یادداشت‌های ⋆。˚ ☁︎˚。⋆Mahlin *ੈ✩‧₊˚ (33)

          خیلیییی خب.
(من اصلا قصد بی احترامی به نویسندگان و طرفداران این کتاب رو ندارم فقط نظر شخصی خودم رو میگم. سلیقه ممکنه کاملا متفاوت باشه.)
اگه میخواید این کتاب رو بخونید بزارید به دو تا سوال مهم که قبل از خوندن براتون پیش میاد جواب بدم.
اول اینکه: آیا این کتاب ارزش خریدن داره؟ نه اصلا نداره! 
دوم: آیا این کتاب ارزش خوندن داره؟ نه اصلا نداره!
حالا چرا؟ 
❌خطر اسپویل❌
❌کتاب تاج دوقلوها کتابی بود که من  حتی در حال خوندنش سر درد میگرفتم. واقعا نمیتونستم تحملش کنم و وقتی تموم شد اینقدر خوشحال بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم. روند داستان در نصف کتاب بی نهایت کنددد و کسل کننده بود. و توی صد صفحه آخر تازه یکم جذابیت پیدا کرد که اونم بی نهایت گنگ و عجیب غریب شد. بعضی از جاها فکر میکردم  فیلم ترکیه و بعضی از جاها فیلم هندی! 
شخصیت رن اول تا آخرش میخواست بانبا رو امیدوار کنه که همش گند زد. توی ماجرای لو رفتنش، مسمومیت ویلم و نجات گلنا...آخرش هم که آلاریک بانبا رو با خودش برد...
اما رز، رز شخصیتی بهتر از رن داشت ولی اونم اول تا آخر کتاب همش من ایانا هستم. ایانا از من است...  ولی نسبت به رن، رز بهتر بود...
شن لو، خداییش جذاب بود😅 ولی رابطش با رز میتونست بهتر و عمیق تر جلوه کنه. دیالوگ ها بعضی از جاها خیلی ضعیف بود و اصلا چیزی برای نوت استیک زدن پیدا نمی شد. کلا شن توی بعضی از جاها بود یه دفه غیب میشد دوباره بود😐وایب روح میداد بیشتر. 
تور، اونم که یه رابطه سطحی با رن داشت. این اواخر کمی بهتر شد ولی رابطه اونام جذابیت زیادی نداشت.
سلست، تنها کسی که توی داستان از دستش حرص نخوردم. شجاعت و زیرکی و البته زیباییش منو تحت تاثیر قرار داد. واقعا هممون به یه دوست مثل سلست نیاز داریم. حتی رن و رز هم نمیتونستن در برابر ویلم بایستند اما سلست کاملا با ویلم برخورد کرد. (مهمانی که ویلم توش مسموم شد) 
انسل، واقعا من نمیتونم فرق بین شخصیت های اصلی  و فرعی این کتاب رو تشخیص بدم. همه در یک سطح بودن. یه فیلم پر بازیگر که معلوم نبود چی به چیه! 
از انسل خوشم نمی اومد یه شخصیت خنثی داشت که آخرش هم مرد.
آلریک فلسینگ و خواهرش آنیکا رو دوست داشتم. با اینکه آلریک در این کتاب زیاد حضور نداشت اما همون چند پاراگراف برای نشون دادن جذابیتش کافی بود! 
بانبا....اگه شخصیتی مثل نانا توی دیزی دارکر داشت بهتر بود...
کلا من خوشم از السکه و استورم میومد با حیوانات شاه آلریک😅تنها جذابیتش فقط اینا بودن.
اخرشم‌ که اینقدر افسانه در افسانه شد هیچی نفهمیدم. یه دفه همه جا منفجر شد بانبا از آسمون اومد و چه میدونم همه مردن و آلریک رفت😐
این آخراش  رابطه رن و رز رو دوست داشتم بگو و مگو و دعوا هایی که داشتن مثل خودم و خواهرم بود. تیکه های طنز جالبی هم داشت! 
و این بود کتابی که اینقدر معروف شد😐 ❌ 
من فقط نظرم رو گفتم قصد بی احترامی نداشتم، کسایی که این کتاب رو دوست داشتن هم دلایل خودشون رو دارن و من خوشحالم که از خوندنش لذت بردن.
بر عکس من که واقعا زجر کشیدم تا تمومش کردم.
اون دو ستاره و نصفی هم که دادم، بخاطر زحمت 
نویسنده ها، مترجم ، انتشارات و اون تیکه های کوتاهی که خوشم اومد، بود.
به هرحال کتابی بود که خونده شد هرچند بد یا خوب❤
        

