بریده‌ای از کتاب روزها در راه اثر شاهرخ مسکوب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 18

حالا ایران را بیشتر از همیشه می‌خواهم. سابق؛ یعنی در این ده بیست سال اخیر، دوستش داشتم. همانطور که فرزندی مادر خطاکارش را دوست دارد محبت من توأم با نفرت بود. نفرت از ظلمی که هست و سکوتی که خلق کرده و ظالم را سر پا نگهداشته، از سکوتی که من نیز در آن سهیم بودم! همان کینه‌ای را که به خودم داشتم به وطنم هم داشتم. چه اشتباهی! در حقیقت هیچکس نمی‌دانست در باطن ملت چه دارد می‌گذرد و چه آتشفشانی زیر خاکستر است. حالا حس دیگری دارم. دلم پیش مادری است که هر روز شهید می‌شود، هر روز به صلیب می‌کشندش و هر شب از درد فریاد می‌کشد.

حالا ایران را بیشتر از همیشه می‌خواهم. سابق؛ یعنی در این ده بیست سال اخیر، دوستش داشتم. همانطور که فرزندی مادر خطاکارش را دوست دارد محبت من توأم با نفرت بود. نفرت از ظلمی که هست و سکوتی که خلق کرده و ظالم را سر پا نگهداشته، از سکوتی که من نیز در آن سهیم بودم! همان کینه‌ای را که به خودم داشتم به وطنم هم داشتم. چه اشتباهی! در حقیقت هیچکس نمی‌دانست در باطن ملت چه دارد می‌گذرد و چه آتشفشانی زیر خاکستر است. حالا حس دیگری دارم. دلم پیش مادری است که هر روز شهید می‌شود، هر روز به صلیب می‌کشندش و هر شب از درد فریاد می‌کشد.

132

11

(0/1000)

نظرات

تاریخ نوشته مشخصه؟
1

0

بله، این یادداشت اولین بار ۵۷/۹/۱۳ نوشته شده.
کتاب روزنوشت‌های شاهرخ مسکوبه از سال ۵۷ تا ۷۷. 

1