یادداشت‌های محدثه قاسم پور (32)

        حتما شما هم این حس را زندگی کردید. بعد از خواندن کتابی که حسابی با قلب‌تان بازی کرده، چند وقتی دوست ندارید، کتاب جدیدی بخوانید. 

تا چند وقت جمله‌ها و کلمه‌های کتاب توی سرتان رژه می‌روند و این حال من بود بعد از خواندن کتاب خار و میخک شهید یحیی سنوار.

دوست داشتم باز هم از سنوار بخوانم. جستجو کردم و به سنافور رسیدم. اول کلمه‌ی سنافور توی سرم چرخید و دوست داشتم معنی آن را بفهمم؟! 
همان صفحه‌های اول به جوابم رسیدم. سنافور، میله‌ی بلند‌ی است و تیربرق مرکزی شهر غزه با گردنی برافراشته که محل شروع نبرد خنجرها بوده است.

بعد دیدم با سنافور همسن و سال هم درآمدیم. سنافور قبل از خار و میخک(۲۰۰۴) یعنی سال ۱۹۹۱، درست در سال تولدم نوشته شده و این انگیزه‌ی بیشتری شد که ببینم فلسطین در سال تولدم چه شکلی بود؟. 

شروع کردم به خواندن. سنافور داستان نوجوانی است به نام اشرف حسن یوسف بعلوجی. اشرف یکی از مبارزان حماس است و سنوار آن را در زندان رمله اسرائیل نوشته است. انگار که باهم در یک زندان بودند و اشرف دوست نداشته خاطره‌هایش نوشته شود ولی سنوار برای اینکه دنیا اشرف و کار بزرگ او را بشناسد، دست به قلم می‌شود. 

از نظر تعداد صفحه یک پنجم خار و میخک است و فقط ۷۵ صفحه دارد همین باعث شده که خار و میخک هم تجربه‌های غنی‌تری را به نمایش بگذارد هم داستان آن پرکشش‌تر و ناب‌تر باشد. 

ولی خواندن سنافور هم خالی از لطف نیست‌ با قد کشیدن یک مبارز از نوجوانی تا زدن به دل نبرد خنجرها آشنا شدم و زیر خیلی از جملات آن خط کشیدم. 

مثلا آنجا که اشرف مجبور است به خاطر تامین مایحتاج خانه به سرزمین‌های اشغالی سال ۴۸ برود و برای اسرائیلی‌ها کار کند، این جمله‌ها با قلبم حسابی بازی کرد؛

(حس کردم سرمای آهنی که به پای من و بقیه دوستانم و به پای هزاران کارگر بسته بودند تا مغز استخوانم می‌رود. کارگرانی که با دست خودشان داشتند یک تمدن و دولت غصبی روی خاک مادری خودشان می ساختند. معنای مهمی که آن وقت حس کردم این بود که داشتم برای به دست آوردن یک لقمه نان می‌جنگیدم تا شکافی که پیری پدرم و رفتن ادهم برای ادامه تحصیل ایجاد کرده بود را پر کنم.)

این جمله‌ها را هم خیلی دوست داشتم:

(مادر که مکتب است لباس‌ها، لبخندها و اشک‌هایش را جمع کرد. شاید حتی بتوانیم بگوییم این اشک ها به سنافور برگشتند و سلام ابوحمزه را به آن رساندند. به سنافور که از دانش آموز کوچکش درس خوبی گرفت. اشرف به او یاد داد پایداری و سر جای خود ایستادن کافی نیست، بلکه باید هر روز یک قدم رو به جلو برداشت.)

به راستی که یحیی سنوار در نوشتن هم مبارز است نمی‌نویسد، شلیک می‌کند و حتی امروز که پیکر خون آلودش در اختیار اشغالگران قرار گرفته، کلمات‌اش پرواز می‌کنند و قلب صهیونیست‌ها را نشانه می‌گیرند. مرد اسلحه و قلم بدون شک ابعاد دیگری دارد که بر ما پوشیده مانده ابعادی که برای یک مبارز قرن بیست و یکم راه را از بی‌راهه جدا می‌کند.

