 نامههای جلال آیینهای از روحیات صریح، بیپروا و رک و راست او هستند. گاه طنز و خوشمزگی دارد و گاه با تندی کلام، تکه میاندازد. این نامهها نشاندهندهٔ موضعگیریهای جلال و نفوذ کلام او میباشند. خواندن نامهها میتواند کاری کسلکننده باشد اما بهترین منبع برای شناخت خودِ واقعیِ نویسنده بهشمار میرود. از میان نامهها، نامه به نیما دوستداشتنی بود. در راستای نقدی که جمالزاده به "مدیر مدرسه" کرده، جلال هم نامهای به جمالزاده نوشته که تندزبانی زیادی دارد. درحالیکه نقدهای جمالزاده بهجا و در کمال ادب است، اما نامهٔ جلال رنگوبویی از نیشوکنایه دارد. به نظر میآید هرجا داستانهای جلال زبان تند و تیزتری دارد، انگار به خودِ جلال نزدیکتر میشود. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/2/1 امنیت و دو داستان دیگر آریل دورفمن 4.1 4 "از کتابهایی بود که دوست نداشتم تموم بشه 🫠" اولین داستانهایی بود که از آریل دورفمن میخواندم و فوقالعاده مشتاق خواندن سایر آثارش هستم. با اینکه کتاب کوچکی بود و میشد در یک نشست کوتاه یا در یک رفتوآمد مترویی خواندش، اما من آرام و نرم خواندم و از خواندنش لذت بردم. فضا و حالوهوای داستانها تا مدتی من را میگرفت؛ انگار باید بین هر داستان مکث میکردم و اجازه میدادم تا تهنشین شود. آریل دورفمن برای نوشتن داستانهایش عموماً از واقعیت الهام میگیرد و به سارتر ارادت خاصی دارد. او اغلب اندیشه و درونیات شخصیتهای دغدغهمند را به تصویر میکشد. داستان "همهٔ دار و ندارم" نقدی است بر استبداد و جنگ که به زندگی یک ترامپتنواز میپردازد. موتیفِ ترانهٔ ممنوعه، به خوبی توی متن جاگذاری شده و موجب پیشبرد داستان میشود. توصیفات پر جزئیات داستان، فوقالعاده تصویرساز هستند بهطوریکه مثل یک فیلم یا فریمهای انیمیشن، تصاویر در ذهن شکل میگیرد، احساسات مخاطب را درگیر کرده و موجب همذاتپنداریاش میشود. داستان در خلل فلشبک مداوم به گذشته جلو میرود و پایانبندی خوبی دارد که رنگوبویی از امید میدهد. دیالوگها هم عالی هستند؛ در ادامه دیالوگ پایانیِ داستان را میآورم: _ این چه ترانهای است؟ تا حالا نشنیده بودم _ تو نشنیدهای بابا جان. درست است، از این به بعد هم دیگر نمیشنوی. _ کی میشنوم بابا؟ _ یک روز میشنوی، دور نیست آن روز. داستان "خورش" در دورهٔ جنگ میگذرد و توسط زنی روایت میشود که همسرش به زندان افتاده. زن از وضعیتش میگوید و نویسنده افکار و درونیاتش را خیلی خوب بیان میکند. داستان بیشتر شبیه برش دردناکی از زندگی زنِ منتظری است که احساسات مخاطب را برمیانگیزد؛ همسری که منتظر شنیدن خبری از زنده ماندن شوهرش است. تنها نقطهقوت داستان این است که دورفمن، استیصال زن درمانده را خوب نشان میدهد و این داستانک هم شروع و پایان خوبی دارد. داستان "امنیت" دربارهٔ اقدامات امنیتی شدید بعد از یازده سپتامبر در فرودگاه آمریکاست. داستان چندان قوی نیست اما کلمات جوری کنار هم قرار گرفتهاند که به مخاطب حس خوبی میدهند. 1 23 مریم محسنیزاده 1404/1/31 دیلماج حمیدرضا شاه آبادی 3.6 59 "دیلماج" با فرم متفاوت نامهنگاری و ترکیب خیال و واقعيت، رمانی تاریخی خلق میکند. رمانی که بیشتر شبیه روایتی از زندگینامهٔ میرزایوسف مستوفی و برشی از تاریخ است. این قالب اگرچه نو بود اما چندان جذابیت نداشت. رمان دیدی کلی از زمانه و زیستِ میرزایوسف مستوفی، تعامل آدمها و اوضاع اجتماعی میدهد. از این منظر، فضا بهخوبی منتقل شده است. اما در پرداخت چالشها و حوادث داستان، شخصیت دچار گِرههای جدی نمیشود. گاه خردهروایتها، ناتمام رها میشوند و گاه به مسئلهای خیلی سطحی اشاره میشود؛ مثلاً اینکه چطور شخصیت درگیر فراماسونری شد؟ یا چطور میرزایوسف تغییر کرد و به مسیرهای مختلف کشیده شد؟ اگرچه داستان، مسیر انحراف یک شخصیت را به نمایش گذاشته بود و در فصل آخر به خواننده تلنگری میزد که نکند روزی به میرزایوسفِ دیلماج تبدیل شود؛ اما به خاطر عبور گذرا از نقطهعطفها و انفعال شخصیت، نتیجه و تأثیر رمان از چیزی که انتظار میرفت، کمتر شده بود. انگار کتاب در ابتدا با داستانی عاشقانه و توصیفات تصویرساز شروع میشد و هرچه پیش میرفت، هم سرعت اتفاقات زیاد میشد و هم بُعد تاریخی رمان پررنگ میشد. بهطوریکه از جایی به بعد دیگر رمان از فرمتِ داستانی خود فاصله میگرفت. از نقطهقوتهای کتاب، زبان متناسب با دورهٔ تاریخی، یعنی زمان قاجار است. نثر قوی و هماهنگ، از همان ابتدا در انتخاب عنوان دیده میشود؛ "دیلماج" واژهٔ ترکی و به معنای مترجم است، شغلی که شخصیت در آن فعالیت دارد. نوشتن رمان تاریخی و ایجاد شخصیتی خیالی بر پایهٔ واقعيت، کار سخت و پرزحمتی است و مطالعهٔ عمیق میطلبد. نویسنده در مصاحبه با شهرستان ادب میگوید: « من سهسال، هرروز بعدازظهر، با ذرهبین اسناد دستنوشت فراماسونری را که خواندنشان بسیار مشکل بود، میخواندم و با خط خودم رونویسی میکردم و مینوشتم. بعد سهسال، رفتم سراغ دستنوشتههای خودم و تازه نوشتن "دیلماج" را شروع کردم.» 0 3 مریم محسنیزاده 1404/1/31 داستانهای کوتاه ادگار آلن پو پریسا سلیمانزاده اردبیلی 3.8 8 داستانهای ادگار آلنپو فُرم و سبکهای متفاوتی دارند. گاه داستانها به خاطر فضاهای ترسناک و سیاه، عناصر ماورایی، شخصیتهای مرموز و تِم روانشناختی به سبک گوتیک نزدیک میشوند. گاهی فضای عجیب، منزجرکننده، دلهرهآور و مضامین مرگ در داستانها آثار ماکاباره را به ذهن میآورد. به همین دلیل عدهای او را خالق ژانر داستانهای سیاه میدانند. بعضی اوقات داستانها تِم کارآگاهی پیدا میکنند و به ژانر وحشت و هراسِ پلیسی نزدیک میشوند. گاهی داستانها در ژانر علمی_تخیلی هستند و آلنپو عناصر کیهانی را به کار میگیرد. بعضی اوقات پو با فضای وهمآلود و عجیب، ذهن بیمارگونه و افکار واهیِ شخصیتها، داستانهای شگفت و رازآلود را رقم میزند. گاه هم متنها فُرمی از داستانهای عامیانه و فولکلور پیدا میکنند. بهطورکلی میتوان گفت آلنپو نویسندهای مرموز و غریب است که تحتتأثیر تخیلات رمزآلود یا ترسناک، داستانهای سرگرمکننده مینوشت. علیرغم این موضوع همیشه منطق و استدلال را در نوشتن رعایت میکرد؛ بهطوریکه معتقد بود کابوسهای شبانه هم چهارچوب مشخصی دارند. آلنپو باور داشت داستان باید به اندازهٔ کافی کوتاه باشد و کلمات باید در خدمت داستان باشند. از این مجموعه، در "قصهٔ هزار و دوم شهرزاد" اشاره به جنگل سنگی، گیاهانی که بر بدن حیوانات میروییدند، گیاهانی که نور متصاعد میکردند و پانویسها جالب بودند. داستان هم به سبک آلنپو پایان مییابد و نهایتاً شهرزاد را به دار میآویزند. داستان عامیانهٔ "سقوط در گرداب مالستروم" هیجانانگیز است و توصیفات تصویرساز خوبی دارد. عموم داستانهای آلنپو توصیفهای پر جزئیات دارند اما گاهی هم گزارشی میشوند و به مقاله نزدیک میگردند. اطلاعاتی که در مقدمهٔ داستان "قتل در خیابان مورگ" آمده، جالب است. این داستان در سال ۱۸۴۱ نوشته شد و نوعی از داستان پلیسی را ایجاد کرد که بعدها، شخصیت شرلوک هلمز بر اساس آن خلق شد. مابقی داستانها را به خاطر ژانر و فضایی که داشتند و حسوحال ناخوشایندی که منتقل میکردند، دوست نداشتم. ادگار آلنپو آمریکایی، متولد ۱۸۰۹ بود و در ۳۷ سالگی فوت کرد. آلنپو از نوجوانی شعر میسرود و "کلاغ" معروفترین شعر اوست. عموماً شعرهای پو به سبک گوتیک بوده و به مرگ یا روانی نامتعادل مربوط میشوند. آلنپو با نوشتن در مجلات و روزنامهها به داستاننویسی و نقدهای تند و تیز ادبی روی آورد. اگرچه پو شعرهای زیادی نوشته ولی عموماً به عنوان داستاننویس شناخته میشود. او مدتی به خدمت ارتش درآمد و در دانشکدهٔ افسری تحصیل کرد. روحیهٔ بیثبات و انتقادات ستیزهجویانهٔ ادگار آلنپو، دایرهٔ دوستانش را محدود کرده بود. دائمالخمر بودن مشکلاتی برایش ایجاد کرده و همیشه شور و آشفتگی در طول زندگیاش وجود داشت. هر ساله جایزهای به نام "جایزهٔ ادگار" به بهترین اثر در گونهٔ رازآلود اعطا میگردد. