بریدههای کتاب احمدرضا اکرمی احمدرضا اکرمی 3 روز پیش شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 54 صفحۀ 60 کیست که بخواهد ماجراهای گذشته را زنده کند؟ به قول معروف "گذشته را نگیر به دل که میروی به زیر گل" یا به قول قدیمیها " ناکرده گنه در این جهان کیست؟" 0 25 احمدرضا اکرمی 1404/2/10 مردگان جیمز جویس 3.8 1 صفحۀ 81 چه بهتر که انسان با شکوه و جلالِ شور عشق شجاعانه به عالم دیگر برود تا اینکه با گذشت سالیان ضعیف و چروکیده از صفحهٔ روزگار محو شود. 0 2 احمدرضا اکرمی 1404/1/14 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 78 صفحۀ 30 عمیقترین دهشتِ روان آدمیْ یأس مطلق است؛ جایی که امید نمیتواند روزنهای برای ورود به تاریکی بیابد. تصویر بوداهای متلاشی وسط مزرعههای سبز بامیان سندی ماندگار از تجسم شر مطلق آدمی است. وقتی شر مطلق پیشِ چشمت میآید وحشت از عمقِ تاریکیِ ضمیر انسان تا ابد با تو میماند. 0 7 احمدرضا اکرمی 1404/1/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 373 صفحۀ 9 ...به حیات آمده بود آیا تا به درازای نفَسی حتی همدیوار جان تو باشد؟... ایوان تورگنیف 0 3 احمدرضا اکرمی 1403/11/28 آخرین کتاب فروشی لندن مادلین مارتین 2.6 2 صفحۀ 88 فکر کنم درون همهی ما، یه خلأ وجود داره؛ شکافی که باید با یه چیزی پُر بشه. به نظر من، چیزی که میتونه این خلأ رو پر کنه کتاب و تمام تجربیاتیه که با کتاب خوندن به دست میآریم. 0 1 احمدرضا اکرمی 1403/11/20 ایوانف آنتون چخوف 3.9 9 صفحۀ 25 اگر شکفتن گلها هر بهار تکرار میشود، چرا شادیها تکرار نشوند؟! 0 17 احمدرضا اکرمی 1403/11/20 ایوانف آنتون چخوف 3.9 9 صفحۀ 15 زندگی ما... زندگی ما انسانها به گل باشکوه تازه شکفتهای در دشت میماند که بزی میآید و آن را میخورد. بعد دیگر از آن اثری نمیماند... 1 39 احمدرضا اکرمی 1403/11/19 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.4 29 صفحۀ 59 آسیابان: هر چه ما داریم از پادشاه است. زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم. آسیابان: آن نیز از پادشاه است! 0 25 احمدرضا اکرمی 1403/7/11 سرو، سپید ... سرخ جهانگیر شهلایی 4.3 2 صفحۀ 72 «و آزادی هیچوقت از دل اشغال اجنبی بیرون نمیآید.» 1 22 احمدرضا اکرمی 1403/7/10 سرو، سپید ... سرخ جهانگیر شهلایی 4.3 2 صفحۀ 150 استبداد هر درخت ستبری را به اندازهٔ خودش کوتاه میکند. زمان که میگذرد، ما میمانیم و جنگلی که همهٔ درختهایش کوتاه و بتهوار شدهاند. وای به جنگلی که سر نداشته باشد. 0 1 احمدرضا اکرمی 1403/7/10 سرو، سپید ... سرخ جهانگیر شهلایی 4.3 2 صفحۀ 150 درد ما قحطی نان هست، اما بزرگتر از آن قحطی خِرد است. ما کشوری استبدادزدهایم، آقای عامری، و هر جامعهٔ استبدادزدهای بیمسئولیت خواهد شد؛ چون دیگر کسی مملکت را از آن خود نمیداند. وقتی یک نفر برای تمام مردم تصمیم میگیرد و هر صدای مخالفی را هم خفه میکند، در نهایت کسی نمیماند که برای مملکت دلسوزی کند. 0 2 احمدرضا اکرمی 1403/6/16 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 48 منطق همهی فلسفههای زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرو میریزد. 2 12 احمدرضا اکرمی 1403/4/10 آمریکایی آرام گراهام گرین 4.1 5 صفحۀ 242 آدم گاهی دشمنانش را به نوعی دوست دارد و از دوستانش احساس تنفر میکند 0 25 احمدرضا اکرمی 1403/4/5 آمریکایی آرام گراهام گرین 4.1 5 صفحۀ 84 زمان انتقام میگیرد ولی انتقامهایش بعدا بیشتر بیحاصل بنظر میرسد 0 4 احمدرضا اکرمی 1403/3/30 آمریکایی آرام گراهام گرین 4.1 5 صفحۀ 69 حکمرانی که قدرتش از همه بیشتر است لزوما ملتش از دیگران خوشبختتر نیستند 0 19 احمدرضا اکرمی 1403/2/20 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 169 صفحۀ 95 درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. 