بریدۀ کتاب
1403/7/10
4.3
182
صفحۀ 29
از بابا خواستم ما را به ایران ببرد تا جان وین را ببینیم. بابا از سر خوشی خندهای از ته دل سر داد – صدایی که بیشباهت به صدای موتور کامیون موقع گاز دادن نبود – و وقتی به حرف آمد، مفهوم دوبله را برایمان توضیح داد. من و حسن از تعجب چهارشاخ ماندیم. جان وین نه فارسی حرف میزد و نه ایرانی بود! امریکایی بود، درست مثل مردها و زنهای صمیمی مو بلوند که همیشه در کابل میپلکیدند و پیراهنهای پرپری با رنگهای روشن به تن داشتند. ریو براوو را سه بار دیدیم، اما وسترن دلخواهمان هفت دلاور را سیزده بار. با هر بار دیدن، سر آخر که بچههای مکزیکی چارلز برونسون را دفن میکردند گریه میکردیم – معلوم شد چارلز برونسون هم ایرانی نیست.
از بابا خواستم ما را به ایران ببرد تا جان وین را ببینیم. بابا از سر خوشی خندهای از ته دل سر داد – صدایی که بیشباهت به صدای موتور کامیون موقع گاز دادن نبود – و وقتی به حرف آمد، مفهوم دوبله را برایمان توضیح داد. من و حسن از تعجب چهارشاخ ماندیم. جان وین نه فارسی حرف میزد و نه ایرانی بود! امریکایی بود، درست مثل مردها و زنهای صمیمی مو بلوند که همیشه در کابل میپلکیدند و پیراهنهای پرپری با رنگهای روشن به تن داشتند. ریو براوو را سه بار دیدیم، اما وسترن دلخواهمان هفت دلاور را سیزده بار. با هر بار دیدن، سر آخر که بچههای مکزیکی چارلز برونسون را دفن میکردند گریه میکردیم – معلوم شد چارلز برونسون هم ایرانی نیست.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.