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/28 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 10 ○شاهکاری در تراژدی○ کتاب "افسانههای تِبای" شامل نمایشنامههای "ادیپوس شهریار"، "ادیپوس در کلنوس" و "آنتیگنه" است. این سه افسانه بر اساس اسطورهٔ دودمان لابداسیدها توسط سوفوکلس نوشته شده که مربوط به سرگذشت خاندان شاهی تِبای است. موضوع هر سه نمایشنامه مرتبط بوده و دربارهٔ سرنوشت یک خانواده است. خواندن این نمایشنامهٔ کلاسیک با ترجمهٔ بینظیر و حماسی شاهرخ مسکوب، حسی از شکوه به خواننده میدهد. 1⃣ افسانهٔ ادیپوس شهریار: اگر به لحاظ اصول داستاننویسی به این افسانه نگاه شود، مشخص میگردد شروع خوبی دارد و از دل حادثه آغاز میگردد؛ شهر را طاعون و بلا فراگرفته و برای رهایی از این درد و رنج باید از خدایان کمک گرفت. خدایان میگویند باید در جستجوی گناهکاری بود و قصاص خون را با خون گرفت یا مردی را از شهر راند تا آلودگی پالایش شود. اینجاست که ادیپوس در پیِ یافتن حقیقت و گناهکار برمیآید. او مشتاق است بداند از چه تباری است. این مسئله، حادثهٔ محرک جذابی برای شروع این تراژدی است. دردناکیِ سرنوشت ادیپوس از دانایی است و حادثهٔ محرک این افسانه، از آگاهی و جستجوی حقیقت میآید. شاهرخ مسکوب دراینباره میگوید:" نوشتن تراژدی برای لذت بردن از معرفت به رنج است." دیالوگهای این نمایشنامه فوقالعاده قدرتمند، وزین و تأثیرگذار هستند. دیالوگی که بین ادیپوس و تیرزیاس شکل میگیرد پرتنش و گیرا است؛ از سویی ادیپوس در مقام شاه اصرار بر پرده برداشتن از راز دارد و درمقابل تیرزیاس پافشاری بر برملانکردن از حقیقتی شوم دارد. سرنوشتِ شوم ادیپوس در نمایشنامه بارها از زبان شخصیتها هشدار داده میشود؛ پیشگو میگوید:" او که بینا آمد کور خواهد رفت." در انتها خودِ ادیپوس سزای چنین سرنوشت دردناکی را که یارای تحمل آن بر دوش ندارد، چنین میشمارد:" آنگاه که همهچیز نازیباست دیدگان را چه حاصل؟" ازطرفی حضور همسرایان در نمایشنامه، به نیرومند کردن تِم، پررنگ ساختن محتوا و القای فضا و حالوهوا کمک کرده است. ادیپوس مردی است حقیقتجو و دادگر که آرزوی بهروزی مردم را دارد و همین مسئله او را به یافتن حقیقت وامیدارد. جایی که ادیپوس درمییابد که یابندهٔ حقیقت و عامل همهٔ این فجایع، هر دو یکنفرند؛ اوج تراژدی رقم میخورد. گویی در اینجا آگاهی، آغاز رنج و تلخکامی است. این طرز فکر از افسانههای یونانی و سامی نشأت میگیرد که گناه را زادهٔ معرفت میدانند و بهعنوان نمونه به داستان آدم و حوا اشاره میکنند. ازاینرو کتبی چون تورات و کمدی الهی دانته، دانایی را رنجی برای دانایان و رهایی برای همگان برمیشمارند. در جایی از افسانه، به رنج بودن آگاهی چُنین اشاره میشود:" کاش هرگز نزاده بودی تا معمای نمیگشودی" عموماً افسانهٔ ادیپوس را دربارهٔ اعتقاد یونانیان به جبرِ سرنوشت میدانند؛ اینکه از تصمیمات مُقدّر خدایان هیچ راه گریزی نیست. اما برخی به اهمیت افشای حقیقتِ کتمانشده اشاره میکنند؛ حقیقتی که گذر زمان پرده از آن برمیدارد. افسانهٔ ادیپوس نهتنها بر شکلگیری بسیاری از قصص و افسانههای بعد از خود