سهم ما از مرد سایه‌ها اما همین کلمات است، سهم ما از او درک آزادی در اسارت و فهم آزادگی در اشغال است سهم ما دیدن دنیا از دریچه چشم اوست، سهم‌تان را بردارید، دنیا سنوارهای زیادی ندارد…

سنافور شرح خروج یک مجسمه از قاب سنگی است. روایت طغیان یک رودخانه در بستر کور خاموشی سنافور را جدی بگیرید.


#سنافور 
#خارومیخک 
#یحیی_سنوار 


🆔 https://eitaa.com/bibliophil 
🆔 https://ble.ir/bibliophils
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

          ✍کتابت با خون 

من نمی‌دانم وقتی طلبه‌های حوزه‌ی علمیه، کتاب لمعه را دست می‌گیرند، چه حسی دارند. 

مشهور است که لمعه را شهید اول، در زندان دمشق نوشته است و مرکب او در کتابت این کتاب خون بدنش بوده است.‌ 

لمعه مهمترین کتاب در فقه شیعه‌ی دوازده‌ امامی ماست و بسیاری از قانون‌های مدنی ایران از این کتاب گرفته شده است.‌

من نمی‌دانم طلبه‌ها وقتی لمعه را باز می‌کنند چه حسی دارند ولی روزی که خار و میخک را از نرم‌افزار ایران‌صدا باز کردم تا گوش کنم، حس کسی را داشتم که یک کتاب ممنوعه به دستش رسیده، کتابی که در تاریکی زندان‌ توسط شهید یحیی سنوار نوشته شده و بعد از چندبار رونویسی برای باقی‌ماندن از شر اسرائیلی‌ها، بعد از چندبار پاک شدن از سایت‌های کتاب‌خوانی، حالا رسیده به دست‌های من.‌

شاید شهید یحیی‌سنوار هربار که از بازجویی برمی‌گشته، یک گوشه‌ی سلول می‌نشسته و با دست‌های خونی، خار و میخک را می‌نوشته. اگر با دست‌خونی هم ننوشته باشد، سطر سطر کتاب نشانه‌های خون‌دلی که خورده پیداست.‌

من بعد از گوش‌دادن خار و میخک به چهار اصل مهم رسیدم: 

اول اینکه من اصلا محدثه‌ی قبل از خار و میخک نیستم. من تشنه‌تر از قبل دوست دارم از تاریخ عماد، احمد، محمد، ابراهیم، حسن، پاشا محمود، مریم، اسرا و شخصیت‌های کتاب بدانم.

دوم اینکه درباره‌ی فلسطین فقط راویان فلسطینی می‌توانند این‌طور شورانگیز روایت کنند. ما چه می‌فهمیم تولد، زندگی و مرگ داخل اردوگاه آوارگان چه شکلی ست؟! اصلا اردوگاه چه‌شکلی‌ست؟ یک ساختمان درست و حسابی یا یک گودال تاریک توی دل زمین.  

سوم اینکه حتی اگر مثل شهید یحیی‌سنوار در خط مقدم مبارزه با دشمن باشی باید برای رساندن پیام‌ات بروی دانشگاه ادبیات و با هنر، پیام مقاومت را به گوش دنیا برسانی. بعد از این کتاب می‌خواهم هنر‌ داستان‌نویسی را بیشتر از قبل و تخصصی‌تر یاد بگیرم. 

چهارم اینکه مادر ستون اصلی داستان خار و میخک است و مادر در ادبیات یعنی وطن. برای ایستادن مادر باید تا آخرین قطره‌ی خون جنگید. 

