بریده‌ کتاب‌های پارمیدا

برچیدن همه احزاب
بریدۀ کتاب

صفحۀ 46

دانشمندان دیگر، خود را به دو اردوگاه تقسیم کردند : "با اَیْنیشْتاین " یا "بَر اَیْنیشْتاین " هر بحث تازه‌ی علمی در دنیای علمْ حامیان و دشمنانی پیدا می‌کند که –هر دو طرف با روحیه‌ای حزبی، و تا حد نفرت‌انگیزی – بر ضدّ هم خشمگین‌اند. دنیای اندیشه دائماً پر است از دسته‌بندی و گرایش، که نشان از مراحل مختلف سنگ‌شدگی (تحَجُر و جمود) دارد. در هنر و ادبیات، این پدیده حتی بیشتر از این هم شایع است کوبیسم و سوررئالیسم هر یک نوعی حزب بودند بعضی «ژید»ی و بعضی «موراس»ی بودند. برای رسیدن به شهرت بد نیست که دارودسته‌ای از طرفداران آدم را دوره کرده باشند. طرفدارانی که روحِ حزبی تسخیرشان کرده. به همین سَبْک، فرق زیادی بینِ آدمِ حزب‌زده یا کلیسازده –یا ضدِ دین‌زده– نبود آدمْ یا "هواخواه " یا "ضدِ " ایمان به خدا، مدافع یا مخالف مسیحیت، و غیره بود. وقتی صحبت از دین می‌شد، بحثْ حتی به جایی می‌رسید که از "رزمندگان " صحبت می‌شد. حتی در مدرسه، آدم می‌تواند به سرش بزند که راهی برای انگیزش ذهن کودکان بهتر از این وجود ندارد که آنان را دعوت کند که "طرف" گیری کنند – "با ما " یا "بَر ما "، "طرفدارِ ... " یا "بر ضدِ ... " به بچه‌ها جمله‌ای از نویسنده‌ای بزرگ داده می‌شود و پرسیده می‌شود "موافقید؟ بله یا خیر؟ استدلال‌هاتون رو پخته کنید. " موقعِ امتحان، فلک‌زده‌های بیچاره که فقط سه ساعت وقت دارند ورقه‌هاشان را پر کنند، اولِ کار نمی‌توانند بیشتر از پنج دقیقه وقت بگذارند برای این که تصمیم بگیرند موافق‌اند یا نه. و با این حال، می‌توانست خیلی راحت‌تر به آنان گفته می‌شد: "روی این متن خوب فکر کنید، بعد فکرهایی رو که به ذهن‌تون میاد بنویسید. "

3

پارمیدا

1402/10/28

گفتار در بندگی خودخواسته
بریدۀ کتاب

صفحۀ 61

هر که شهروندان ونیز را نیک بنگرد، یک گروه آدمی که چنان آزادانه می‌زیند که بدمنِش‌ترینشان هم نمی‌خواهد شاه دیگران شود، مردمی که چنان زاده و پرورده شده‌اند که هیچ‌کدام از ایشان در پی برتری بر دیگران برنمی‌آید جز برای اینکه بخواهد در نگاهداری و پاسداری از آزادی گوی از همگنان خود ببرد و در این کار بهتر و سنجیده تر از دیگران بیندیشد و بکوشد، مردمی که از گهواره چنان ساخته و پرداخته شده‌اند که تمام خوشی‌های دیگر زمین را هم در ازای وانهادن سر سوزنی از آزادگی‌شان نمی‌ستانند، باری، هر که چنین مردمی را ببیند و سپس ایشان را ترک کند و کمی دورتر به تماشای مردمان در مملکت آنکه سلطان بزرگ می‌نامیمش بنشیند، مردمانی که گویی برای بندگی آن ارباب به دنیا آمده‌اند و خود نیز جز این نمی‌خواهند و برای حفظ سلطه‌ی او از زندگی خویش هم دست می‌شویند، آیا آنکه هر دو ملت را دیده است می‌تواند بپذیرد که این یکی‌ها و آن یکی‌ها سرشت و نهاد یکسانی دارند یا اینکه می‌پندارد که از شهر آدمیان بیرون آمده و به باغ وحش رسیده است؟

15