که در ایجاد نظریات روانشناسی نقش داشته است. نظریهٔ "عقدهٔ ادیپِ" فروید بر پایهٔ همین افسانه شکل گرفته. او معتقد است که کودک، خواستِ ناخودآگاه به تملّک والدِ ناهمجنس خود و دوری از والد همجنس خود دارد. از "افسانهٔ ادیپوس" چند نسخهٔ سینمایی ساخته شده است؛ نسخهٔ پازولینی عليرغم ریتم کندی که دارد، به خاطر پیوند دادن داستان به زمان حال دید نوگرا به افسانه دارد. خلاصهٔ افسانهٔ ادیپوس: بر فرزند لائیوس مقدّر است که پدر خود را بکشد و مادرش را به زنی گیرد. چون اُدیپوس زاده میشود، از ترس افسون اهریمن و از آنجا که پدر و مادر نمیخواستند دست به خون پسر بیالایند، وی را بر کوهی دوردست رها میکنند تا بمیرد. چوپانی او را مییابد و به کورینتوس میبرد. وقتی ادیپوس جوان از تقدیرش آگاه میگردد، چون پدرخوانده و مادرخواندهاش را والدین واقعی میپندارد، از کورینتوس میگریزد تا سرنوشت شومش را دگرگون سازد. در راه شهر تِبای لائیوس پدر راستین خود میرسد و او را میکشد. در برخورد با ابوالهول، مردم آن شهر را از مصیبتی بزرگ میرهاند و به شُکرانهٔ آن، جانشینِ شهریار پیشین و همسرِ مادر خویش میگردد و تیر تقدیر به آماج مینشیند. بعد از سالها فرمانروایی، مرگ و طاعون سرزمین را فرامیگیرد و شهریار در پی رهایی از این بلا به خدایان رو میآورد. 2️⃣ ادیپوس در کلنوس و 3⃣ آنتیگنه: ادیپوس از یوکاسته، دو پسر به نامهای پولونیکس، اتئوکلس و دو دختر به نامهای آنتیگونه و ایسمنه داشت. این دو نمایشنامه در ادامهٔ "ادیپوس شهریار" آمده، به مرگ ادیپوس و پسرش اشاره دارد و با محوریت آنتیگنه است. ادیپوس که سرنوشت شومی دارد به کلینوس میرود اما مردم آنجا هم او را از خود میرانند. مردم همهٔ فجایع را از سرنوشت و تقدیر شوم او میداند. پسران ادیپوس در طلب پادشاهی هستند و مردم تِبای در پی ادیپوس تا او را به شهر بازگردانند. از دیالوگهای جذاب و پرکِشش این بخش، گفتگوی پرتنش هایمن و کرئن بر سر مرگ آنتیگونه است. شخصیتپردازی خوب کرئن با روحیهای یکدنده و مغرور، کسی که به سختی از موضعش کوتاه میآید، به نمایشنامه قوت بخشیده است. کرئن تسلیم شدن را ضعف میداند و ازاینرو آنتیگنه را در غاری زندانی میکند. دو دلداده، آنتیگنه و فرزند کرئن، از هم دور میشوند و تقدیری جز مرگ ندارند. اما سرنوشت دست بالا را در این افسانه دارد و کرئن بهناچار تسلیم تقدیرِ شوم میشود. در این داستان تقدیر و سرنوشت مسئلهٔ مهمی است؛ پیک در دیالوگی میگوید:" هیچکس را از گردش تقدیر رهایی نیست. اوست که عزیز و ذلیل میدارد. سعادت و شقاوت به مویی بسته است." 0 3 مریم محسنیزاده 1404/1/28 ادیپ شهریار سوفوکلس 4.5 2 "شاهکاری در تراژدی" اگر به لحاظ اصول داستاننویسی به این افسانه نگاه شود، مشخص میگردد شروع خوبی دارد و از دل حادثه آغاز میگردد؛ شهر را طاعون و بلا فراگرفته و برای رهایی از این درد و رنج باید از خدایان کمک گرفت. خدایان میگویند باید در جستجوی گناهکاری بود و قصاص خون را با خون گرفت یا مردی را از شهر راند تا آلودگی پالایش شود. این مسئله، حادثهٔ محرک جذابی برای شروع این تراژدی است. دردناکی سرنوشت ادیپوس از دانایی است و حادثهٔ محرک این افسانه، از آگاهی و جستجوی حقیقت میآید. اینجاست که ادیپوس در پیِ یافتن حقیقت و گناهکار برمیآید. او مشتاق است بداند از چه تباری است. دیالوگهای این نمایشنامه فوقالعاده قدرتمند و تأثیرگذار هستند. دیالوگی که بین ادیپوس و تیرزیاس شکل میگیرد پرتنش و گیرا است؛ از سویی ادیپوس در مقام شاه اصرار بر پرده برداشتن از راز دارد و درمقابل تیرزیاس پافشاری بر برملانکردن از حقیقتی شوم دارد. سرنوشتِ شوم ادیپوس در نمایشنامه بارها از زبان شخصیتها