معرفی کتاب ایوانف اثر آنتون چخوف مترجم ناهید کاشی چی

ایوانف

ایوانف

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
4.1
24 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

37

خواهم خواند

13

شابک
9786005652024
تعداد صفحات
104
تاریخ انتشار
1398/9/19

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
کتاب ایوانف، نمایشنامه ای نوشته ی آنتون چخوف است که اولین بار در سال 1887 وارد بازار نشر شد. در زمانی که ملودرام ها و کمدی های فرمول بندی شده بر تئاتر روسیه حکمرانی می کردند، چخوف گونه ای جدید از دراما را خلق کرد که از زندگی روزمره، عواطف و آرزوهای مردم عادی پرده برمی داشت. نمایشنامه ی ایوانف، مردی را به تصویر می کشد که اسیر انفعال و کمال گرایی شده است. این کتاب که اولین نمایشنامه ی بلند چخوف به حساب می آید، عناصر موجود در آثار کمدی و ملودرام تراژیک را در هم می آمیزد. ایوانف، بیش از اندازه باهوش و بیش از اندازه خسته است که بتواند زندگی روزمره ی خود را تحمل کند. او مردی کمال گراست و شیفته ی زن زیبا و جوانی شده که چارچوب های اخلاقی اش را به چالش می کشد و اتفاقاتی تراژیک را برایش رقم می زند.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

ایوانف

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

یادداشت‌ها

محدثه حسنی

محدثه حسنی

2 روز پیش

10

          «انسان این‌قدر ساده و مختصر است... نه، دکتر، ما همه بیش از آن پیچ و مهره در وجودمان داریم که با اولین اثر یا علائم ظاهری رویمان حکم بشود. من تو را نمی‌شناسم. تو مرا نمی‌شناسی، و ما خودمان را هم نمی‌شناسیم. ممکن است آدم پزشک حسابی باشد – و در عین حال هیچ‌چیز از انسان‌ها نداند.»

حقیقتش چخوف شگفت‌زده‌ام کرد. اولین مواجهه‌ی من با چخوف برمی‌گردد به نوجوانی و دوران دبیرستان که سه‌ نمایش‌‌نامه‌ی معروفش را خواندم و خیلی هم به‌نظرم جالب نیامدند. بعد از آن همیشه حس نه‌چندان مثبتی بهش داشتم. اما حقیقتاً اعتراف می‌کنم که کوچک نادانی بیش نبودم که چنین شتاب‌زده نتیجه‌گیری کرده و این همه سال سراغش نرفته بودم. «ایوانف» در یک کلمه معرکه بود. باورم نمی‌شد چخوف در آن سال‌ها این چنین ژرف به مسائلی همچون افسردگی و ملال پرداخته است (که با درنظرگرفتن پزشک بودنش البته خیلی هم عجیب شاید نباشد) و رویکردش در شخصیت‌پردازی این همه خاکستری است. هیچ‌یک از شخصیت‌ها خوب یا بد نبودند؛ همه انسان بودند و قابل درک و ملموس. شاید در نوجوانی ایوانف را تجسم شوهر افتضاح و بی‌عاطفه‌ای می‌پنداشتم، اما حالا بیش از هر کاراکتری ایوانف را در عین حال که لجم را درمی‌آورد درک می‌کردم. ملال البته فقط وضعیتی نبود که ایوانف را دربرگرفته باشد، بلکه کل اتمسفر نمایش را انباشته بود. انگار همه‌چیز بودی نا و ماندگی می‌داد. بااین‌که خود چخوف اصرار داشته بگوید که آثارش طنزند، من حق را بیشتر به استانیسلاوسکی می‌دهم که برداشت تراژیک‌تری از نمایشنامه‌های چخوف داشته. انگار من هم بیشتر تراژیک می‌فهمم‌شان یا نهایتاً نوعی کمدی سیاه. در هر صورت، چخوف بسیار مورد پسندم قرار گرفت و بیش از همیشه مشتاقم که بیشتر ازش بخوانم.
        

