بریدههای کتاب زینب زینب 1404/1/6 کاندید یا خوش باوری ولتر 3.6 36 صفحۀ 45 صدبار خواستم خودکشی کنم، اما همچنان دلبستهی زندگی بودم. این ضعف مسخره شاید یکی از بدشگونترین تمایلات ما باشد؛ چون چیزی ابلهانهتر از این نیست که بخواهیم باری را به دوش بکشیم که همواره میخواهیم به زمین بیفکنیم؛ مگر میشود از خود نفرت داشت و دلبستهی خود بود، به عبارتی، ماری را نوازش کرد که ما را میبلعد تا برسد به قلبمان و آن را بخورد؟ 0 9 زینب 1404/1/4 چقدر خوب سیگار می کشیدم الخاندرو سامبرا 3.7 4 صفحۀ 88 من به خاطر سردردهای خوشهایام از سیگار کشیدن دست کشیدم، اما شاید هم این دلیل اصلی نبود. مسئله این است که من هم ترسوام و هم در عین حال بلندپرواز. اینقدر بزدلم که میخواهم عمری طولانی کنم. عجب چیز مسخرهای: اینکه بخواهی بیشتر زندگی کنی. انگار که خیر سرم تا همین حالایش چقدر شاد و خوشحال بودهام. 0 7 زینب 1404/1/2 چقدر خوب سیگار می کشیدم الخاندرو سامبرا 3.7 4 صفحۀ 63 خوشحال است چون میداند قرار نیست بمیرد، با همین فکر، با فکر به اینکه قرار نیست بمیرد از کلینیک خارج میشود، و با فکر به اینکه در این دنیا معدود چیزهایی به اندازهی دانستن اینکه قرار نیست بمیری شیریناند. 0 6 زینب 1403/12/16 خیال پردازی های رهرو تنها ژان ژاک روسو 4.3 4 صفحۀ 88 تنها به حدی میتوانم به آنان توجه کنم که ناچیزشان شمرم، نه آنکه بدانان کینه بورزم: آخر، خود را بیش از آن دوست دارم که بتوانم کینهجو باشم. و گرنه روحم محدود میشود، حال آنکه میخواهم روحم به پهنای گیتی گسترش یابد. مرا خوشتر آنکه از آنان بگریزم تا آنکه بدانان کینه بورزم. 1 12 زینب 1403/12/16 خیال پردازی های رهرو تنها ژان ژاک روسو 4.3 4 صفحۀ 91 هرگز نپنداشتهام که آزادی بشر در آن است که هرچه میخواهد بکند، بلکه در آن است که هیچگاه کاری را که نمیخواهد نکند. 0 16 زینب 1403/12/16 خیال پردازی های رهرو تنها ژان ژاک روسو 4.3 4 صفحۀ 91 خوب میشد اگر میتوانستند مرا چنان که هستم ببینند، اما این ناممکن است. به جای من فقط آن را میبینند که خود ساختهاند تا به دلخواه خود به وی کینه ورزند. پس اشتباه است اگر نگرش آنان اندوهگینم کند: بهراستی نباید به نگرش آنان اهمیت دهم، زیرا کسی که ایشان میبینند من نیستم. 0 9 زینب 1403/12/16 در ماگدا سابو 4.1 38 صفحۀ 72 جد نئاندرتالِ ما، اولین بار که پیروزمندانه ایستاده بود بالای سر گاومیشی که کشان کشان تا خانه آورده بودش و پی برده بود کسی نیست تا از ماجراجوییهایش برای او بگوید یا غنایمش یا حتی زخمهایش را نشانش دهد، فهمید چارهای نیست جز اینکه بنشیند و بزند زیر گریه. 0 8 زینب 1403/12/14 باغ آلبالو آنتون چخوف 3.7 35 صفحۀ 79 چرا باید پنهان کنم؟ چرا اعتراف نکنم؟ دوستش دارم… اگر چه مثل وزنهای است که به گردنم آویزان است و مرا به قعر آب میکشاند، اما دوستش دارم، بدون این وزنه نمیتوانم زندگی کنم. 0 8 زینب 1403/12/14 باغ آلبالو آنتون چخوف 3.7 35 صفحۀ 47 من آدم روشنفکری هستم، کتابهای جالبی میخوانم، با اینهمه نمیتوانم مسیر افکارم را دنبال کنم و بفهمم کی هستم؛ به درستی چه میخواهم: دوست دارم زندگی کنم یا شاید هم گلولهای توی مغزم شلیک کنم؟ به هرحال همیشه تپانچهای با خودم دارم! 0 30 زینب 1403/12/11 سونیچکا لیودمیلا اولیتسکایا 3.5 7 صفحۀ 24 او که نسبت به دختران همسنوسالِ موفقش نه حس مخرب حسادت داشت و نه حس جانکاه خشم، به عشق سرکش و مستیبخشش یعنی مطالعه بازگشت. 2 58 زینب 1403/12/9 در جستجوی زمان از دست رفته: زمان بازیافته جلد 7 مارسل پروست 4.7 7 صفحۀ 355 زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست، آنگاه که میفهمیم آنچه در حافظهمان با چه طراوتی باقی مانده در زندگی دیگر بهرهای از آن ندارد، میفهمیم که نمیتوانیم در بیرون از خود به آنچه در درونمان بسیار زیبا مینماید، به آنچه آرزوی بسیار هم انحصاریِ دوباره دیدن خودش را در ما میانگیزد نزدیک شویم، مگر اینکه او را در کسی به همان سن او بجوییم، یعنی کس دیگری. 2 18 زینب 1403/12/6 در جستجوی زمان از دست رفته: زمان بازیافته جلد 7 مارسل پروست 4.7 7 صفحۀ 209 اگر سرنوشت به من صد سال دیگر مهلت زندگی میداد، کاری جز وصلهزدن و درازتر کردن زندگیای نمیکرد که همهاش در طول بود و هیچ نمیفهمیدی که افزودن بر طولش، آن هم به این درازی، چه فایدهای دارد. 0 26 زینب 1403/12/4 در جستجوی زمان از دست رفته: زمان بازیافته جلد 7 مارسل پروست 4.7 7 صفحۀ 29 ادبیات به ما میآموزد که به زندگی بیشتر ارزش بدهیم، ارزشی که خود نتوانستیم درک کنیم و تنها به یاری کتاب میفهمیم که چقدر عظیم بوده است. 0 33 زینب 1403/12/1 اولکر آبلا سرای شاهینر 3.9 3 صفحۀ 61 از به دنیا آوردنش خیلی پشیمانم. شنیدهاید که بعضی آدمها موقع خودکشی به خودشان سنگ میبندند که احتمال نجاتشان از غرقشدگی وجود نداشته باشد؟ زایمان که کردی بچه میشود همان سنگ. آن بیچاره را همراه خودت پرت میکنی توی زندگی. اگر کسی به قصد کشتنت دنبالت باشد با همان سنگ توی بغلت فرار میکنی و شانسی برای نجاتیافتن از زندگی پیدا نمیکنی. 0 12 زینب 1403/9/6 قلب شکارچی تنها کارسون مکالرز 3.7 4 صفحۀ 76 اگر میدانست که توی زندگیاش کلی آدم آمده و رفته و با رفتنش پارهای از او را جدا کرده، آن وقت چه داشت که بگوید؟ 0 27 زینب 1403/8/22 چیزهای کوچکی مثل اینها کلر کیگان 3.5 23 صفحۀ 36 با خودش فکر کرد همیشه همین بوده؛ همیشه بدون وقفه و ماشینوار کاری را پیش برده و پشت سرش رفته بودند سر وقت کار بعدی. از خودش پرسید اگر به آنها فرصت داده میشد تا دربارهی چیزها بیندیشند و تأمل کنند، زندگی چگونه میبود؟ 3 42 زینب 1403/7/16 هملت ویلیام شکسپیر 4.5 45 صفحۀ 80 هرگاه بزرگی از پای درافتد، میبیند که دستپروردگانش از او میگریزند، اما گدا اگر به جایی برسد، دشمنانش به دوستی باز پیش او میآیند. 0 6 زینب 1403/7/16 هملت ویلیام شکسپیر 4.5 45 صفحۀ 79 آنجا که عشق بزرگ است، هر کمترین گمانی موجب ترس است. 0 9 زینب 1403/7/15 گورستان کتاب های فراموش شده؛ بازی فرشته جلد 2 کارلوس روئیس ثافون 4.4 9 صفحۀ 681 همیشه میگفت که اگر ما آدما فقط یه روز، با حقیقتِ برهنهی دنیایی که درش زندگی میکنیم و حقیقت خودمون روبهرو بشیم در پایان روز یا خودمون رو میکشیم یا کارمون به جنون میکشه. 2 28 زینب 1403/7/14 گورستان کتاب های فراموش شده؛ بازی فرشته جلد 2 کارلوس روئیس ثافون 4.4 9 صفحۀ 327 میدونی بهترین چیز در مورد شکستنِ قلب چیه؟ قلب رو فقط یکبار میتونن بشکنن. بعد از اون فقط خراش برمیداره. 2 16