من عاشق سطر سطر کتابم ولی اینجا برای حسن ختام این چند خط را باهم بخوانیم:

در یکی از خانه‌های محله الشجاعیه، ابونضال و ام‌نضال و نضال و محمد و دو تا از دخترهایشان نشسته بودند. محمد که تقریباً بیست و پنج ساله بود خیلی زیتون می‌خورد طوری که توجه ام‌نضال را جلب کرد و پرسید: چه شده محمد که فقط زیتون می‌خوری؟ چیز دیگری دوست نداری پسرم؟ محمد گفت: نه مادر! همه چیز دوست دارم، اما زیتون را بیشتر دوست دارم. مگر این زیتون از همان درخت زیتون‌مان نیست که عماد پای آن شهید شد؟ اشک از چشم ام‌نضال چکید و گفت: خدا رحمتش کند، بله پسرم. محمد گفت: برای همین دوستش دارم. احساس می‌کنم روح عماد در این زیتون است، برای همین خیلی دوستش دارم چون عماد را دوست دارم.


#خار_و_میخک
#شهید_یحیی_سنوار 

        

19

          رمان لالایی برای دختر مرده، در حوزه رمان تاریخی دسته‌بندی میشه. دو داستان به صورت موازی در حال روایت است. یک داستان دختران حاشیه‌نشین در ساختمان‌های مجتمع نصف و نیمه ارغوان اطراف تهران و دختری که صد سال پیش به زور فقر و نداری توسط پدرش فروخته شده است. 

داستان فضای غمگینی دارد چون داستان فروش دختران قوچان هم داستان تلخی است که در زمان قاجار اتفاق افتاد. 

این کتاب برای نوجوان‌ها نوشته شده اما اینکه چقدر مناسب حال نوجوان‌ است را نمی‌دانم ولی نوجوان‌های مثل زهره و مینا در همین فضا زندکی می‌کنند. 

قلم‌قوی و تاریخ‌دوستی استاد شاه‌آبادی از جمله ویژگی‌های قوی این اثر و بقیه آثار ایشان است. 


داستان توسط چهار راوی اول شخص روایت میشه و این نوع روایت باعث صمیمی شدن ما با هر ۴ نفر میشه؛ میرزاجعفرخان‌منشی، من(نویسنده)، مینا و زهره 
داستان با تعلیق خوبی نوشته شده است و خواندن داستان تاریخی را برای ما دلپذیر کرده است.  داستان پایان غافلگیرکننده‌ای دارد. 


#رمان_نوجوان 


        

26

          از وقتی فهمیدم برگزیده جایزه ادبی جلال شده و ۴۰۰ میلیون تومان به نویسنده کتاب تعلق گرفته، با یک نگاه بدبینانه دلم خواست کتاب بیروط رو بخونم. ببینم الکی این جایزه دادن یا نه واقعا باید می‌دادن! 

کتاب داستان شخصیتی به اسم یحیی که پدرش امام جمعه شهرستانی بوده اما به خاطر تندروی و افراط کنار گذاشته شده است. یحیی هم خودش طلبه بوده ولی به جایی رسیده که به همه چیز نقد دارد و حتی نماز هم نمی‌خواند. 

کتاب در قالب سفرنامه نوشته شده و در این بین يحيي به دنبال راهی برای فرار کردن از ترس‌ها و کابوس‌هایی که هر شب می‌بینه و ممکن افراد ناآشنا با ادبیات آن را در قالب ناداستان بدانند. 

کتاب به طوری ما رو با زندگی امام موسی صدر آشنا می‌کند  ولی به صورت غیر مستقیم. 

 پدیده مهاجرت از ایران هم درگیری اصلی شخصیت و یحیی دنبال پدری که ماندن‌ش در ایران رو براش معنا ببخشه. 

در پشت کتاب اومده: بیروط درباره بازگشت است، بازگشت انسانی که آرامش و رهایی‌‌اش را در جایی غیر از ایران می‌جوید. اما با یافتن پدر معنوی خویش مشتاقانه به پدر و وطن رجعت می‌کند. 

کل کتاب رو تو همین چند جمله پشت کتاب لو داده و تمام. 

