یادداشت‌های اسب (116)

اسب

1403/5/22

اصول دیزاین خدمات 100-1
 چنین یادد
           چنین یادداشتی در صفحه‌ی اول کتاب ذوق را در چشمانم جمع کرد تا کتاب را ورقی بزنم. ورق زدم. ورق زدم. ورق زدم. ناگهان دیدم صفحه‌ی پایانی کتابم.
 کتابی که فکر می‌کردم قرار است یک سری کلی‌گویی کند و زود بگذارمش کنار تبدیل شده بود به کتابی که تمام مسائل و دغدغه‌هایمان را دسته‌بندی کرده و با جزئیات آن‌ها را شرح می‌داد. 
راهکارها و اصولی که در این کتاب به صورت موجز در اختیارتان قرار می‌گیرد نگاهتان به کار و محیط اطرافتان را تغییر می‌دهد و به شما می‌گوید که دیزاین چه نقش مهمی در زندگی همه‌ی شما ایفا می‌کند.  در زمانه‌ای که بیشتر کسب‌وکارها به سمت ارائه خدمات متنوع رفته‌اند دیزاین این خدمات است که ارتباط ما با آن‌ها را تسهیل می‌کند و اینجاست که دیزاین خدمات مهم می‌شود.
 خواندن این کتاب و در نظر گرفتن اصولی که می‌گوید، برای ذهن‌های دور از این موضوع، فضایی را ایجاد می‌کند که مواجهه‌ی شما با مسائل و نوع نگاهتان را متفاوت می‌کند. همانطور که در پشت کتاب هم نوشته شده: «مطالب این کتاب برای ذهن‌های عملگرا و جست‌وجوگری آماده شده است که به دنبال کاربردی کردن اصول و قواعد ارائه‌ شده در دنیای واقعی کسب‌وکار هستند.»
پس کتاب را بخوانید و در به کار بستن اصول آن تعجیل کنید.
        

8

اسب

1403/5/20

از  کتاب
          شعبانعلی در دنیای کسب‌وکار آدم جالب و اثرگذاریه و این اثرگذاری‌ش رو هم به صورت واضح در سایت متمم می‌تونیم ببینیم. کتاب هم به نظرم برای مخاطبین و طرفداران آقای شعبانعلی کتاب قابل توجهی می‌تونه باشه. روبه‌روی کسی که دوستش دارند می‌نشینند و او برایشان درباره‌ی تجربه‌های کتابی‌اش می‌گوید. به نظرم گفتن و انتقال این تجربه‌های شعبانعلی فارغ از کیفیتی که ارائه می‌کند ذهنیت‌های جدیدی را برای مخاطبانش می‌سازد که بسیار ارزشمند است. ما به آدم‌هایی مثل شعبانعلی در هر حوزه‌ای نیاز داریم تا بتوانند ذهنیت‌های جدید و البته واقعی در مواجهه با امور مختلف ایجاد کنند و دکان رویافروشی را تعطیل کنند.
اما خواندن بخش‌های مختلف کتاب من رو مدام یاد بهخوان می‌انداخت. انگار هر کدام از نکات کتاب تبلیغ قابلیت‌های بهخوان بود. از پیشنهاد دوستان و بریده کتاب و گزارش پیشرفت  گرفته تا نوشتن یادداشت و…
بهخوان دارد کار می‌کند و اثر می‌گذارد و این یک اتفاق واقعی در میان دکان رویافروش‌هاست.
        

27

اسب

1403/4/14

برنامه ریزی در ایران 1356 - 1316
          کتابی مهم برای اینکه بفهمیم ساختار توسعه در ایران چگونه شکل گرفته است و چه مشکلاتی را داشته‌ایم و البته داریم.
در تحلیل‌های شوهرعمه‌ای یا تاکسی و اتوبوس همواره شنیده‌ایم که ۴۰ سال است که فلان و بیسار ولی باید خدمت شریف‌تان عرض کنم که مشکل توسعه در ایران گره‌ای است که از زمان مشروطه تا امروز علی رغم تمام تلاش‌های صورت گرفته باز نشده است.
برنامه‌ریزی برای توسعه در ایران از ۱۳۱۶ چراغش روشن شد و با روی کارآمدن محمدرضا پهلوی تلاش‌ها برای نوشتن آن سرانجام در ۱۳۲۷ تبدیل به برنامه اول توسعه شد. که ناموفق بود. مثل برنامه اول توسعه جمهوری اسلامی. برنامه دوم توسعه محمدرضا که با اتکا به نیروهای داخلی نوشته شده بود هم. ناموفق بود. مثل برنامه دوم توسعه جمهوری اسلامی. برنامه سوم موفقیت‌های را داشت مثل برنامه سوم جمهوری اسلامی. برنامه چهارم موفقیت‌های بسیاری داشت و شاخص رشد و توسعه کشور صعودی شد و درآمدهای نفتی هم به جیب شاه سرازیر شد درست مثل اتفاقی که در برنامه توسعه چهارم جمهوری اسلامی افتاد. در برنامه پنجم توسعه ایران در وضعیت بی‌سابقه‌ای قرار داشت. چند برابر شدن درآمدهای نفتی سبب شده بود که شاه قدرت خود را بی‌اندازه ببیند و درصدد آن باشد که قدرت نظامی اول منطقه باشد و به جهانیان وام و پول قرض بدهد. همین خیال‌پردازی‌های شاه سبب شد که برنامه پنجم توسعه را قبول نکند و آن بازنگری شود و طرحی با بودجه چندین برابری نوشته شود که همین وقفه سبب بروز مشکلات و انقلاب تصورناپذیر در ایران شد تا برنامه ششم محمدرضا به تاریخ بپیوندد. شاید باورتان نشود اما دقیقا با روی کارآمدن احمدی‌نژاد ما دقیقا وضعی همچون وضع ایران در دوره پنجم توسعه داشتیم و درآمدهای نفتی‌مان به اوج خود رسیده بود و به لطف دولت خاتمی شاخص رشد و توسعه ایران صعودی بود. همین بالا رفتن درآمد نفتی و احساس بی‌نیازی از جهان رفتار تکرارشونده‌ای بود که احمدی‌نژاد یا سران قدرت آن زمان هم در دامش افتادند و فجایع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ۸ سال دولت احمدی‌نژاد را رقم زدند تا ایران  دوباره وارد یک سراشیبی شود. بله تاریخ تکرار می‌شود و ما از آن درس نمی‌گیریم.
به صورت کلی وضعیت ایران همواره دچار چند مشکل اساسی بوده است. ابتدا قانون که همواره بازیچه‌ی کوی دولتمردان و رهبران سیاسی بوده؛ حال چه شاه باشد و چه هر چیز دیگری.
بعد از قانون اقتصاد وابسته به نفت که همواره وضعیت توسعه ایران را به خود گره می‌زند.
و بعد از قانون و اقتصاد وابسته به نفت، عدم شفافیت و ناکارآمدی!

