معرفی کتاب سنافور اثر یحیی السنوار مترجم اسما خواجه زاده

سنافور

سنافور

یحیی السنوار و 1 نفر دیگر
3.5
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

5

شابک
9786224858061
تعداد صفحات
76
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        یحیی سنوار در نوشتن هم مبارز است نمی نویسد. شلیک میکند و حتی امروز که پیکر خون آلودش در اختیار اشغالگران قرار گرفته، کلمات اش پرواز میکنند

و قلب صهیونیست ها را نشانه میگیرند. مرد اسلحه و قلم بدون شک ابعاد دیگری دارد که بر ما پوشیده مانده ابعادی که برای یک مبارز قرن بیست و یکم راه را از بی راهه جدا میکند. سهم ما از مرد سایه ها اما همین کلمات است، سهم ما از او درک آزادی در اسارت و فهم آزادگی در اشغال است سهم ما دیدن دنیا از دریچه چشم اوست، سهمتان رابردارید،
دنیا سنوارهای زیادی ندارد. .. و سنافور شرح خروج یک مجسمه از قاب سنگی است. روایت طغیان یک رودخانه در بستر کور خاموشی سنافور را جدی بگیرید.
      

یادداشت‌ها

          📖 «سنافور»، انگیزه‌های یک شبه‌نظامی چاقوکش!

این کتاب ۷۵ صفحه‌ای در سال ۱۹۹۲ میلادی و براساس خاطرات یکی از اعضای جنبش حماس نوشته شده است. نویسنده -که خود یکی از هم‌بندهای «اشرف حسن البعلوجی» بوده- این کتاب را به صورت پنهانی نوشته و با ترفندهایی به بیرون از زندان رسانده است.
اصل چنین کاری در آن زمان و تحت آن شرایط، اقدام مهمی به نظر می‌رسد. به خصوص که در مقدمه‌ی کتاب می‌فهمیم نویسنده قصد داشته در قالب یک مجموعه، به مرور سرگذشت چند تن از مجاهدین حماس بپردازد؛ اگرچه به هر دلیلی فقط همین یک جلد نوشته شده یا به دست ما رسیده است.

نویسنده خود را امانتدار سرگذشت قهرمانان هم‌عقیده‌اش می‌داند و می‌گوید مفتخر است این نمونه‌های ایثار را برای مردم فلسطین و امت اسلامی ثبت و بازگو کند.
یکی از هم‌بندهای نویسنده درباره‌ی این روحیه‌ای او گفته بود: او همواره دغدغه داشت که نگاه‌ها به مسئله‌ی آزادسازی فلسطین باید چندجانبه باشد و به اقدامات نظامی محدود نشود. (به جنبه‌های فرهنگی و تاریخی آن نیز توجه شود)

با توجّه به اینکه کتاب در دسته‌ی «تاریخ شفاهی» قرار می‌گیرد، می‌توان محتوا را در سه مرحله ارزیابی کرد: خاطراتی که «اشرف» برای نویسنده بازگو کرده؛ سلیقه‌ی نویسنده در شکل دادن به این مجموعه‌ی داده‌ها؛ و قوت ترجمه به فارسی.

1️⃣اشرف البعلوجیِ ۱۹ ساله در همین کمتر از دو دهه‌ی عمرش مراحل مهمی را پشت سر گذاشته. حوادث گوناگونی که باعث شده او لایه به لایه عمق مفهوم‌های «اشغالگری»، «صهیونیسم» و البته «مقاومت» را لمس کند، بی‌آنکه در کتاب یا سخنرانی‌ای به او القا شده باشد. تجربه‌هایی از بازی فوتبال در کوچه، قصه‌های مادربزرگ، ایست بازرسی در مسیر مدرسه، رفتار تحقیرآمیز شهرک‌نشینان اسرائیلی و ... تا اینکه در نهایت با سلاح سرد به چند اسرائیلی حمله می‌کند و به جرم قتل آنها به سه بار حبس ابد محکوم می‌شود!