در کل کتاب کمی حوصله سر بر چون دائم شخصیت توهم دارد و دائما در خواب و رویا است و این خواب‌ها به بیداری هم کشیده شدند. و خوندن کتاب کمی اعصاب می‌خواهد ولی این شخصیت همین شکلی و این رفتارها ازش طبیعی و جایی هم میگه که برای این مشکل به روانشناس هم مراجعه کرده است. 

برگشتن به داستان پیامبران و فلسفی حرف‌زدن هم از ویژگی‌های کتاب که این فلسفه سخت‌خوان کرده کتاب و هر مخاطبی اون رو نمی‌خونه.   

جشنواره‌ها خیلی تاثیری در محبوبیت کتاب‌ها ندارند چون این کتاب هنوز چاپ اول و ۵۰۰ تا ازش چاپ شده.

۴۱۷ ص است و نشر صاد که دید در جشنواره برنده شده جلد اون تغییر داد. کتاب شاهکار نیست، یه کتاب متوسط ولی ارزش خوندن داره برا مخاطب علاقمند به نوشتن. 
        

12

          امروز سالگرد شهادت شهید نواب صفوی است طلبه جوانی که از کودکی سر نترسی داشت، یک روز رضا خان به مدرسه‌شان آمده بود و سیدمجتبی برای استقبال انتخاب شده بود ولی سید دسته گل را به جای دادن به شاه به صورت او پرت کرد. 

سید مجتبی زمان خواستگاری از نیره‌سادات هم نترس بود و همین زبان سرخ سر سبز او را بردار کرد. که سر عاشقان جز بردار نمی‌شود. 

نواب الگوی حضرت آقا در مبارزه بود، مردی بدون مرز که از همان روزها به اتحاد کشورهای اسلامی و آزادی فلسطین می‌اندیشید، این کتاب روایتی داستانی از مردی است که خادمه حضرت زهرا او را در دامن مادرش گذاشت، تا فدایی‌اسلام شود.


چند دقیقه بعد سربازها، سطل‌های پر از آب را آوردند و جلو آن‌ها روی زمین گذاشتند. سیدمجتبی دستش را در آب فرو کرد و گفت:(این آب که سرده!)
تیمور‌بختیار گفت:(همینم براتون زیاده. مجبور نیستید غسل کنید. فقط دارید وقت ما رو تلف می‌کنید.) 

سید مجتبی گفت:(اشتباه می‌کنی. با این آب سرد، رنگ ما می‌پره و شماها فکر می‌کنید ما ترسیده‌ایم، اما اشکالی نداره، خدا می‌دونه که ما هر لحظه اشتیاقمون برای شهادت زیادتر می‌شه.) 


        

13

          بلند بگو: مرگ بر مدرسه!  

اسم جذاب کتاب باعث شد تا در شبکه‌های اجتماعی کتاب (مرگ بر مدرسه) را دیدم، سفارش بدهم. 

داستان کتاب مرگ بر مدرسه داستان پسر نوجوانی است به اسم راپا فرهادی که با شروع مهر به کلاس هفتم رفته است‌. 

تغییر مدرسه، تغییر دوستان و تفاوت استعداد هر دانش‌آموز باعث می‌شود از محیط یک‌نواخت و غیر خلاقانه مدرسه دل‌زده باشد.

راپا دوست دارد کل روز فیلم ببیند و مجبور به کاری نشود. 

دل زدگی او از مدرسه کشمکش‌های جذابی را در داستان به وجود می‌آورد و گروه سری مرگ بر مدرسه شکل می‌گیرد. کار این گروه سری تخریب مدرسه با هدف  به تعطیلی کشاند آن است که چندباری هم به موفقیت می‌رسند. 

راپا و دوستان‌ش برخلاف تصور معلم‌ها بچه‌های زرنگ و درس خوانی هستند که دوست‌دارند مدرسه با علایق آن‌ها پیش برود و به دنبال استانداردسازی و شبیه هم کردن دانش‌آموزان نباشد.
سوالات اساسی کتاب نقد به سیستم آموزشی است که چرا همه باید در ریاضی بیست بگیرند یا یک ورزش را دنبال کنند. 