بریدههای کتاب زینب زینب 1404/1/6 کاندید یا خوش باوری ولتر 3.6 36 صفحۀ 45 صدبار خواستم خودکشی کنم، اما همچنان دلبستهی زندگی بودم. این ضعف مسخره شاید یکی از بدشگونترین تمایلات ما باشد؛ چون چیزی ابلهانهتر از این نیست که بخواهیم باری را به دوش بکشیم که همواره میخواهیم به زمین بیفکنیم؛ مگر میشود از خود نفرت داشت و دلبستهی خود بود، به عبارتی، ماری را نوازش کرد که ما را میبلعد تا برسد به قلبمان و آن را بخورد؟ 0 9 زینب 1404/1/4 چقدر خوب سیگار می کشیدم الخاندرو سامبرا 3.7 4 صفحۀ 88 من به خاطر سردردهای خوشهایام از سیگار کشیدن دست کشیدم، اما شاید هم این دلیل اصلی نبود. مسئله این است که من هم ترسوام و هم در عین حال بلندپرواز. اینقدر بزدلم که میخواهم عمری طولانی کنم. عجب چیز مسخرهای: اینکه بخواهی بیشتر زندگی کنی. انگار که خیر سرم تا همین حالایش چقدر شاد و خوشحال بودهام. 0 7 زینب 1404/1/2 چقدر خوب سیگار می کشیدم الخاندرو سامبرا 3.7 4 صفحۀ 63 خوشحال است چون میداند قرار نیست بمیرد، با همین فکر، با فکر به اینکه قرار نیست بمیرد از کلینیک خارج میشود، و با فکر به اینکه در این دنیا معدود چیزهایی به اندازهی دانستن اینکه قرار نیست بمیری شیریناند. 0 6 زینب 1403/12/16 خیال پردازی های رهرو تنها ژان ژاک روسو 4.3 4 صفحۀ 88 تنها به حدی میتوانم به آنان توجه کنم که ناچیزشان شمرم، نه آنکه بدانان کینه بورزم: آخر، خود را بیش از آن دوست دارم که بتوانم کینهجو باشم. و گرنه روحم محدود میشود، حال آنکه میخواهم روحم به پهنای گیتی گسترش یابد. مرا خوشتر آنکه از آنان بگریزم تا آنکه بدانان کینه بورزم. 1 12 زینب 1403/12/16 خیال پردازی های رهرو تنها ژان ژاک روسو 4.3 4 صفحۀ 91 هرگز نپنداشتهام که آزادی بشر در آن است که هرچه میخواهد بکند، بلکه در آن است که هیچگاه کاری را که نمیخواهد نکند. 0 16 زینب 1403/12/16 خیال پردازی های رهرو تنها ژان ژاک روسو 4.3 4 صفحۀ 91 خوب میشد اگر میتوانستند مرا چنان که هستم ببینند، اما این ناممکن است. به جای من فقط آن را میبینند که خود ساختهاند تا به دلخواه خود به وی کینه ورزند. پس اشتباه است اگر نگرش آنان اندوهگینم کند: بهراستی نباید به نگرش آنان اهمیت دهم، زیرا کسی که ایشان میبینند من نیستم. 0 9 زینب 1403/12/16 در ماگدا سابو 4.1 38 صفحۀ 72 جد نئاندرتالِ ما، اولین بار که پیروزمندانه ایستاده بود بالای سر گاومیشی که کشان کشان تا خانه آورده بودش و پی برده بود کسی نیست تا از ماجراجوییهایش برای او بگوید یا غنایمش یا حتی زخمهایش را نشانش دهد، فهمید چارهای نیست جز اینکه بنشیند و بزند زیر گریه. 0 8 زینب 1403/12/14 باغ آلبالو آنتون چخوف 3.7 35 صفحۀ 79 چرا باید پنهان کنم؟ چرا اعتراف نکنم؟ دوستش دارم… اگر چه مثل وزنهای است که به گردنم آویزان است و مرا به قعر آب میکشاند، اما دوستش دارم، بدون این وزنه نمیتوانم زندگی کنم. 0 8 زینب 1403/12/14 باغ آلبالو آنتون چخوف 3.7 35 صفحۀ 47 من آدم روشنفکری هستم، کتابهای جالبی میخوانم، با اینهمه نمیتوانم مسیر افکارم را دنبال کنم و بفهمم کی هستم؛ به درستی چه میخواهم: دوست دارم زندگی کنم یا شاید هم گلولهای توی مغزم شلیک کنم؟ به هرحال همیشه تپانچهای با خودم دارم! 0 30 زینب 1403/12/11 سونیچکا لیودمیلا اولیتسکایا 3.5 7 صفحۀ 24 او که نسبت به دختران همسنوسالِ موفقش نه حس مخرب حسادت داشت و نه حس جانکاه خشم، به عشق سرکش و مستیبخشش یعنی مطالعه بازگشت. 2 58 زینب 1403/12/9 در جستجوی زمان از دست رفته: زمان بازیافته جلد 7 مارسل پروست 4.7 7 صفحۀ 355 زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست، آنگاه که میفهمیم آنچه در حافظهمان با چه طراوتی باقی مانده در زندگی دیگر بهرهای از آن ندارد، میفهمیم که نمیتوانیم در بیرون از خود به آنچه در درونمان بسیار زیبا مینماید، به آنچه آرزوی بسیار هم انحصاریِ دوباره دیدن خودش را در ما میانگیزد نزدیک شویم، مگر اینکه او را در کسی به همان سن او بجوییم، یعنی کس دیگری. 2 18 زینب 1403/12/6 در جستجوی زمان از دست رفته: زمان بازیافته جلد 7 مارسل پروست 4.7 7 صفحۀ 209 اگر سرنوشت به من صد سال دیگر مهلت زندگی میداد، کاری جز وصلهزدن و درازتر کردن زندگیای نمیکرد که همهاش در طول بود و هیچ نمیفهمیدی که افزودن بر طولش، آن هم به این درازی، چه فایدهای دارد. 0 26 زینب 1403/12/4 در جستجوی زمان از دست رفته: زمان بازیافته جلد 7 مارسل پروست 4.7 7 صفحۀ 29 ادبیات به ما میآموزد که به زندگی بیشتر ارزش بدهیم، ارزشی که خود نتوانستیم درک کنیم و تنها به یاری کتاب میفهمیم که چقدر عظیم بوده است. 0 33 زینب 1403/12/1 اولکر آبلا سرای شاهینر 3.9 3 صفحۀ 61 از به دنیا آوردنش خیلی پشیمانم. شنیدهاید که بعضی آدمها موقع خودکشی به خودشان سنگ میبندند که احتمال نجاتشان از غرقشدگی وجود نداشته باشد؟ زایمان که کردی بچه میشود همان سنگ. آن بیچاره را همراه خودت پرت میکنی توی زندگی. اگر کسی به قصد کشتنت دنبالت باشد با همان سنگ توی بغلت فرار میکنی و شانسی برای نجاتیافتن از زندگی پیدا نمیکنی. 0 12 زینب 1403/9/6 قلب شکارچی تنها کارسون مکالرز 3.7 4 صفحۀ 76 اگر میدانست که توی زندگیاش کلی آدم آمده و رفته و با رفتنش پارهای از او را جدا کرده، آن وقت چه داشت که بگوید؟ 0 27 زینب 1403/8/22 چیزهای کوچکی مثل اینها کلر کیگان 3.5 23 صفحۀ 36 با خودش فکر کرد همیشه همین بوده؛ همیشه بدون وقفه و ماشینوار کاری را پیش برده و پشت سرش رفته بودند سر وقت کار بعدی. از خودش پرسید اگر به آنها فرصت داده میشد تا دربارهی چیزها بیندیشند و تأمل کنند، زندگی چگونه میبود؟ 3 42 زینب 1403/7/16 هملت ویلیام شکسپیر 4.5 45 صفحۀ 80 هرگاه بزرگی از پای درافتد، میبیند که دستپروردگانش از او میگریزند، اما گدا اگر به جایی برسد، دشمنانش به دوستی باز پیش او میآیند. 0 6 زینب 1403/7/16 هملت ویلیام شکسپیر 4.5 45 صفحۀ 79 آنجا که عشق بزرگ است، هر کمترین گمانی موجب ترس است. 0 9 زینب 1403/7/15 گورستان کتاب های فراموش شده؛ بازی فرشته جلد 2 کارلوس روئیس ثافون 4.4 9 صفحۀ 681 همیشه میگفت که اگر ما آدما فقط یه روز، با حقیقتِ برهنهی دنیایی که درش زندگی میکنیم و حقیقت خودمون روبهرو بشیم در پایان روز یا خودمون رو میکشیم یا کارمون به جنون میکشه. 2 28 زینب 1403/7/14 گورستان کتاب های فراموش شده؛ بازی فرشته جلد 2 کارلوس روئیس ثافون 4.4 9 صفحۀ 327 میدونی بهترین چیز در مورد شکستنِ قلب چیه؟ قلب رو فقط یکبار میتونن بشکنن. بعد از اون فقط خراش برمیداره. 2 16