معرفی کتاب نازنین و بوبوک اثر فیودور داستایفسکی مترجم رحمت الهی

نازنین و بوبوک

نازنین و بوبوک

3.5
22 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

41

خواهم خواند

11

شابک
9786001215926
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1397/3/19

توضیحات

        این کتاب شامل داستان کوتاه نازنین و داستان کوتاه مستقلی به نام بوبوک است. نویسنده در داستان (بوبوک) به گورستانی می رود و آن قدر با مردگان نزدیک می شود که گفتگوی آن ها را از درون قبرها می شنود و با بازگو کردن این گفت و شنودها، مخاطب را به تفکر وا می دارد.نویسنده ی مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت های داستان است. سورئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشته های داستایوسکی ارائه کرده اند.اکثر داستان های وی همچون شخصیت خودش سرگذشت قهرمانی است عصیان زده، بیمار و روان پریش. او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون اورژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد. بعدها و بخصوص پس از پشت سر گذاشتن تجربه ی تبعید در سیبری آثاری نوشت که تقریبا به تمامی زبان های جهان ترجمه شده است و الهام بخش بزرگترین نویسندگان و متفکران پس از او بوده است."شرکت سهامی کتاب های جیبی" با ایده گرفتن از انتشارات پنگوئن در سال 1339 بنیاد نهاده شد تا ارزنده ترین آثار از بهترین و بلندپایه ترین ادیبان، دانشمندان، پژوهشگران، و رمان نویسان جهان به کتاب خوانان ایرانی معرفی شوند و در دسترس عموم کتابخوانان قرار گیرند.فعالیت آن شرکت سال هاست که متوقف شده است و آثار انتشاریافته آن روزگار را شاید در کتابفروشی های معمولی نتوان یافت. این مجموعه کتاب ها تحت عنوان مجموعه کتاب های جیبی توسط انتشارات علمی و فرهنگی تجدید چاپ می شود و در دسترس علاقه مندان قرار می گیرد.
      

لیست‌های مرتبط به نازنین و بوبوک

اعترافات یک قاتل: روایت شده در یک شبمیس لونلی هارتزبیمار خاموش

خوانده شده های 1401

65 کتاب

در این لیست کتابهایی که در سال 1401 خوانده ام را قرار می دهم. یکی از بزرگترین چالش‌های همیشگی من این است که هرسال، سرعت و دقتم را در مطالعه بالا ببرم. نوشتن لیست کتاب کمک می‌کند تا شما برای سال آینده، چشم انداز روشن‌تری را داشته باشید و چه بسا چالش های متفاوت‌تری را برای خود برنامه‌ریزی کنید. یکی از الزامات جامعه مدرن، انعطاف‌پذیری در همه‌ی امور است. تفاوتی نمی‌کند که شما در مسیر خوانش خود منعطف باشید یا در سبک زندگی و افکار خود. انعطاف‌پذیری و پذیرش افکار گوناگون، باعث می‌شود تا به جامعه و افراد، احساس همدلی بیشتری داشته باشید. از گذشته، تعصب از ویژگی‌های اخلاقی مورد نکوهش بزرگان و عالمان بوده. چه بسا این سرسختی باعث آسیب‌های فراوان نیز شود چون راه‌های مختلف را برای خود تبدیل به بن‌بست می‌کنیم. این جمله را از من به یاد داشته باشید که "هیچگاه از تغییر نترسید‌. نظم موجود در جهان بزرگ‌تر از تصور ما است."

50

پست‌های مرتبط به نازنین و بوبوک

یادداشت‌ها

          بر روی زمین زندگی کردن و دروغ نگفتن غیرممکن است.

کتاب متشکل است از دو داستان کوتاه به نام‌های «نازنین» و «بوبوک» که داستان‌ها نه در یک زمان نوشته‌ شده‌اند و نه به یک‌دیگر مرتبط‌ هستند، بلکه همانند هزاران اثر غیرقانونی دیگر توسط یک ناشر ایرانی با سلیقه‌ی شخصی در قالب یک کتاب گرد هم آمده و چاپ شده است.
ذکر این نکته لازم است که آقای «رحمت الهی» از عهده‌ی ترجمه‌ی دو داستان به خوبی برآمده و متنی روان تقدیم خواننده نموده است.

داستان دوم (بوبوک) را بیشتر از داستان نخست(نازنین) دوست داشتم، البته این دوست داشتن به معنی عالی بودن بوبوک نیست و هر دو داستان از دید من بسیار معمولی بودند. این بار اول هم نیست و اصولا با همه‌ی اعتباری که نام نویسنده دارد و با تمام علاقه‌ای که شخصا به داستایفسکی دارم، او را داستان کوتاه‌نویس نمی‌دانم. او باید بنویسد و بنویسد و در داستان فرو رود تا شخصیت‌ها را بجود و تف کند بیرون. 
البته می‌دانیم که داستایفسکی هم مشکلات و گرفتاری‌های خاص خودش را داشت. او نیز همانند ما لنگ پول بود و باید هر طور شده پول در می‌آورد و مثلا برای همین بود که «بوبوک» را نوشت.