داستان از زبان راپا روایت شده است یا به اصطلاح زاویه دید اول شخص و اسم هر فصل از روی یکی از انیمیشن‌ها و فیلم‌های گروه سنی نوجوان گرفته شده است.

کشمش داستان به درستی توانسته جذابیت خود را حفظ کند و تا پایان این جذابیت ادامه دارد. 

توجه به گروه سنی همسال، ایجاد حس رقابت و هیجان، جستجو و کنجکاوی، بحران هویت نوجوانی از نکاتی است که کتاب به آن توجه کرده است. 

تحول شخصیت راپا باورپذیر است و توی ذوق نمی‌زند. اسم راپا به معنی منتظر هم بر جنبه دینی انتظار ظهور منجی توجه داشته که منتظر واقعی باید به دنبال تغییر جامعه خود باشد و انتظار منفعلانه بی‌فایده است. البته در هیچ‌جای داستان این مفاهیم مستقیم بیان نشده است و نویسنده به درستی فقط داستان تعریف کرده است.  

موضوع اصلی داستان تغییر نظام آموزشی با نیازهای جدید نسل کنونی است و در پایان هم این مدرسه است که باید خود را تغییر بدهد نه راپا. 

شخصیت باباجی و ناظم هم نماینده معلمان خلاق در مدارس هستند که به درستی به آن توجه شده بود. 
یادگیری مساحت با کاشت گل و گیاه در باغچه از خلاقیت‌های باباجی بود که شاگردان زیادی را به درس‌خواندن علاقمند کرده بود. 

کتاب مرگ بر مدرسه در ۲۱۶ صفحه به قلم کبری التج نوشته شده است و سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات مهرک روانه بازار شده است.
        

31

          《صور》و 《مفتون و فیروزه جلد اول》 را درست یک ماه قبل از کتابخانه گرفتم. اول مفتون و فیروزه را خواندم و به فصل چهارم صور که رسیدم، رفتیم شمال. ترسیدم کتاب آسیب ببیند با خودم نبردم. کتاب هم خیلی جذبم نکرده بود. برعکس مفتون و فیروزه که تا تمام شد، دلم می‌خواستم به کتابخانه بروم و جلد دوم را بگیرم اما متاسفانه روز تعطیل بود. حتی از طاقچه چند صفحه نمونه را هم خواندم. 
از شمال که برگشتم، آنقدر کاره عقب افتاده داشتم که صور ماند برای امروز. صور ۳۶۵ صفحه‌ای را از صبح امروز تا ساعت سه خواندم. چون امروز آخرین مهلت غیرقابل تمدید کتابخانه بود. و همین نیم ساعت پیش به کتابخانه برگرداندم. 

ابوخالد هفتاد ساله شخصیت اول کتاب است. مردی فلسطینی که به خاطر نوه‌اش(عیاض) به اجبار در راهپیمایی اربعین شرکت می‌کند. 

ابوخالد هفتاد سال تاریخ فلسطین است که در قالب رمان به نگارش درآمده است. 

فضاسازی و پرداختن به تاریخ ناخواسته ما را با تاریخ بیت‌المقدس آشنا می‌کند. این کتاب در جشنواره جلال امسال شایسته تقدیر شد و از همان جا چشمم دنبالش بود. 
در راه رفتن به کتابخانه حس می‌کردم در فلسطین راه می‌روم. 
تکه‌های جالب زیاد داشت مثلا اینجا که ابوخالد و همسرش نور سر رفتن او به نمازجمعه مسجدالاقصی بحث می‌کنند:
(_باز می‌روی مثل آن دفعه باتوم می‌خوری!
_فلسطینی باتوم و اشک‌آور نخورده هم سراغ داری؟ در مسجدالاقصی نفس کشیدن هم مبارزه است، می‌خواهم بروم نفس بکشم) 