0 69 احمدرضا اکرمی 1402/12/26 یادداشت های اینجانب لئونید نیکلایویچ آندری یف 3.9 12 صفحۀ 5 میبایست ظهر هنگام بودهباشد که نطفه بستم میبایست ظهر هنگام بودهباشد که به دنیا آمدم من از کودکی دوست داشتهام انوار آفتاب را. اما از آن روز که چشمانت را دیدم دیگر به آفتاب بیاعتنا شدم چرا باید تنها دل به یک آفتاب بسپارم حال که دو آفتاب از آن من است؟ میخاییل کوزمین،عشق،۱۹۰۸ 0 4 احمدرضا اکرمی 1402/12/20 همینطور که میمیرم ویلیام فاکنر 3.9 21 صفحۀ 59 زن به من زل میزند. میتوانم نگاهش را بفهمم. انگار دارد با چشمهایش هلم میدهد. این را من قبلاً هم در زنها دیدهام. دیدهام که چطور آنها را که با مهربانی و دل سوزی آمدهاند، آمدهاند تا واقعاً کمک کنند، از اتاق بیرون راندهاند و در عوض به موجودات ناچیزی چسبیدهاند که در نظرشان هرگز چیزی بیش از اسبهای بارکش نبودهاند. این حالت همان چیزی است که اسم آن را عشق گذاشتهاند چیزی که از فهم فراتر است: آن غرور، آن میل ترسناکی که عریانی ما را میپوشاند، آن عریانی که با خود به دنیا آوردهایم و آن را با خود به اتاق عمل میبریم و سرکش و خشمناک دوباره با خود به زیر خاک میکشانیم. 0 13 احمدرضا اکرمی 1402/12/12 خون بر برف یو نسبو 3.6 22 صفحۀ 54 + میدونم دل تو پاکه، اولاف. - این روزا دل پاک مفت گرونه. + نه اینطور نیست. این روزا داشتن دل پاک غیر عادیه. همه هم دنبالشن. تو غیر عادی هستی، اولاف. - فکر نمیکنم. 0 9 احمدرضا اکرمی 1402/11/30 ریاضیات زیبا: جان نش، نظریه بازی ها، و جست و جوی رمز طبیعت تام زیگفرید 4.1 1 صفحۀ 13 خشونت آخرین پناهگاه بیکفایتی است. پ.ن:جملهای از آسیموف که نویسنده در پیشگفتار آورده. 0 19
بریدههای کتاب احمدرضا اکرمی احمدرضا اکرمی 3 روز پیش شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 54 صفحۀ 60 کیست که بخواهد ماجراهای گذشته را زنده کند؟ به قول معروف "گذشته را نگیر به دل که میروی به زیر گل" یا به قول قدیمیها " ناکرده گنه در این جهان کیست؟" 0 25 احمدرضا اکرمی 1404/2/10 مردگان جیمز جویس 3.8 1 صفحۀ 81 چه بهتر که انسان با شکوه و جلالِ شور عشق شجاعانه به عالم دیگر برود تا اینکه با گذشت سالیان ضعیف و چروکیده از صفحهٔ روزگار محو شود. 0 2 احمدرضا اکرمی 1404/1/14 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 78 صفحۀ 30 عمیقترین دهشتِ روان آدمیْ یأس مطلق است؛ جایی که امید نمیتواند روزنهای برای ورود به تاریکی بیابد. تصویر بوداهای متلاشی وسط مزرعههای سبز بامیان سندی ماندگار از تجسم شر مطلق آدمی است. وقتی شر مطلق پیشِ چشمت میآید وحشت از عمقِ تاریکیِ ضمیر انسان تا ابد با تو میماند. 0 7 احمدرضا اکرمی 1404/1/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 373 صفحۀ 9 ...به حیات آمده بود آیا تا به درازای نفَسی حتی همدیوار جان تو باشد؟... ایوان تورگنیف 0 3 احمدرضا اکرمی 1403/11/28 آخرین کتاب فروشی لندن مادلین مارتین 2.6 2 صفحۀ 88 فکر کنم درون همهی ما، یه خلأ وجود داره؛ شکافی که باید با یه چیزی پُر بشه. به نظر من، چیزی که میتونه این خلأ رو پر کنه کتاب و تمام تجربیاتیه که با کتاب خوندن به دست میآریم. 0 1 احمدرضا اکرمی 1403/11/20 ایوانف آنتون چخوف 3.9 9 صفحۀ 25 اگر شکفتن گلها هر بهار تکرار میشود، چرا شادیها تکرار نشوند؟! 0 17 احمدرضا اکرمی 1403/11/20 ایوانف آنتون چخوف 3.9 9 صفحۀ 15 زندگی ما... زندگی ما انسانها به گل باشکوه تازه شکفتهای در دشت میماند که بزی میآید و آن را میخورد. بعد دیگر از آن اثری نمیماند... 