4

بهارفلاح

بهارفلاح

2 روز پیش

          «گلها به بهار باز می گردند امّا اثری زشادمانی نیست»
ترانه ای که آناپترونا همسر ایوانف زمزمه میکرد.
🔴نمایشنامه ۴پرده ای جذاب و دوست داشتنی
فقط آنتون چخوف که یک نویسنده کامل وتمام عیاراست میتواند از زندگی عادی روزمره بنویسد وآن به یک تراژدی تبدیل شود،احساس ملالی که همیشه به نمایشنامه های چخوف نسبت میدهند دراین نمایشنامه برای من حس نشد.نمایشنامه های چخوف اکثراً از زندگی روزمره، عواطف و آرزوهای مردم عادی به زبانی ساده پرده برمی دارند.روایت کلی نمایشنامه زندگی فردی تحصیلکرده بنام ایوانف است.
مردی سی وچندساله و متأهل وکمالگرا است که به‌دلیل افسردگی مزمن و طولانی‌اش، رفتار‌هایی انجام می‌دهد که اطرافیانش را می‌آزارد و بی‌اعتنایی او به اتفاقات پیرامون و رفتار‌های عجیبش حتی با معشوقه اش طرح داستانی را پیش می‌برد.   همسری که به خاطر ایوانف دین خود و حتی نام خود را عوض کرده است از یهودیت به مسیحیت گرویده واز پدرومارش طرد شده واین روزا پس از ۵سال زندگی با ایوانف دچار بیماری سل شده است و رفت‌وآمدش به خانه یکی از دوستانش را سوژه می‌کنندچرا که دختری جوان دارد. ایوانف از یک‌سو فردی اهل مطالعه و اندکی آگاه است که سعی می‌کند با دیدی انتقادی به پیرامون خود بنگرد. از سویی دیگر فردی مستأصل و پوچ است که با افراد پیرامونش که آنان را وراج و سطحی می‌داند، چندان فرقی نمی‌کند، اما تلقی خود او از شرایطش گیر افتادن فردی عمیق بین قماشی از آدم‌های سطحی است.
🔻ایوانف را نمی دانم چگونه قضاوت کنم 
او را موجودی شرافتمند، اما قربانی مقروض بودن و شک شایعه‌پردازان بدانم، یا او  را خائن بدانم ایوانفی که آشکارا موضوع بدگویی ساکنان شهر شده است وشرح بی اعتنایی وخیانت اوبه همسر بیمار ومظلومش نقل مجلس همگان است. 
ایوانفی که روزهارا با بیهوده‌گردی و غرغر زدن ، خود شماتت کردن و ناامیدی ومنفعل بودن میگذراند افسرده بدانم
علاقه مندی او به دختر کسیکه به او بدهکار است باعث میشود اورا مردی فرصت طلب پول پرست وبی عاطفه رذل  بدانیم یا اینکه با خودکشی اش در پایان  اورا اخلاق گرا بدانیم که نشان از عذاب وجدان روحی او بود وتاب تحمل بار ننگی که بر دوشش بود را نداشت

🔻جذابترین قسمتهای نمایشنامه پایان هر پرده بود که به زیبایی وبا ایجاد تکانی به پایان می رسیدند 
پایان پرده اول آنیا همسر ایوانف تن زه درمان دکتر نمی دهد و تصمیم میگیرد به خانه لیبدف برود با چشم خود همه چیز راببیند 
پایان پرده‌ی دوم زنی عاشق شوهر درمانده وبیمار  قصد دارد خود را بر شوهری که دیگر اورا دوست ندارد  تحمیل کند شوهری که دل به دختری جوان سپرده  است وبا صحنه عشق بازی شوهرش ومعشوقه اش روبه رو میشود .پایان پرده سوم ایوانوف در زشت‌ترین عکس العمل خودودر   لحظه‌ی خاصی که همسر به او معترض است  سر همسر بیمار داد می‌زند و می‌گوید: تو قرار است به زودی بمیری
🔻این نمایشنامه توسط مترجمانی با نام پرویز شهدی،ناهید کاشی چی وسعید حمیدیان به فارسی برگردان شده است که کتاب انتخابی باشگاه ترجمه سعید حمیدیان بود که الحق والانصاف ترجمه روان وقابل قبولی بود
🔻چقدر خوب که قبل از شروع نمایشنامه های بلند چخوف از تک پرده ای هاش شروع کردیم .دست مریزاد آقای خطیب با سیرِ خوانشی که برای آنتون چخوفِ بزرگ برامون درنظر گرفتید.سپاسگذاریم.🙏

        

54

روشنا

روشنا

4 روز پیش

همه‌ی آنچه
          همه‌ی آنچه می‌خواستم آن بود که صادقانه به مردم بگویم: «نگاه کنید به خودتان. نگاه کنید چه زندگی نا‌به‌سامان و ملال‌انگیزی می‌گذرانید.» این مهم‌ترین چیزی است که مردم باید دریابند. و وقتی آن را به‌راستی دریافتند، بی‌گمان زندگی تازه و بهتری خواهند آفرید. انسان زمانی نیک‌تر خواهد شد که او را چنان که هست به خودش بنمایانیم.
آنتون چخوف