📒 کتاب صور | حسینعلی جعفری | نشر سروش 


#کتاب 
#کتابخوانی 
        

6

        #وصف_مطالعه 
#کتاب_مشکور 


استاد سعید تشکری را بعد از وفاتش شناختم. وقتی شنیدم، نویسنده‌ای در حرم امام‌رضا آرام گرفته، غبطه خوردم و کنجکاو شدم که چرا؟ 
او چه کرده بود که لایق این همنشینی بود. آثار او را یک به یک ورق زدم. نخ تسبیح تمام رمان‌ها و داستان‌های او، امام رضا بود. 
کتاب مشکور از آن کتاب‌هایست که نویسنده، چاپ آن را ندیده. تازه‌ترین اثر چاپی استاد، پس از عروج است. 
مشکور داستان، سلمان امام رضا است. در بیشتر کتاب‌های داستانی درباره امام رضا به سال‌های حکومت مأمون و سفر امام به ایران توجه شده است. اما کتاب مشکور از روزگار زندگی امام در زمان شهادت پدر و حکومت هارون پرده برداشته است. 
یونس در روزهای سختی که یاران نزدیک امام کاظم برای نگه داشتن وجوهات فراوان برای خود، امامت امام رضا را انکار کردند و هفت امامی شدند، بدون لحظه‌ای شک، یار دلسوز و زیرک امام شد. 

کتاب مشکور، داستان زیرکی‌ها و جانبازی‌های یونس است. 

شخصیت وهیب نیز بر زیبایی کتاب افزوده است. وهیبی که عالم شهر است، چهل شب در چاه خلوت می‌کند تا از همه‌ی منیت‌ها خالی شود و بعد به دستور امام صادق، بهلول دربار عباسی می‌گردد. بهلول دیوانه‌ای که حکیمانه حرف می‌زند.  

کتاب تصاویر بسیاری از سرزمین دیلمان، باکو، مدینه و شام زمانه امام صادق تا امام رضا دارد. 

روح استاد سعید تشکری شاد که تمام عمر از امام مهربانی‌ها قلم زد و پس از وفات نیز  آثارش از امام رضا سخن می‌گوید. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

          داستان  با توصیف شهر بغداد در زمان هارون شروع می شود. 
عدم تعادل با فکر و خیال دعبل از دختری که در راه دیده آغاز شده و تا انتها ادامه دارد. 
توصیف کتاب از مکان، شهر، لباس، نوع غذا ، فضای سازی بسیار دقیق و زیباست اما گاهی طولانی و خسته کننده.
گاهی دیالوگ ها شعاری شده، در ابتدای کتاب طبیب و دعبل گفتگویی دارند. دعبل حواس ش پیش زلفا است اما در  دیالوگ ها این حواس پرتی نشان داده نشده، دعبل به راحتی  حرف می زند و شعار می دهد. 
جمله های قشنگی در کتاب وجود دارد که به تنهایی مضمون کتاب را مشخص کرده است. " زبان گفتن نداریم". " دارم را به دوش می کشم." " رزقی که برایم " 
 تعلیق های داستان کم تر از توصیف هاست  اما همان تعلیق های کم هم جالب بود. مثلا زمان نشان دادن صندوقچه به ابن سیار. میوه فروشی و...
شخصیت پردازی دعبل خیلی خوب بود، زیبایی ، تنومندی ، رک گویی دربرابر ظالمین و شراب خواری . این تناقض ها شخصیت را باور پذیر کرده است. 

برگشت به شخصیت های فرعی چون عتبه، ابن سیار و داستان داشتن تا پایان برای آنها جالب توجه است. 
پایان داستان هم زیباست و شاید اطناب در توصیف و تعلیق کم مهمترین ضعف رمان زیبای دعبل و زلفاست و ضربان قلب ما را بالا نمی برد اما دوست ش داریم.
        

21