بریده‌ کتاب‌های پارمیدا

عصیان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 17

به پسرم «کامیار» و به امید روزهای آینده   شعری برای تو این شعر را برای تو می‌گویم در یک غروب تشنهٔ تابستان در نیمه‌های این ره شوم‌آغاز در کهنه‌گور این غم بی‌پایان این آخرین ترانهٔ لالایی‌ست در پای گاهوارهٔ خواب تو باشد که بانگ وحشی این فریاد پیچد در آسمان شباب تو بگذار سایهٔ من سرگردان از سایهٔ تو، دور و جدا باشد روزی به‌هم رسیم که گر باشد کس بین ما، نه‌غیر خدا باشد من تکیه داده‌ام به دری تاریک پیشانی فشرده ز دردم را می‌سایم از امید بر این در باز انگشت‌های نازک و سردم را آن داغ ننگ‌خورده که می‌خندید بر طعنه‌های بیهده، من بودم گفتم: که بانگِ هستی خود باشم اما دریغ و درد که «زن» بودم چشمان بی‌گناه تو چون لغزد بر این کتاب درهم بی‌آغاز عصیان ریشه‌دار زمان‌ها را بینی شکفته در دل هر آواز اینجا، ستاره‌ها همه خاموشند اینجا، فرشته‌ها همه گریانند اینجا، شکوفه‌های گل مریم بی‌قدرتر ز خار بیابانند اینجا نشسته بر سر هر راهی دیو دروغ و ننگ و ریاکاری در آسمان تیره نمی‌بینم نوری ز صبح روشن بیداری بگذار تا دوباره شود لبریز چشمان من ز دانهٔ شبنم‌ها رفتم ز خود که پرده براندازم از چهر پاک حضرت مریم‌ها بگسسته‌ام ز ساحل خوشنامی در سینه‌ام ستارهٔ طوفان‌ است پروازگاه شعلهٔ خشم من دردا، فضای تیرهٔ زندان‌ است من تکیه داده‌ام به دری تاریک پیشانی فشرده ز دردم را می‌سایم از امید بر این در باز انگشتهای نازک و سردم را با این گروه زاهد ظاهرساز دانم که این جدال نه‌آسان است شهر من وتو، طفلک شیرینم دیری‌ست کاشانهٔ شیطان است روزی رسد که چشم تو با حسرت لغزد بر این ترانهٔ دردآلود جویی مرا درون سخنهایم گویی به خود که مادر من او بود ۷ مرداد ۱۳۳۶- تهران فروغ عزیزم! کامیار ندید و ما هم شاید نبینیم. اما تو، ما و این «ما»ی تاریخی سعی‌اش رو می‌کنه تا شاید روزی کسانی از ما ببینن.

5

برچیدن همه احزاب
بریدۀ کتاب

صفحۀ 46

دانشمندان دیگر، خود را به دو اردوگاه تقسیم کردند : "با اَیْنیشْتاین " یا "بَر اَیْنیشْتاین " هر بحث تازه‌ی علمی در دنیای علمْ حامیان و دشمنانی پیدا می‌کند که –هر دو طرف با روحیه‌ای حزبی، و تا حد نفرت‌انگیزی – بر ضدّ هم خشمگین‌اند. دنیای اندیشه دائماً پر است از دسته‌بندی و گرایش، که نشان از مراحل مختلف سنگ‌شدگی (تحَجُر و جمود) دارد. در هنر و ادبیات، این پدیده حتی بیشتر از این هم شایع است کوبیسم و سوررئالیسم هر یک نوعی حزب بودند بعضی «ژید»ی و بعضی «موراس»ی بودند. برای رسیدن به شهرت بد نیست که دارودسته‌ای از طرفداران آدم را دوره کرده باشند. طرفدارانی که روحِ حزبی تسخیرشان کرده. به همین سَبْک، فرق زیادی بینِ آدمِ حزب‌زده یا کلیسازده –یا ضدِ دین‌زده– نبود آدمْ یا "هواخواه " یا "ضدِ " ایمان به خدا، مدافع یا مخالف مسیحیت، و غیره بود. وقتی صحبت از دین می‌شد، بحثْ حتی به جایی می‌رسید که از "رزمندگان " صحبت می‌شد. حتی در مدرسه، آدم می‌تواند به سرش بزند که راهی برای انگیزش ذهن کودکان بهتر از این وجود ندارد که آنان را دعوت کند که "طرف" گیری کنند – "با ما " یا "بَر ما "، "طرفدارِ ... " یا "بر ضدِ ... " به بچه‌ها جمله‌ای از نویسنده‌ای بزرگ داده می‌شود و پرسیده می‌شود "موافقید؟ بله یا خیر؟ استدلال‌هاتون رو پخته کنید. " موقعِ امتحان، فلک‌زده‌های بیچاره که فقط سه ساعت وقت دارند ورقه‌هاشان را پر کنند، اولِ کار نمی‌توانند بیشتر از پنج دقیقه وقت بگذارند برای این که تصمیم بگیرند موافق‌اند یا نه. و با این حال، می‌توانست خیلی راحت‌تر به آنان گفته می‌شد: "روی این متن خوب فکر کنید، بعد فکرهایی رو که به ذهن‌تون میاد بنویسید. "

3