یادداشت محدثه قاسم پور

        حتما شما هم این حس را زندگی کردید. بعد از خواندن کتابی که حسابی با قلب‌تان بازی کرده، چند وقتی دوست ندارید، کتاب جدیدی بخوانید. 

تا چند وقت جمله‌ها و کلمه‌های کتاب توی سرتان رژه می‌روند و این حال من بود بعد از خواندن کتاب خار و میخک شهید یحیی سنوار.

دوست داشتم باز هم از سنوار بخوانم. جستجو کردم و به سنافور رسیدم. اول کلمه‌ی سنافور توی سرم چرخید و دوست داشتم معنی آن را بفهمم؟! 
همان صفحه‌های اول به جوابم رسیدم. سنافور، میله‌ی بلند‌ی است و تیربرق مرکزی شهر غزه با گردنی برافراشته که محل شروع نبرد خنجرها بوده است.

بعد دیدم با سنافور همسن و سال هم درآمدیم. سنافور قبل از خار و میخک(۲۰۰۴) یعنی سال ۱۹۹۱، درست در سال تولدم نوشته شده و این انگیزه‌ی بیشتری شد که ببینم فلسطین در سال تولدم چه شکلی بود؟. 

شروع کردم به خواندن. سنافور داستان نوجوانی است به نام اشرف حسن یوسف بعلوجی. اشرف یکی از مبارزان حماس است و سنوار آن را در زندان رمله اسرائیل نوشته است. انگار که باهم در یک زندان بودند و اشرف دوست نداشته خاطره‌هایش نوشته شود ولی سنوار برای اینکه دنیا اشرف و کار بزرگ او را بشناسد، دست به قلم می‌شود. 

از نظر تعداد صفحه یک پنجم خار و میخک است و فقط ۷۵ صفحه دارد همین باعث شده که خار و میخک هم تجربه‌های غنی‌تری را به نمایش بگذارد هم داستان آن پرکشش‌تر و ناب‌تر باشد. 

ولی خواندن سنافور هم خالی از لطف نیست‌ با قد کشیدن یک مبارز از نوجوانی تا زدن به دل نبرد خنجرها آشنا شدم و زیر خیلی از جملات آن خط کشیدم. 

مثلا آنجا که اشرف مجبور است به خاطر تامین مایحتاج خانه به سرزمین‌های اشغالی سال ۴۸ برود و برای اسرائیلی‌ها کار کند، این جمله‌ها با قلبم حسابی بازی کرد؛

(حس کردم سرمای آهنی که به پای من و بقیه دوستانم و به پای هزاران کارگر بسته بودند تا مغز استخوانم می‌رود. کارگرانی که با دست خودشان داشتند یک تمدن و دولت غصبی روی خاک مادری خودشان می ساختند. معنای مهمی که آن وقت حس کردم این بود که داشتم برای به دست آوردن یک لقمه نان می‌جنگیدم تا شکافی که پیری پدرم و رفتن ادهم برای ادامه تحصیل ایجاد کرده بود را پر کنم.)

این جمله‌ها را هم خیلی دوست داشتم:

(مادر که مکتب است لباس‌ها، لبخندها و اشک‌هایش را جمع کرد. شاید حتی بتوانیم بگوییم این اشک ها به سنافور برگشتند و سلام ابوحمزه را به آن رساندند. به سنافور که از دانش آموز کوچکش درس خوبی گرفت. اشرف به او یاد داد پایداری و سر جای خود ایستادن کافی نیست، بلکه باید هر روز یک قدم رو به جلو برداشت.)

به راستی که یحیی سنوار در نوشتن هم مبارز است نمی‌نویسد، شلیک می‌کند و حتی امروز که پیکر خون آلودش در اختیار اشغالگران قرار گرفته، کلمات‌اش پرواز می‌کنند و قلب صهیونیست‌ها را نشانه می‌گیرند. مرد اسلحه و قلم بدون شک ابعاد دیگری دارد که بر ما پوشیده مانده ابعادی که برای یک مبارز قرن بیست و یکم راه را از بی‌راهه جدا می‌کند.

سهم ما از مرد سایه‌ها اما همین کلمات است، سهم ما از او درک آزادی در اسارت و فهم آزادگی در اشغال است سهم ما دیدن دنیا از دریچه چشم اوست، سهم‌تان را بردارید، دنیا سنوارهای زیادی ندارد…

سنافور شرح خروج یک مجسمه از قاب سنگی است. روایت طغیان یک رودخانه در بستر کور خاموشی سنافور را جدی بگیرید.


#سنافور 
#خارومیخک 
#یحیی_سنوار 


🆔 https://eitaa.com/bibliophil 
🆔 https://ble.ir/bibliophils
      
47

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.