هشدار داده میشود؛ پیشگو میگوید:" او که بینا آمد کور خواهد رفت." در انتها خودِ ادیپوس سزای چنین سرنوشت دردناکی را که یارای تحمل آن بر دوش ندارد، چنین میشمارد:" آنگاه که همهچیز نازیباست دیدگان را چه حاصل؟" ازطرفی حضور همسرایان در نمایشنامه، به نیرومند کردن تِم، پررنگ ساختن محتوا و القای فضا و حالوهوا کمک کرده است. ادیپوس مردی است حقیقتجو و دادگر که آرزوی بهروزی مردم را دارد و همین مسئله او را به یافتن حقیقت وامیدارد. جایی که ادیپوس درمییابد که یابندهٔ حقیقت و عامل همهٔ این فجایع، هر دو یکنفرند؛ اوج تراژدی رقم میخورد. گویی در اینجا آگاهی، آغاز رنج و تلخکامی است. این طرز فکر از افسانههای یونانی و سامی نشأت میگیرد که گناه را زادهٔ معرفت میدانند و بهعنوان نمونه به داستان آدم و حوا اشاره میکنند. ازاینرو کتبی چون تورات و کمدی الهی دانته، دانایی را رنجی برای دانایان و رهایی برای همگان برمیشمارند. در جایی از افسانه، به رنج بودن آگاهی چُنین اشاره میشود:" کاش هرگز نزاده بودی تا معمای نمیگشودی" عموماً افسانهٔ ادیپوس را دربارهٔ اعتقاد یونانیان به جبرِ سرنوشت میدانند؛ اینکه از تصمیمات مُقدّر خدایان هیچ راه گریزی نیست. اما برخی به اهمیت افشای حقیقتِ کتمانشده اشاره میکنند؛ حقیقتی که گذر زمان پرده از آن برمیدارد. افسانهٔ ادیپوس نهتنها بر شکلگیری بسیاری از قصص و افسانههای بعد از خود که در ایجاد نظریات روانشناسی نقش داشته است. نظریهٔ "عقدهٔ ادیپِ" فروید بر پایهٔ همین افسانه شکل گرفته. او معتقد است که کودک، خواستِ ناخودآگاه به تملّک والدِ ناهمجنس خود و دوری از والد همجنس خود دارد. افسانهٔ "ادیپ شهریار" را با ترجمهٔ بینظیر شاهرخ مسکوب خواندهام و از ترجمهٔ فاطمه عربی اطلاعی ندارم. از "افسانهٔ ادیپوس" چند نسخهٔ سینمایی ساخته شده است؛ نسخهٔ پازولینی عليرغم ریتم کندی که دارد، به خاطر پیوند دادن داستان به زمان حال دید نوگرا به افسانه دارد. خلاصهٔ افسانهٔ ادیپوس: بر فرزند لائیوس مقدّر است که پدر خود را بکشد و مادرش را به زنی گیرد. چون اُدیپوس زاده میشود، از ترس افسون اهریمن و از آنجا که پدر و مادر نمیخواستند دست به خون پسر بیالایند، وی را بر کوهی دوردست رها میکنند تا بمیرد. چوپانی او را مییابد و به کورینتوس میبرد. وقتی ادیپوس جوان از تقدیرش آگاه میگردد، چون پدرخوانده و مادرخواندهاش را والدین واقعی میپندارد، از کورینتوس میگریزد تا سرنوشت شومش را دگرگون سازد. در راه شهر تِبای لائیوس پدر راستین خود میرسد و او را میکشد. در برخورد با ابوالهول، مردم آن شهر را از مصیبتی بزرگ میرهاند و به شُکرانهٔ آن، جانشینِ شهریار پیشین و همسرِ مادر خویش میگردد و تیر تقدیر به آماج مینشیند. بعد از سالها فرمانروایی، مرگ و طاعون سرزمین را فرامیگیرد و شهریار در پی رهایی از این بلا به خدایان رو میآورد. 1 7 مریم محسنیزاده 1404/1/27 برای یک شب عشق امیل زولا 4.1 2 داستان "برای یک شب عشق" ساختاری کلاسیک دارد. امیل زولا در ابتدا نرم و آرام به معرفی شخصیتها و مکان میپردازد و فوقالعاده قوی شخصیتپردازی میکند. توصیفات هم غالباً تصویرساز هستند و با جزئیات آورده میشوند. داستان ایدهٔ جالبی دارد؛ مردی منزوی و فلوتنواز شیفتهٔ دختری در عمارت روبهرویشان میشود. ازقضا دختر رفتارهای عجیبی دارد که ...! دیگه بقیهاش رو نمیشه گفت 😁 داستان لو میره. 0 4 مریم محسنیزاده 1404/1/27 نانتاس امیل زولا 3.9 4 کتاب ساختار کلاسیک و دوستداشتنی دارد. اولین داستانی بود که از امیل زولا میخواندم و علاقمند به مطالعهٔ دیگر آثار این نویسندهٔ ناتورالیستِ فرانسوی شدم. با اینکه موضوع و ایدهٔ داستان بارها مورد استفاده قرار