1 39 احمدرضا اکرمی 1403/11/19 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.4 29 صفحۀ 59 آسیابان: هر چه ما داریم از پادشاه است. زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم. آسیابان: آن نیز از پادشاه است! 0 25 احمدرضا اکرمی 1403/7/11 سرو، سپید ... سرخ جهانگیر شهلایی 4.3 2 صفحۀ 72 «و آزادی هیچوقت از دل اشغال اجنبی بیرون نمیآید.» 1 22 احمدرضا اکرمی 1403/7/10 سرو، سپید ... سرخ جهانگیر شهلایی 4.3 2 صفحۀ 150 استبداد هر درخت ستبری را به اندازهٔ خودش کوتاه میکند. زمان که میگذرد، ما میمانیم و جنگلی که همهٔ درختهایش کوتاه و بتهوار شدهاند. وای به جنگلی که سر نداشته باشد. 0 1 احمدرضا اکرمی 1403/7/10 سرو، سپید ... سرخ جهانگیر شهلایی 4.3 2 صفحۀ 150 درد ما قحطی نان هست، اما بزرگتر از آن قحطی خِرد است. ما کشوری استبدادزدهایم، آقای عامری، و هر جامعهٔ استبدادزدهای بیمسئولیت خواهد شد؛ چون دیگر کسی مملکت را از آن خود نمیداند. وقتی یک نفر برای تمام مردم تصمیم میگیرد و هر صدای مخالفی را هم خفه میکند، در نهایت کسی نمیماند که برای مملکت دلسوزی کند. 0 2 احمدرضا اکرمی 1403/6/16 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 48 منطق همهی فلسفههای زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرو میریزد. 2 12 احمدرضا اکرمی 1403/4/10 آمریکایی آرام گراهام گرین 4.1 5 صفحۀ 242 آدم گاهی دشمنانش را به نوعی دوست دارد و از دوستانش احساس تنفر میکند 0 25 احمدرضا اکرمی 1403/4/5 آمریکایی آرام گراهام گرین 4.1 5 صفحۀ 84 زمان انتقام میگیرد ولی انتقامهایش بعدا بیشتر بیحاصل بنظر میرسد 0 4 احمدرضا اکرمی 1403/3/30 آمریکایی آرام گراهام گرین 4.1 5 صفحۀ 69 حکمرانی که قدرتش از همه بیشتر است لزوما ملتش از دیگران خوشبختتر نیستند 0 19 احمدرضا اکرمی 1403/2/20 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 169 صفحۀ 95 درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. 0 69 احمدرضا اکرمی 1402/12/26 یادداشت های اینجانب لئونید نیکلایویچ آندری یف 3.9 12 صفحۀ 5 میبایست ظهر هنگام بودهباشد که نطفه بستم میبایست ظهر هنگام بودهباشد که به دنیا آمدم من از کودکی دوست داشتهام انوار آفتاب را. اما از آن روز که چشمانت را دیدم دیگر به آفتاب بیاعتنا شدم چرا باید تنها دل به یک آفتاب بسپارم حال که دو آفتاب از آن من است؟ میخاییل کوزمین،عشق،۱۹۰۸ 0 4 احمدرضا اکرمی 1402/12/20 همینطور که میمیرم ویلیام فاکنر 3.9 21 صفحۀ 59 زن به من زل میزند. میتوانم نگاهش را بفهمم. انگار دارد با چشمهایش هلم میدهد. این را من قبلاً هم در زنها دیدهام. دیدهام که چطور آنها را که با مهربانی و دل سوزی آمدهاند، آمدهاند تا واقعاً کمک کنند، از اتاق بیرون راندهاند و در عوض به موجودات ناچیزی چسبیدهاند که در نظرشان هرگز چیزی بیش از اسبهای بارکش نبودهاند. این حالت همان چیزی است که اسم آن را عشق گذاشتهاند چیزی که از فهم فراتر است: آن غرور، آن میل ترسناکی که عریانی ما را میپوشاند، آن عریانی که با خود به دنیا آوردهایم و آن را با خود به اتاق عمل میبریم و سرکش و خشمناک دوباره با خود به زیر خاک میکشانیم. 0 13 احمدرضا اکرمی 1402/12/12 خون بر برف یو نسبو 3.6 22 صفحۀ 54 + میدونم دل تو پاکه، اولاف. - این روزا دل پاک مفت گرونه. + نه اینطور نیست. این روزا داشتن دل پاک غیر عادیه. همه هم دنبالشن. تو غیر عادی هستی، اولاف. - فکر نمیکنم. 0 9 احمدرضا اکرمی 1402/11/30 ریاضیات زیبا: جان نش، نظریه بازی ها، و جست و جوی رمز طبیعت تام زیگفرید 4.1 1 صفحۀ 13 خشونت آخرین پناهگاه بیکفایتی است. پ.ن:جملهای از آسیموف که نویسنده در پیشگفتار آورده. 0 19