دولت‌ها می‌آیند و می‌روند
دیکتاتورها سرنگون می‌شوند
اما ایران پابرجاست و مردم مبارز ایران از مشروطه تا همین حالا پرچم آن را بالا نگه داشته‌اند و برای ایران جنگیده‌اند.

دریغا که ایران ویران شود حقیقتا. 
        

25

اسب

1403/4/2

تو این فکرم که تمومش کنم

25

اسب

1402/10/19

مراقبت و تنبیه: تولد زندان
          فوکو در این کتابش میاد بحث تعذیب و تنبیه رو تبارشناسی می‌کنه و میاد می‌گه از قرن ۱۸ به بعد که در قانون مجازات انسانیت رو سنجه خود قرار داد تغییراتی در کیفرها ایجاد شد. 
حالا چه اتفاقی افتاد؟ بدن مجرم که داغ می‌خورد و شکنجه می‌شد جای خودش رو به روح داد و هدف از حذف مجرم به اصلاح اون تغییر پیدا کرد.
بعد استاد میان انضباط رو توضیح می‌دن که چه معنا و ابعادی داره و در آخر از قدرت انضباطی بهمون می‌گه. حالا قدرت انضباطی چی هست؟ قدرت انضباطی نیرویی است که برای آموزش و پرورش هر فرد به کار بسته می‌شه. قدرت انضباطی فرد خام بدون مهارت و دانش را به نیروی فعال و سازنده تبدیل می‌کند که می‌تواند در جامعه نقشی سودآور داشته باشد.
بعد در ادامه میاد از نقش امتحان به عنوان ابزاری برای انضباط‌بخشی می‌گه...
و یکی از نکاتی که دیگه به نظرم بهتره کتاب رو بخونید تا بهتر متوجهش بشید که چیه «سراسربینی» است که شاید نظام انضباطی حاضر رو بتوان یک سره از همین دریچه دید و نقد کرد.
و در آخر با همه‌ی این توضیحات و تبارشناسی تعذیب و تنبیه و انضباط می‌رسیم به تولد زندان و کاکردها و نقدهایش.
        

25

اسب

1402/5/1

چمران: به روایت همسر شهید
          راستش هیچ از این کتاب خاطرات شهدا و همسرانشان و دفاع مقدس و این حرفا خوشم نمیاد اما پستی خواندم چند روز پیش در همین بهخوان از حبیبه جعفریان و با کتاب «چمران به روایت غاده جابر همسر شهید» آشنا شدم. حجم کم کتاب و نویسنده‌ی آن مشوق خوبی برای خواندن بود. کتاب را برداشتم و در یک نشست خواندم. تمام شد و «نمی‌فهمیدم چرا مردم باید هم را بکشند. حتی نمی‌فهمیدم چه می‌شود کرد که اینطور نباشد. فقط غمگین بودم از جنگ داخلی، از مصیبت. خانهٔ ما در صور زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها که اسرائیل خرابش کرد. شب‌ها در این بالکن می‌نشستم، گریه می‌کردم  و می‌نوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می‌زدم. با ماهی‌ها، با آسمان. این‌ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می‌شد. مصطفی اسم مرا پای همین نوشته‌ها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم، اما فقط همین. درباره‌‌اش هیچ چیز نمی‌دانستم. ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگجوی خشنی بود که شریک این جنگ است» من هم چنین تصوری داشتم. تصوری که حال با تجربه‌ی زندگی‌ای کوتاه با چمران در کنار غاده جابر شکل دیگری به خود گرفته است.
        

49