گرفته و تکرار شده اما همچنان جالب بود، اگرچه پایانبندی چندان قوی و جذاب نبود. ادامهٔ یادداشت ممکن است داستان را فاش کند: داستان دربارهٔ بلندپروازیهای جوان فقیری برای رسیدن به ثروت و سعادت در محیط بورژوازیِ پاریس است. با پیشنهادی (دستِ غیبْگونه)، زندگی شخصیت از این رو به آن رو میشود. رسیدن به موقعیتی بالاتر اول ماجراست اما گرفتاری در دام عشق کار را برای شخصیت پیچیده میسازد. این ایدهٔ تکراری دستمايهٔ ساخت فیلم و داستانهای بسیاری است؛ ازجمله سریال چاردیواری. از نکات قابلتوجه کتاب، تأکید نویسنده بر سرنوشتِ غیرمنصف است! همچنین وجود خدمتکار و سریدار در خانهٔ کسی که وضع مالی مناسبی نداشت، جای تعجب دارد؛ البته این مسئله حکایت از شیوهٔ زندگی و فرهنگ فرانسویان دارد. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/27 داراب نامه طرسوسی ابوطاهر محمد بن حسن بن علی بن موسی الطرسوسی 3.8 2 "دارابنامه" نوشتهٔ ابوطاهر طرسوسی و به گردآوری دکتر ذبیحالله صفا در دو جلد است. کتاب آمیزهای از داستانهای اساطیری و حکیمانه است که به برخی از پادشاهان کیانی و هخامنشی میپردازد. داستانها دربارهٔ شخصیت بهمن، هما، داراب و اسکندر میباشد. در ادبیات، دو دارابنامهٔ بیغمی و دارابنامهٔ طرسوسی وجود دارد (طرطوس احتمالاً شهری در سوریه یا شام بوده) که روایت "دارابنامهٔ" طرسوسی با روایت فردوسی تفاوت جدی دارد. ذبیحالله صفا از سه نسخه برای تنظیم کتاب بهره برده است. در مقدمه، اطلاعات جالبی در رابطه با داستانگزاری و راویان مشهور ایرانی آمده. "دارابنامه" نیز به همین شیوه نقل شده و در گذر زمان بخشهایی از آن از دست رفته. واژههای متن علیرغم کهن بودن، عموماً قابلفهماند. ادامهٔ یادداشت ممکن است داستان را فاش سازد: "دارابنامه" دربارهٔ داراب، فرزند هما و بهمن، پادشاه کیانی است. (گویند شهر داراب در فارس را داراب بنا کرده) بهمن، پسر اسفندیار، پسر گُشتاسبِ کیانی است. درابتدا بهمن یا اردشیر به کینهجوییِ خاندان رستم، فرامرز را میکشد. هما از پدرش بهمن، داراب را باردار میشود. چون فرزند از خواهر زاده میشود، او را دور از چشم مردم به آب فرات میسپارند. (اینجا ارجاع به داستان موسی دارد؛ حتی در انتخاب نام داراب، چون "موسی" یعنی از آب گرفته شده و "داراب" یعنی در آب. ازطرفی داراب از نسل عاد بوده و قد بلندی داشته) چوپانی به نام هرمز او را از آب میگیرد و میپرورد. داراب پس از ماجراهایی سر از قصر هما درمیآورد. مادر با دیدن فرزندش در مجلس، شیر از پستانهایش جاری میشود و میفهمد که او فرزندش است. (اینجا یاد داستان "مثل آب برای شکلات" افتادم) هما که پادشاه است، دوباره داراب را بازمییابد. در اينجا درام جالبی در داستان شکل میگیرد؛ هما ازطرفی به خاطر مِهرِ مادری در پیِ داراب است و ازطرفی به خاطر حرامزاده بودن و حفظ قدرت، نمیخواهد راز را فاش سازد. طی ماجرایی سپاهیان هما، از او که سی سال پادشاه ایران بود روبرمیگردانند و تاجوتخت پدرانش را به روم میدهند. جنگ بین ایران و روم در پیش است. اینجاست که هما میگوید تاجوتخت از آن داراب است که فرزند اردشیر است. در ادامه داستانهای شگفتی پیش میآید؛ ازجمله پنهان شدن هما در غار و اینکه توسط دشمنان دیده نمیشد ولی هما آنها را میدید یا رفتن داراب به جزیرهٔ یکچشمها. گویند داراب شبی را با ناهیدِ رومی گذراند و از او اسکندر به دنیا آمد که او را به در معبدِ ارسطو گذاشتند. در این اثناء، هر روز بزی خود را به کوه رسانده و اسکندر را شیر میدهد. بعد پیرزنی او را بزرگ میکند تا چهارساله میشود. پیرزن او را به دست ارسطاطالیس (ارسطو) میسپارد که فرهنگ و دانش به او میآموزد و خبره و شهره