2️⃣در مرحله‌ی بعدی، این نویسنده‌ی اثر است که به طرز شگفت‌انگیزی خاطره‌های پراکنده‌ی «اشرف» را در یک خط سیر مرتّب می‌کند، بلکه مانند رشته‌های یک ریسمان در هم می‌بافد و به صورت یک روایت منسجم ارائه می‌کند. به گونه‌ای که هنگام خواندن کتاب، گاهی متعجّب می‌شدم که چطور چند سال از عمر سوژه گذشت اما نویسنده نخ تسبیح را گم نکرده است.
موفقیت بعدی نویسنده، در تغییر شیوه‌های بیانی به تناسب موضوع است. کتاب از زاویه‌ی سوم شخص آغاز می‌شود، در اوج حوادث به زاویه‌ی اول شخص (از زبان بعلوجی) منتقل می‌شود، و در نهایت دوباره به زاویه‌ی سوم شخص برمی‌گردد. همچنین لحن متن گاهی شاعرانه، گاهی خاطره‌گو، گاهی فلسفی و گاهی احساسی است که هر یک بخشی از سیر تحوّل شخصیت را ترسیم می‌کند. اشرف در چند گام از یک کودک معصوم و بی‌خبر از هیاهوهای جهان، به مبارزی معتقد تبدیل شده است و مخاطب کاملاً در جریان این گام‌ها و دلایل آن قرار می‌گیرد، با آن همراه می‌شود یا امکان نقد و مخالفت پیدا می‌کند.

3️⃣اما ترجمه‌ی کتاب چندان موفق نبوده است و ضعف‌های جدّی‌ای دارد. مشخّص است که مترجم محترم آشنایی خوبی با زبان عربی دارند؛ ولی احساس می‌شود آنقدر خوب با متن عربی ارتباط گرفته‌اند و اصطلاحاً آنقدر خوب عربی فکر می‌کنند که ساختار جملات فارسی فراموششان شده! داستان «گُنگ خواب‌دیده» را شنیده‌اید؟ شاید با کمی سختگیری بشود گفت ترجمه‌ی این کتاب یادآور آن داستان است. (شاهد این ماجرا اینکه به سبب آشنایی مختصری که با متون عربی دارم، با خواندن بعضی از بخش‌های ترجمه که روان نبود می‌توانستم حدس بزنم که جمله‌ی عربی چه بوده است؟ و وقتی به نسخه‌ی عربی مراجعه می‌کردم، در اکثر موارد حدسم درست از آب درمی‌آمد!)


در مجموع می‌توانم بگویم که این کتاب حتماً ارزش خواندن را دارد. نوع روایت، تعلیق‌ها و جذابیت‌هایی دارد که خواننده را برای کشف ادامه‌ی ماجرا مشتاق نگه می‌دارد. شاید اگر ترجمه کمی بهتر بود و کلافگی‌هایش کمتر بود، به جای سه وعده در یک وعده کتاب را تمام می‌کردم. آنوقت امتیاز کتاب هم می‌توانست تا ۴ یا ۴.۵ ستاره بالا برود.
        

6

        حتما شما هم این حس را زندگی کردید. بعد از خواندن کتابی که حسابی با قلب‌تان بازی کرده، چند وقتی دوست ندارید، کتاب جدیدی بخوانید. 

تا چند وقت جمله‌ها و کلمه‌های کتاب توی سرتان رژه می‌روند و این حال من بود بعد از خواندن کتاب خار و میخک شهید یحیی سنوار.

دوست داشتم باز هم از سنوار بخوانم. جستجو کردم و به سنافور رسیدم. اول کلمه‌ی سنافور توی سرم چرخید و دوست داشتم معنی آن را بفهمم؟! 
همان صفحه‌های اول به جوابم رسیدم. سنافور، میله‌ی بلند‌ی است و تیربرق مرکزی شهر غزه با گردنی برافراشته که محل شروع نبرد خنجرها بوده است.

