بریده‌های کتاب میشل؛

می‌دونم. یه سنگ توی‌قلبته و بعضی روزا اینقدر سنگین‌میشه که کاریش نمی‌شه کرد. ولی مجبور نیستی تنهایی تحمل‌کنی. باید میومدی پیش‌من. من درکت می‌کنم. 💘

دوستی‌ها خیلی پیچیده‌ان. و عشق از همه اونا سخت‌تره. زخمی هم که ایجاد می‌کنه، عمیق تر از هر زخمیه که شمشیر می‌تونه به وجود آدم وارد کنه.

من با هر نفسی که می‌کشم، تو رو لعنت می‌کنم. اما بهت نمی‌خندم.

فکر می‌کنم تو باید درد رو دوست داشته باشی، چون مدام آدما رو تحریک می‌کنی تا این‌که اونا بهت صدمه می‌زنن.

مثل شهری بودم که هر لحظه انتظار هجوم دشمن را داشت. یا کشتی‌ای در حال غرق شدن. یا شادی‌ای قبل از آن‌که غمی شود. درست نمی‌فهمیدم. اما چیزی درونم در حال تغییر بود.

به تمام زندگی کوتاهش نگاه می‌کند و از خودش می‌پرسد چه معنایی داشته است. تنها همان احساسی را داشت که همیشه داشت، که انگار دنبال چیزی بود، چیزی که حتی اسمش را نمی‌دانست.

واقعا میان این هزاران نفر که این سو و آن سو می‌روند حتی یک نفر هم پیدا نمی‌شود که به حرف های یوآن گوش بدهد؟

چطوری میخوام برای تو توصیفش کنم، وقتی حتی خودم ازش سر درنیاوردم.

بهترین دروغ های مربوط به من اوناییه که خودم گفتم.

میخوای قلب من رو بشکنی؟ باید اینو بدونی که اون خیلی وقته که شکسته.

اما بیچاره من، چقدر نجیب بود...

خیلی چیزها هستن که دیگه هیچوقت نمیگم.

هاتا آنقدر آرام حرف زد که کاترین صدایش را درست نشنید: راست میگی بی گناه بود. معمولا بی گناه ها رو می کشن.

میدونستی، و با این حال انجامش دادی. هیچ وقت برای این کار نمی بخشمت.

صادقانه بگم ، بیشتر لطف هام نتیجه ی عکس میدن .

اگر بدانی چند نفر از آدم بزرگ ها از درون مرده‌اند، شوکه میشوی. روزهایشان را می‌گذرانند بدون اینکه بدانند که هستند. فقط منتظرند تا یک حمله ی قلبی یا سرطان از راه برسد و کارشان را تمام کند. این غمگین ترین چیزی است که می‌دانم.