میشود. به واسطهٔ شهرت، کودک سر از کاخ پدربزرگِ مادری درمیآورد. مهرنوش (خالهٔ کودک) عاشق کودک (اسکندر) میشود. همین سبب خشم پدربزرگ و فرار اسکندر میشود. اسکندر که مهارت در پیشگویی خواب داشته به شهر دیگری میرود و منزلتهایی مییابد. او که از ریشهاش مطلع میگردد و میفهمد فرزند داراب است، در پی بازگشت به ایران میشود. اما ارسطاطالیس او را از رفتن بازمیدارد و توهینهای ناشایستی به ایرانیان میکند. اسکندر ناراحت شده و ارسطاطالیس را زندانی میکند. ارسطاطالیس هم که حق استادی بر او دارد، میرنجد و نفرینش میکند. از آن پس اسکندر علمش را از دست میدهد. بخش آخر داستان دربارهٔ مواجه اسکندر با بوراندخت و حملات متقابل این دو به ایران و روم میباشد. روشنک یا بوراندخت، دختر دارایِ دارایان (داراب ابن داراب) است. جلد اول تا جایی ادامه پیدا میکند که اسکندر سربازی را در پی بوراندخت میفرستد. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/26 اتاق قرمز ادوگاوا رانپو 3.7 34 داستانها با ماجراهای غریب و رازآلود پیش میروند. شخصیتها هم رفتارهای عجیب، افکار بیمارگونه و روانی آشفته دارند. عنصر خیال، نیروی اهریمن و شرّ در داستانها نقش پُررنگی دارد. انگار که وَرِ یین (Yin) در قصههای این نویسندهٔ ژاپنی سنگینتر است. کتاب سرشار از ایدههای دهشتناک و منزجرکننده است که در دنیای خیالِ کاغذی، رنگوبوی واقعی میگیرند. کتاب پُر از "چی میشد اگه"های عجیب است؛ چی میشد اگه انسان، صندلی بود؟ یا چی میشد اگه آدم از خوابیدن میترسید؟ داستان "صندلی انسانی" ایدهٔ خلاقانهٔ غریبی دارد و شخصیت درگیر لذتی ناپسند و به قول خودش شیطانی است. داستان "دو زندگی پنهان" با غافلگیریِ قابلِ حدسی پایان مییابد. ایدهٔ نمایشیِ "اتاق قرمز" هم پرکشش و تا حدی نخنما است. نویسندهٔ کتاب، تارو هیرائی ملقّب به ادو گاوا رانپو و اهل ژاپن است. او که در داستانهایش تحتتأثیر ادگار آلن پو بود به ادو گاوا رانپو نامگذاری شد. 0 18 مریم محسنیزاده 1404/1/25 درس خوشنویسی میخاییل شیشکین 3.5 2 کتاب "درس خوشنویسی" شرححال و یادداشتی از معلم خوشنویسی هست که بین تدریس و چطور نوشتن حروف، از اوضاع و احوال زندگیاش هم تعریف میکند. علیرغم ترجمهٔ خوبی که کتاب داشت، داستان نتوانست من را جذب کند. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/24 چنگ و دندان تی سی بویل 3.0 1 یادداشت ممکن است بخشی از داستان را فاش کند: کتاب از مجموعه شاهکارهای پنج میلیمتری و به ترجمهٔ اسدالله امرایی است. تی. سی. بویل، نویسندهٔ اثر در سال ۱۹۸۸ میلادی جایزهٔ پِن فاکنر را برای رمان "پایان جهان" دریافت کرد. داستان "چنگ و دندان" دربارهٔ شخصیت بیکاری است که درگیر ماجراهای عجیب و ناخواستهای میشود. شخصیت سر شرطبندی و قُپی آمدن برای جلب توجه دختری، صاحب یک گربهٔ وحشی میشود. او که جرأت نه گفتن ندارد، دست به کاری احمقانه میزند. از منظری تیپ شخصیتی مرد شباهت به پدر در داستان "جزء از کل" دارد. مرد عاشق زنی شده که همه چیز را خیلی ساده و ناز میبیند و کمی حماقت دارد. او درگیر ماجرایی، غیرمنتظره، عجیب و پرآشوب میشود. چیزی که داستان را متفاوت میکند، حضور گربهای وحشی در آپارتمان است. نیویورک تایمز دربارهٔ داستان میگوید:" درعینحال که فضایی عجیب در داستان وجود دارد، بویل موفق به ایجاد نشاطی مُفرط در روایت داستان خود شده است." شخصیت در انتها دیگر آدمی ترسو یا محافظهکار نیست و پایان داستان هم بهطور مستقیم بیان نمیشود. 