بعد دیدم با سنافور همسن و سال هم درآمدیم. سنافور قبل از خار و میخک(۲۰۰۴) یعنی سال ۱۹۹۱، درست در سال تولدم نوشته شده و این انگیزه‌ی بیشتری شد که ببینم فلسطین در سال تولدم چه شکلی بود؟. 

شروع کردم به خواندن. سنافور داستان نوجوانی است به نام اشرف حسن یوسف بعلوجی. اشرف یکی از مبارزان حماس است و سنوار آن را در زندان رمله اسرائیل نوشته است. انگار که باهم در یک زندان بودند و اشرف دوست نداشته خاطره‌هایش نوشته شود ولی سنوار برای اینکه دنیا اشرف و کار بزرگ او را بشناسد، دست به قلم می‌شود. 

از نظر تعداد صفحه یک پنجم خار و میخک است و فقط ۷۵ صفحه دارد همین باعث شده که خار و میخک هم تجربه‌های غنی‌تری را به نمایش بگذارد هم داستان آن پرکشش‌تر و ناب‌تر باشد. 

ولی خواندن سنافور هم خالی از لطف نیست‌ با قد کشیدن یک مبارز از نوجوانی تا زدن به دل نبرد خنجرها آشنا شدم و زیر خیلی از جملات آن خط کشیدم. 

مثلا آنجا که اشرف مجبور است به خاطر تامین مایحتاج خانه به سرزمین‌های اشغالی سال ۴۸ برود و برای اسرائیلی‌ها کار کند، این جمله‌ها با قلبم حسابی بازی کرد؛

(حس کردم سرمای آهنی که به پای من و بقیه دوستانم و به پای هزاران کارگر بسته بودند تا مغز استخوانم می‌رود. کارگرانی که با دست خودشان داشتند یک تمدن و دولت غصبی روی خاک مادری خودشان می ساختند. معنای مهمی که آن وقت حس کردم این بود که داشتم برای به دست آوردن یک لقمه نان می‌جنگیدم تا شکافی که پیری پدرم و رفتن ادهم برای ادامه تحصیل ایجاد کرده بود را پر کنم.)

این جمله‌ها را هم خیلی دوست داشتم:

(مادر که مکتب است لباس‌ها، لبخندها و اشک‌هایش را جمع کرد. شاید حتی بتوانیم بگوییم این اشک ها به سنافور برگشتند و سلام ابوحمزه را به آن رساندند. به سنافور که از دانش آموز کوچکش درس خوبی گرفت. اشرف به او یاد داد پایداری و سر جای خود ایستادن کافی نیست، بلکه باید هر روز یک قدم رو به جلو برداشت.)

به راستی که یحیی سنوار در نوشتن هم مبارز است نمی‌نویسد، شلیک می‌کند و حتی امروز که پیکر خون آلودش در اختیار اشغالگران قرار گرفته، کلمات‌اش پرواز می‌کنند و قلب صهیونیست‌ها را نشانه می‌گیرند. مرد اسلحه و قلم بدون شک ابعاد دیگری دارد که بر ما پوشیده مانده ابعادی که برای یک مبارز قرن بیست و یکم راه را از بی‌راهه جدا می‌کند.

سهم ما از مرد سایه‌ها اما همین کلمات است، سهم ما از او درک آزادی در اسارت و فهم آزادگی در اشغال است سهم ما دیدن دنیا از دریچه چشم اوست، سهم‌تان را بردارید، دنیا سنوارهای زیادی ندارد…

سنافور شرح خروج یک مجسمه از قاب سنگی است. روایت طغیان یک رودخانه در بستر کور خاموشی سنافور را جدی بگیرید.


#سنافور 
#خارومیخک 
#یحیی_سنوار 


🆔 https://eitaa.com/bibliophil 
🆔 https://ble.ir/bibliophils
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5