آن‌چه در داستان‌ها خواهیم خواند:
در داستان نازنین با شخصیتی روبرو هستیم که همسرجوانش خودکشی کرده و او خیره به پیکر او خاطراتش را مرور می‌کند تا بفهمد که چه شده که این‌طور شده...
در داستان بوبوک ما با شخصیتی روبرو هستیم که صدای مردگان را می‌شنود و ...

از خواندن داستان‌ها هیچ‌چیز عاید من نشد، اما از خواندن‌شان پشیمان هم نیستم. خسته کننده نبودند و کمی لذت هم بردم، هرچند این لذت می‌تواند به خاطر داستان دوم باشد و اگر نبود کمی بی‌رحمانه «نازنین» را قضاوت می‌کردم. 
سبک و ساختار نازنین را اخیرا در «آخرین روز یک محکوم» به قلم «ویکتور هوگو» خواندم، اما آش رشته‌ی لذیذ و داغِ هوگو که چنین بود و چنان کجا و آش دوغِ سرد و بی‌نمک داستایفسکی در نازنین کجا!

متاسفانه هرچه بیشتر از یک خواننده بخوانیم نسبت به او سخت‌گیرتر می‌شویم.
به نظرم در باقی عمرم اگر بخواهم بار دیگر از داستایفسکی لذت ببرم، به اجبار باید به بازخوانی شاهکارهایی هم‌چون (برادران کارامازوف، شیاطین، جنایت و مکافات، ابله) بپردازم، چون پس از این آثار دیگر از قلمش اشباع شدم.

بیست و هشتم دی‌ماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

14

          این کتاب، شامل دو داستان کوتاه، اثر داستایوفسکی است.
نازنین، ماجرای جریان زندگی از زبان مردی است که همسرش چند دقیقه پیش خودکشی کرده! او تمام حوادث زندگی‌اش را از ابتدا مرور می‌کند تا به این حادثه‌ی دردناک می‌رسد. این داستان برای من تداعی داستان‌های بلند داستایوفسکی بود؛ انگار که یکی از رمان‌های بلندش را خلاصه کرده‌باشد در یک داستان کوتاه چند صفحه‌ای، به همان سبک و سیاق، با همان شخصیت‌ها و ویژگی‌های روحی و رفتاری‌شان، با همان سبک حوادث میان افراد و با همان ادبیات!
جایی خوانده بودم که اگر نمی‌دانید قلم داستایوفسکی را دوست خواهید داشت یا نه، نازنین را بخوانید. قلمش در رمان‌های دیگری که خوانده بودم برایم کمی سنگین بود اما با این حال دوستشان داشتم، هرچند «نازنین» برایم دلچسب‌تر بود.
داستان نازنین، داستانی پر از درد و خشم و غم است، پر از خطاهای نابخشودنی و روزهایی که دیگر برنمی‌گردند. هرچند هیچ امید و شادی‌ای در داستان وجود نداشت اما مخاطب را به فکر وامی‌دارد ... 

داستان دوم، بوبوک است. ماجرای مردی است که وارد قبرستانی شده و ناگهان، حالی بر او غالب می‌شود که می‌تواند صداهایی از درون قبرها بشنود. گویا مردگان با هم گفتگو می‌کنند و این گفتگوها بازتابی است از آن‌چه آن‌ها در زندگانی‌شان بوده‌اند... 
برعکس نازنین که دوستش داشتم، این یکی اصلاً به دلم ننشست... 



        

0

          - چون برای داستان نازنین نوشته های زیادی بود دیگه من نمی‌نویسم.
- اما داستانِ بوبوک …  درمورد این هست که نویسنده  به دنبال جنازه ای به گورستانی کثیف میره ، و اونقدر از دنیا دور و به مرده ها نزدیک می‌شه که گفتگو های اونارو میشنوه !
- خیلی نگاه جالب و متفاوتی بود که فقط از داستایفسکی برمیومد و فضاسازی هم‌کاملا مناسب ساخت یه انیمیشن کوتاه بود.
- اما به هر دلیلی که احتمال زیاد ضعف ترجمه بود ارتباطی که باید رو نگرفتم :)
- اما دوسه تا بخش خیلی برام جالب بود :
پیر مردی که بعد از سه روز سکوت یک‌مرتبه به صدا در میاد که «نه من زندگی خواهم کرد، ممکن نیست! من زندگی خواهم کرد » و هی این جمله رو تکرار می‌کنه و باورش نمی‌شه فرصت هاش تموم شده ! و بقیه جسد ها بهش می‌گفتن “ خوش باور و ساده” …
- بعدی سرلشگری بود که در ۵۷ سالگی مرده و‌حتی بعد از مرگ به سرلشکر بودن و خنجرش می‌نازه! اما بهش میگن که : «اگه در اون بالا سرلشگر بودی  در اینجا هیچی نیستی و کاملا صفری! » اما اون همچنان میگه که نه من اینجاهم سرلشگرم» …
-اخر داستان هم نویسنده می‌گه که فساد حتی درون اون مکان و بین لاشه های کرم زده هم بود ! در آخرین لحظات و دقایقِ هشیاری مجددِ جسد ها و حتی با وجود فرصت کوتاهی که بهشون داده بودن.
        

11