0 3 مریم محسنیزاده 1404/1/24 مردی که به شیکاگو رفت ریچارد رایت 3.9 2 "مردی که به شیکاگو رفت" برخلاف عنوانش داستان که نه، بلکه یک ناداستان بود. حتی با اغماض میشود گفت پایان داشت. روایتی از عقاید یک سیاهپوست دربارهٔ مسئلهٔ تبعیض نژادی و نَقل یک سری خاطره از خشونتها و نادیدهانگاریهاست. ریچارد رایتِ آمریکایی از ناملایمتیها و رفتار ناپسند جامعهٔ آمریکا نسبت به کارگران سیاهپوست نوشته بود. کتاب بیشتر رنگوبوی تلخِ چشمپوشی از حقوق قشر رنگینپوست را داشت؛ گروهی که عموماً طبقهٔ پاییندست جامعه در نظر گرفته میشوند. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/24 اقیانوس جان چیور 2.6 4 چیور در داستانهایش به زندگی آدمهای حومهٔ شهر میپردازد؛ از این نظر او را "چخوف حومهها" مینامند. او در ابتدا تحتتأثیر همینگوی بود و بعد به سبک چخوف مینوشت. جان چیور که از نویسندگان نسل دوم آمریکا است در سال ۱۹۷۹ میلادی برندهٔ جایزهٔ پولیتزر شد. داستان "اقیانوس" روایت مردی است که بر اثر اخراج از کارش، با ترسهایی در زندگی روزمره روبهرو میشود. او به روزانهنویسی روی میآورد تا از حس خطرش بگوید. داستان، شروع خوب و گیرایی دارد و از نیمچه طنزی برخوردار است. اگرچه پایان، سبک متفاوتی دارد که ممکن است به مذاق هر خوانندهای خوش نیاید. "اقیانوس" از مجموعه شاهکارهای پنج میلیمتری و به ترجمهٔ روانِ احمد اخوت است. جان چیور، داستانهایش را در اتاق تنگ و بدون پنجرهٔ کنار شوفاژخانه که به "غار" معروف بود، مینوشت. او همیشه فاصلهٔ پنج طبقهای خانه تا اتاق کارش را، با کت و شلوار و کراوات میرفت. بعد لباسهایش را به جالباسی آویزان میکرد و با شورت، بلوز ورزشی و کفش کتانی تمام روز را مشغول نوشتن میشد. چیور تعداد زیادی یادداشت روزانه دارد که خود بیسانسورش را نشان داده است. این یادداشتها پس از فوتش به نسخ خطی هاروارد فروخته شد. چیور قبل از خواب برای سه فرزندش کتاب میخوانده و عاشق دو اِلمان باران و قطار بوده که در داستانهایش نقش پررنگی دارند. او در چند تا از داستانهایش، کاراکتر پدرش را وارد کرده است. 0 3 مریم محسنیزاده 1404/1/23 راز قطار آبی آگاتا کریستی 3.9 5 از نقطهقوتهای این کتاب، شخصیتپردازی خیلی خوب است؛ کریستی ویژگیها و عادتهای هر شخصیت را با جزئیات آورده و پروبال داده. ویژگیهای شخصیتی جدیدی از پوآرو در این رمان آمده؛ مثلاً وقتی احساساتش تحریک میشود، دوست دارد چای گیاهی بنوشد یا در جایی از کتاب برای دقت بالا و مهارت نکتهسنجیاش مثال جالبی میزند؛" گربه بودم و دنبال سوراخ موش گشتم. سگ بودم و بو کشیدهام و رد چیزی را که خواستم پیدا کردهام. سنجاب هم بودهام؛ هر تکّهای از حقیقت را که دیدهام جمع کردم و یک جا انبار کردهام. حالا باید بروم انبارم و فندقی را که چندین سال پیش انبار کردهام بردارم." ماجرا را راوی دانای کل روایت میکند و حدوداً یکسوم از داستان میگذرد که سروکلّهٔ کارآگاه پوآرو پیدا میشود. معمایی بودن ماجرا، برای خواننده کشش ایجاد میکند اما خود داستان هم استخوانبندی خوبی دارد و دیالوگها عالی هستند. همچنین طرح جلد حالوهوای دوستداشتنیای دارد. "راز قطار آبی" پایانبندی خیلی خوبی دارد و با دیالوگی جذاب به پایان میرسد: _ زندگی هم مثل قطار است، پیش میرود و خیلی هم خوب است که پیش میرود. _ چرا؟ _ چون قطار عاقبت به مقصدش میرسد. در این مورد در زبان شما ضربالمثل جالبی هست. لینوکس خندید و گفت: _ سفر با عشق پایان میپذیرد. ولی ظاهراً این ضربالمثل در مورد من مصداق ندارد. _ چرا چرا. مصداق دارد. شما هنوز جوانید. جوانتر از آنکه خودتان فکر میکنید. به قطار اعتماد کنید مادموزل. رانندهٔ این قطار خدای متعال است. سوت قطار دوباره به گوش رسید پوآرو دوباره زیر لب گفت: _ به قطار اعتماد کنید مادموزل. به هرکول پوآرو هم اعتماد کنید. چون خیلی چیزها میداند. 0 17