4

          چیزی که توی این کتاب منو جذب کرد داستان های مختلفی بود که روایت میشد. در اوایل کتاب هیچ ارتباطی میان این داستان ها وجود نداشت و آدم رو گیج و گنگ میکرد همین اعصاب خوردی، دوست داشتنی بود.
موضوع داستان رو دوست داشتم غافلگیری هایی ‌که بعضی از فصل ها داشت باعث می شد که فصل بعد رو با ولع شروع کنم. 
و در مورد پایانش...یه جوری...نمیدونم واقعا انتظارش رو داشتم یا نه...
فضای داستان که به مزرعه و طبیعت اشاره داشت رو دوست داشتم وایب نویسنده و اون خونه توی دل تاریکی  هم منو جذب کرد، به طور کلی فضا سازی نسبتا خوبی داشت.
اما...
❌شاید اسپویل❌
❌بنظر من گیر کردم توی یه جای خلوت و قطع شدن ناگهانی همه وسایل ارتباطی شیوه ای هست که دیگه بنظرم تکراری میاد. مثل دیزی دارکر و اگر اشتباه نکنم فهرست مهمان ها. این سبک نوشتن دیگه همه چی رو قابل حدس میکنه. ولی خب اگه تا به حال اینجوری سبکی نخواندید مهمان نیمه شب کتاب خوبی میتونه باشه. ❌
اگه میخواید شروع کنید به خوندن کتاب های جنایی مهمان نیمه شب میتونه گزینه خوبی باشه! در کل کتاب خوبیه و ارزش خوندن رو داره!
        

0

سنگدل، کتا
          سنگدل، کتابی بود که من سرش ریدینگ اسلامپ شدم.
نزدیک به یک هفته حتی یک خطش هم نخوندم.
زندگی یک دختر به اسم کاترینه، که درگیر یک عشق ممنوعه میشه. و وقتی بهش دل می بنده دیگه راه برگشتی نداره.
کل کتاب روزمرگی های کاترینه و بعضی از جاها اتفاقات متفاوتی رخ میده. بنظر من آخرای کتاب جذابیتش بیشتر میشه ولی  اولاش کمی کسل کنندس، یا شاید برای من اینطوری بود.
❌اسپویل❌
❌سنگدل بیشتر بخاطر پایانش بدش شناخته میشه و خیلی ها بخاطر پایانش اشک ریختن، نمیدونم چرا ولی من اصلا گریه نکردم. بیشتر احساس خشم و انتقام داشتم و بقیه کتاب رو یه نفس خوندم و منتظر انتقام کاترین بودم. مرگ جست منو ناراحت کرد ولی اون لحظه بیشتر از دست کاترین عصبانی بودم، چون جست بخاطر تصمیم اون مرد...
همین دلیل باعث شد که بیشتر احساس عصبانیت کنم.
وقتی کاترین انتقام گرفت و کتاب تموم شد خیلی ناراحت شدم...
حق جست و آینده کاترین این نبود...
نمیدونم زندگی کاترین بدون جست چطوری میگذره ولی امیدوارم بلاخره یه روزی توی یه دنیای دیگه بلاخره بهم برسن.❌

اگه به فیلم آلیس در سرزمین عجایب علاقه مندین و روحیه لطیف و آروم دارید مطمئنم که سنگدل شما رو خیلی بیشتر تحت تاثیر قرار میده... 

        

13

          خب، قطعا برای هر انسان کتاب خوان نقطه ای به اسم شروع وجود داره و یک کتاب که من دوست دارم اسمش رو بزارم: شروع یک رویا.
کتابی که ما میخونیمش و باهاش در رویایی غرق میشیم که دیگه نمیتونیم خودمون رو ازش خلاص کنیم. 
جهانی که ما رو از واقعیت جدا میکنه و ما رو به مکان هایی میبره که واقعا همشون مثل یک رویا میمونن.
برای من شروع رویا از این کتاب بود. وقتی که اونو از کتابخانه مدرسه امانت گرفتم به ظاهرش نگاه کردم و مونده بودم که  به چه دلیل دارم این کتاب رو بر میدارم. یادمه که اون موقع بجز کتاب درسی هیچی نمیخوندم و گاهی هر چند هفته یک بار یک کتاب از کتابخونه میگرفتم و زیاد هم جذبش نمی شدم و میبردم پسش میدادم. این کتاب هم به همون امید برداشتم که هفته بعد ببرم و بزارمش سره جاش...
اما اون هفته فرق میکرد، کتابی که به صورت اتفاقی برداشتم، از جان کریستوفر بود که پیش از خوندن کوه های سفید باهاشون آشنایی زیادی نداشتم.
کتابو برداشتم و بردم...
هر شب قبل از خواب چند صفحه میخوندم به طوری که خوندنم دیوانه وار شد. یک شب چندین ساعت بیدار موندم و با اینکه فردا امتحان داشتم این کتاب رو تموم کردم... و اونجا بود که فهمیدم کتاب خوندن یعنی چی...
بعد از خوندن این شاهکار من دیوانه کتاب شدم. هرچی که دم دستم میومد رو میخوندم، برام مهم نبود چی بود یا جلدش چه شکلی بود، مهم این بود که یک کتابه و من فهمیده بودم هر کتاب ارزش یک بار خوندن رو داره چون نویسنده ای که پشت هر کلمش پنهان شده، برای نوشتن خط به خط اون کتاب زحمت کشیده...
بعد از خوندن کوه های سفید من دیگه اون آدم قبل نشدم و واقعا از خدا متشکرم که اون روز توی کتابخونه این کتابو جلوی من گذاشت.
این یادداشت ربطی به موضوع کتاب نداشت چون موضوع، مفهوم و همه چیز این کتاب برای من امتیازی بالاتر از هر نوشته ای داره. فقط نقطه شروع زندگی خودم همراه با کتابها بود و دوست داشتم جایی ثبت بشه که هرگز پاک نشه.
ببخشید اگه مجبور شدی این یادداشت خسته کننده رو بخونی❤☄



        

0

3