شخصیت‌های نمایشنامه حرف می‌زنن و حرف می‌زنن ولی در عمل نمی‌تونن هیچ اثری روی وضعیتشون بذارن. انگیزه‌ای هم برای این کار ندارن. ملال و خستگی! آیا چخوف می‌خواست همین رو بهمون نشون بده که خیلی حرف می‌زنیم، تحلیل می‌کنیم و بیانیه میدیم ولی در عمل هیچ‌کاری انجام نمی‌دیم؟

تو کتاب جزء از کل اومده: «چخوف اعتقاد داشت اگر به آدم‌ها نشان بدهیم چطور موجودی هستند بهتر می‌شوند.
فکر نکنم حرفش درست باشد. 
فقط باعث می‌شود غمگین‌تر و تنهاتر شوند.»
منم دوست داشتم از چخوف بپرسم مطمئنید آقای چخوف؟ که آدم‌ها این‌طوری بهتر می‌شوند؟ می‌ترسم ناامیدی برشان دارد و قضیه به کل خراب شود!

نوری بیلگه جیلان هم جایی گفته: چخوف به من یاد داده است که چطور باید زندگی کنم.
شاید حالا که چخوف نیست، بتونم از آقای جیلان بپرسم چطور؟

پ.ن: چرا امتیاز کامل دادم؟
چون با این حال داستان رو دوست داشتم و همین‌طور شخصیت‌پردازی‌ها فوق‌العاده بودن. و فکر کردم با اوصافی که گفتم یا باید امتیاز معمولی بدم یا کامل. و تصمیم گرفتم فعلاً به چخوف اعتماد کنم.
پ.ن.۲: اصلاً هم از تهدیدهای آقای خطیب نترسیدم. 🚶🏻
        

34

          نثر کتاب، خوب و ویراستاری هم خوب است. این نمایشنامه هم قوی بود و هم زیبا و خوب و از خواندنش لذت بردم. البته از کسی مثل چخوف هم باید انتظار زیادی چه بسا بیش از این‌ها داشت.

در این نمایشنامه هر یک از افراد تنها به خود و زندگی خویش می‌اندیشند و در بارۀ دیگران یا شایعه می‌سازند یا به پراکندن شایعات می‌پردازند.

نیتی جز سود و منفعت شخصی ندارند و کمک به دیگران را کاری عبث و بیهوده می‌پندارند و بهترین زندگی را زندگی انگلی و بهره بردن از وجود دیگری بدون زحمت می‌دانند.

بیشتر شخصیت‌های نمایشنامه چون؛ مباشر بورکین، دایی شبیلسکی، زیوزیوشکا همسر لیبدف، مارفوشا بیوۀ جوان و دیگران؛ همه در پی دستاویزی برای کسب وجهه و درآمد، برای خود و خانوادۀ خود هستند و این اهداف نابخردانه رفتارهایی زشت و نامناسب را در پی دارد.

ایوانف در دوران جوانی انسانی درستکار بوده و روزگار جوانیش را در کمک به بهبود وضعیت زندگی خویش و مردم منطقه صرف نموده و امروز که دیگر تاب و توان کار و عمل را از دست داده، گرفتار این افراد در اطراف خود شده که به واقعیت خودساختۀ خود در بارۀ او باور دارند و از واقعیت اصلی گریزانند؛ زیرا سودی به حال آنان ندارد.

ارتباطات آدم‌ها با هم و تصورات آنها از هم، در این نمایشنامه بسیار جالب بیان می‌شود. هر یک از آدم‌ها دنیا را از دریچۀ منافع شخصی‌اش می‌بیند و گفته‌های دیگران را باور ندارد و نمی‌پذیرد.

با احترام به علایق و سلایق دیگران، به ویژه اطرافیانی که اغلب‌شان را دوست داریم؛ می‌توانیم با آنها به تفاهم مناسب و عالی دست یابیم و از تنش‌هایی که می‌تواند به فاجعه‌های بزرگتر منجر شود، جلوگیری نماییم.

چقدر خوب است که تمام توان‌مان را به کار بگیریم تا از قضاوت در بارۀ دیگران خودداری کنیم؛ زیرا پیامدهای این قضاوت ما، آسیب‌های جبران ناپذیری را به فرد و زندگی او وارد خواهد کرد.
        

8